کی پنیر مرا جا به جا کرد؟ (راهی شگفت انگیز برای مقابله با هرگونه تغییر در کار و زندگی)

(داستان موفقیت،روانشناسی تحول)
نویسنده: اسپنسر جانسون
مترجم: لعیا عندلیب
140,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 120
شابک 9786005219050
تاریخ ورود 1384/11/29
نوبت چاپ 42
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 126
قیمت پشت جلد 140,000 تومان
کد کالا 7957
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
این اثر داستانی سرگرم‌کننده و روشنگر از چهار شخصیت است که در یک «مارپیچ» زندگی می‌کنند و به‌دنبال «پنیر» هستند تا آن‌ها را تغذیه و خوشحال کند. دوتای آن‌ها موش‌هایی هستند به نام‌های اسنیف و اسکری و دو تن دیگر آدم کوچولوهایی که جثه‌ای به اندازه‌ی موش دارند و ظاهری شبیه انسان. آن دو نیز هم و هو نامیده می‌شوند. چهار شخصیت تخیلى که در این داستان به تصویر درمى‌آیند آمده‌اند تا بخش‌هاى ساده و پیچیده‌اى را به نمایش بگذارند که در وجود همه‌ی ما، با هر سن، جنسیت، نژاد یا ملیتى، به چشم مى‌خورند. ما بعضى اوقات مانند این‌ها عمل مى‌کنیم: اسنیف، که تغییرات را بسیار زود تشخیص مى‌دهد، یا اسکرى، که به‌سرعت وارد عمل مى‌شود، یا هِم، که منکر تغییرات مى‌شود و در برابرشان مقاومت مى‌کند چراکه وحشت دارد اوضاع بدتر شود، یا هُو که وقتى مى‌بیند تغییرات او را به‌سوى اوضاعى بهتر سوق مى‌دهد، مى‌آموزد که چگونه خودش را به‌موقع تطبیق دهد! ما هر بخش وجودمان را که براى استفاده انتخاب کنیم، یک وجه تشابه با یکدیگر داریم: نیاز به یافتن راهمان در مارپیچ و موفقیت در هنگام تغییرات. در این اثر پنیر استعاره‌ای است از آنچه ما در زندگی می‌خواهیم: کار خوب، رابطه‌ای عاشقانه، پول، دارایی، سلامتی یا آرامش روح. و مارپیچ جایی است که در آن به‌دنبال آنچه می‌خواهیم می‌گردیم: سازمانی که در آن کار می‌کنیم یا خانواده و اجتماعی که در آن زندگی می‌کنیم. در این داستان، شخصیت‌ها با تغییر غیرمترقبه و پیش‌بینی‌نشده‌ای روبه‌رو می‌شوند و سرانجام، یکی از آن‌ها با موفقیت با آن تغییر کنار می‌آید و هر آنچه را از این تجربه آموخته، روی دیوارهای مارپیچ می‌نویسد. شما وقتی دست‌نوشته‌های روی دیوار را می‌خوانید متوجه می‌شوید که چطور با تغییرات در محل کار و زندگی خود کنار بیایید تا به فشار عصبی کمتری مبتلا شوید و به موفقیت بیشتری برسید.
بخشی از کتاب
هو مى‌دانست که اگر خیلى زودتر با این تغییرات خو گرفته و زودتر از ایستگاه پنیر «پ» بیرون آمده بود، حالا وضع و حالش بهتر از این مى‌بود. قدرت بدنى و توان روحى‌اش بیشتر مى‌بود و خیلى بهتر مى‌توانست با راه دشوار پیدا کردن پنیر تازه دست‌وپنجه نرم کند. در حقیقت، اگر به‌جاى انکار تغییرات ایجاد شده آن‌ها را پذیرفته بود، قطعا تا حالا توانسته بود پنیر پیدا کند. دوباره قوه تخیّلش را به کار گرفت و خودش را مجسم کرد که در حال پیدا کردن و لذت ‌بردن از پنیر تازه است. تصمیم گرفت به جاهاى ناشناخته‌تر مارپیچ قدم بگذارد، و اینجا و آنجا تکه‌هاى کوچک پنیر پیدا کرد. کم‌کم توان و اطمینان خاطر خود را بازمى‌یافت. وقتى به اینکه از کجا آمده فکر مى‌کرد، خوشحال مى‌شد که سر راهش روى دیوارهاى زیادى جملاتى نوشته. او اطمینان داشت اگر هِم تصمیم به ترک ایستگاه پنیر «پ» مى‌گرفت، آن نوشته‌ها مثل ردّپاى مشخصى او را به سوى مارپیچ هدایت مى‌کردند. او فقط امیدوار بود که مسیر حرکتش درست باشد. به این فکر مى‌کرد که ممکن است هِم دست‌نوشته‌هاى روىِ دیوار را بخواند و راهش را پیدا کند. آنچه را مدتى بود به ‌آن اندیشیده بود، روى دیوار نوشت: توجه زودهنگام به تغییرات کوچک، به تو کمک مى‌کند تا خود را با تغییرات بزرگى که در راه است زودتر تطبیق دهى.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است