معرفی کتاب: وقتی او هفده سال بیشتر نداشت
«وقتی او هفده سال بیشتر نداشت» کتابی است نوشتهی سیلوی بومل که نشر ثالث آن را به چاپ رسانده است. حتی اگر نامشان سوفی و رافائل دوپون هم میبود، داستان زندگیشان میتوانست دلفریب باشد. زنی تقریباً 40 ساله عاشق پسری جوانتر از پسر ارشدش میشود و با نادیدهگرفتن مخالفت خانواده و سرپیچی از همهی قراردادهای اجتماعی که مقبول عام واقع شدهاند، سرانجام با او ازدواج میکند. اینکه مرد محبوبش به شخصیت تراز اول سیاسی، درخشان و جاهطلبی تبدیل شود، قطعاً نمک ماجرا را زیادتر میکرد.
نویسنده میگوید: وقتی به این بخش مهم از ماجرا رسیدیم، مجلهای به من پیشنهاد کرد تا لاو استوری بریژیت و امانوئل مکرون را تعریف کنم؛ مقالهام در مه 2016 منتشر شد.
دقیقاً شش ماه بعد، بهرغم انتظار، وزیر 38 ساله به کارزار انتخابات ریاستجمهوری پیوست. طی این کارزار، دریافتیم که زنِ باریکاندامِ موطلایی که او اغلب دستش را میجُست، در این مطالبهگری از او جانبداری خواهد کرد؛ رفتاری که از همسران کاندیداهای سابق بهندرت سر زده است. حکایت قدیمی مکرونها از نوع ادبیِ رمان عشقی به فیلم هیجانانگیز سیاسی تغییر مسیر داد.
هیجانهای دیگری هنوز در انتظارمان بود. چون او در انتخابات پیروز شد و همسرش، برخاسته از خانوادهای شیرینیفروش اهل آمیئن، نقش جدیدش را به همان راحتی و سهولت برعهده گرفت که انگار در قصر باکینگهام بالیده و تربیت شده است. او بهسرعت به سوژهی بحثانگیز جراید تبدیل شد؛ سوژهای جذاب به اندازهی شاهدختی از کشور پادشاهی انگلستان.
نویسنده ادامه میدهد: علاقه به این زوج نامتعارف از مرزهای کشورمان بسی فراتر رفت. در کشور چین هشتگِ «زنِ رئیسجمهور فرانسه» هزاران بار به اشتراک گذاشته شد. در استرالیا خطمشی رئیسجمهور جدید شرح داده میشد و نیز خط سیر زنی که، به سحر و جادوی بیان و تأویل، «استاد رقص» او شده بود. از گلاسکو تا دوآلا، مقالههای مرتبط با «بانوی اول فرانسه» باب گفتوگوها و تفاسیر کاربران اینترنت را گشوده بود تا دربارهی اهمیت یا عدم اهمیت اختلاف سنی زن و شوهر بحث و تبادلنظر کنند.
در پاریس همچنان تشنهی کندوکاو در این ماجرا بودم. سؤالهای فراوانی به ذهنم هجوم آوردند. آیا از شهامت بود یا از بیفکری که بریژیت با «به هم زدن زندگی خانوادگیاش»، آنطور که مردم آمیئن میگویند، خودش را وارد ماجرایی مجنونوار و مخاطرهآمیز کرد؟ آیا امانوئل اولین گام را برداشته بود؟ اگر واقعاً اینطور بود، به چه راهکاری متوسل شده بود تا بریژیت را متقاعد کند؟ رابطهشان دقیقاً از چه زمانی شروع شده بود؟ چه معجزهای در کار بود که فرزندان بریژیت پدرخواندهای تا این اندازه غیرعادی را بهخوبی پذیرفتند؟
موضوع موازین اخلاقی نبود، بلکه فهم و ادراک ماجرا بود. سرنوشت منحصربهفرد و غیرعادیِ بریژیت بریزیت، چه نکاتی را دربارهی او و زنان همنسلش، نسل افزایش زادوولد، آشکار میکند و نیز دربارهی شخصیت او، در مقام رئیس جمهور، راه و روش زندگی کردن و امرار معاشش و نحوهی اداره کردن فرانسه، از چه چیزهایی پرده برمیدارد؟
با دنبالکردن ردپای بریژیت در آمیئن، توکه و آلزاس، سیلوی بومل پای صحبت چندین شاهد نشسته و نقبی به عصر جوانی بریژیت زده است؛ دورانی که امانوئل آن را تجربه نکرده است: دوران بعد از جنگ، ژنرال دوگل، صفحههای موسیقی 45 دور، مه 1968، دوران 30 سالهی شکوفایی اقتصادی و...
سیلوی بومل بعد از کتاب پنلوپ، که به شرح زندگی پنلوپ فیلون، همسر فرانسوا فیون، میپردازد، به نوشتن زندگینامهی درونگرایانه و ادبی ادامه داده و در این کار خوش درخشیده است.

قسمتی از کتاب وقتی او هفده سال بیشتر نداشت:
و حالا رسیدیم به اولین شوهر بریژیت که هرگز فرانسویها چهرهاش را ندیدهاند. مردی که دوستانش نمیتوانند یا نمیخواهند چیزی بگویند جز اینکه او زنده است و حالش خوب است. کار سختی بود، ولی بالاخره توانستم عکسی قدیمی از او پیدا کنم. در لحظهای که من این کتاب را مینویسم، هرگز هیچ عکسی از او دستبهدست نگشته است. در این عکسِ سال 1974 آندره اوزیِر پسر خوشتیپی است، اعتراف میکنم انتظار چنین چهرهای را نداشتم.
در داستانی که ذهنم را به خود مشغول کرده است، او نقش مردی فریبخورده را به عهده دارد. به من خواهید گفت داستانی پیشپاافتاده است؛ زیرا تنها مرد فرانسوی یا پیکاردی نیست و حتی تنها مرد محلهاش نیست که این اتفاق برایش افتاده است. این مورد بسیار نادر است، اما تا چه حد؟ اینسه در این مورد گزارش روشنی ارائه نکرده است، ولی آمارهای منتشرشده در ایالات متحده امریکا و انگلستان درصدِ زوجهایی که زنان از شوهرانشان حداقل بیست سال بزرگترند، 3/0 درصد ذکر کردهاند و اگر اضافه کنیم که رقیب جوان روزی رئیسجمهور یکی از بزرگترین قدرتهای جهان خواهد شد، در نتیجه احتمال آنکه چنین سرنوشتی در انتظار آندره باشد، درصدی بیاندازه ناچیز است. البته اگر نخواهیم بگوییم مورد او در دنیا منحصربهفرد است.
تنها پرسوناژ ساکت این درام بورژوایی که در 1994 در پیکاردی نضج گرفت، از ابتدا تا انتهای نمایش اوست.
امانوئل مکرون در کتابش، انقلاب، چند خطی را به ملاقات با زن زندگیاش اختصاص داده است: «او آن موقع سه فرزند داشت و یک شوهر و من فقط یک شاگرد بودم، نه چیزی بیشتر. او من را بهخاطر آنچه داشتم دوست نداشت، بهخاطر موقعیتم یا به خاطر آسایش و رفاه و امنیتی که برایش ارمغان میآوردم، بلکه او بهخاطر خودم از همهی این مزایا چشم پوشید.» شوهر دک شد! در جملهی مکرون شوهر بعد از بچهها ظاهر شده است. انگار در حضور این فرزندان وجود او هیچ ارزشی ندارد. آه، امان از وقتی که ناخودآگاه کنترل صفحه کلید را به دست میگیرد!