معرفی کتاب: دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی (1986-1970)
دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی کتابی است که نشر درون آن را با برگردانِ عظیم جابری به چاپ رسانده است. خاطرات آندری تارکوفسکی از آوریل 1970 آغاز میشود. او درست 38 سال دارد و همسرش لاریسا پسرشان آندریوشا را حامله است. او بهتازگی خانهای ییلاقی خریداری کرده و فیلم خودزندگینامهایاش، آینه، در ذهنش در حال شکلگیری است. تارکوفسکی تا آن موقع برندهی جایزهی شیر طلایی جشنوارهی ونیز برای فیلم کودکی ایوان و لوح یادبود برای فیلم آندری روبلف شده بود. با کمال اطمینان میگوید: «دیگر از هیچ چیز نمیترسم.» او تصمیم میگیرد خاطرات شخصیاش را بنویسد، اقدامی توام با الزام وحدتی همواره بزرگتر در زندگی شخصی (زندگی درونی، خانوادگی و حرفهای) و تعهدی آشکارتر در فیلمهایش در قبال چیزی که از نظر او مهمترین بخش وجودش روی زمین است.
فرزند تارکوفسکی میگوید: «این کتاب آخرین چاپِ بازنگریشده و کاملشدهی خاطرات شخصی پدرم پس از چاپ به زبان ایتالیایی است. این چاپ از زمان اولین ترجمهاش به زبان فرانسوی، با صفحات و یادداشتهای فراوانی که در آرشیوهای مؤسسهی بینالمللی آندری تارکوفسکی در فلورانس و مسکو یافت شد کاملتر شده است. بنابراین میتوان آن را با افزودهها و اصلاحاتش بهعنوان نسخهی نهایی در نظر گرفت.
خاطرات شخصی پدرم با تمام ناپختگی و صداقتش مسیر پرتلاطم هنرمندی را به ما نشان میدهد که در جستوجوی آزادیاش است. به گفتهی دقیقتر، رؤیای آزادیای که او در آن یکبار برای همیشه مسئولیت سرنوشتش را میپذیرد و متعهد میشود که کاملاً در خدمت هنرش باشد. تصمیمی قاطع که بهطور اجتنابناپذیری روابط او را با خانواده، دوستان و هرکدام از مخاطبانش مشخص میکند. در لابهلای صفحات این خاطرات، شخصیت هنرمند و انسانی وجود دارد که به شکل بسیار دراماتیکی آشکار میشود. بااینحال، هیچ نشانی از «صدایی که ناامیدانه و تسکینناپذیر در بیابان فریاد میزند» وجود ندارد، بلکه این ستایش تأثرباری از زندگی است، ستایشی پر از امید و ایمان، تا در مواجهه با مرگِ ناگزیر، زیرا هدف از هنرش، آرمانش و ایثارش چیزی جز واپسین حرکتی عاشقانه در قبال انسانها نبود.
پدرم گاهی به من میگفت: «انسان برای خوشبخت شدن آفریده نشده، چیزهای بسیار مهمتری وجود دارد...» ما دوست نداریم زیاد به این فکر کنیم، اما جستوجوی حقیقت همیشه راه دردناکی است و پذیرفتن آن و تغییر دادنش به «راه شناخت»، تنها مسیرِ ممکن برای درک حقیقت است. زندگی او، فیلمهایش و خاطرات شخصیاش در این مسیر بود. همچنین اینها خاطراتی است که من از او دارم؛ خاطراتی که بهرغم سپریشدن هجده سال از مرگ او هنوز سرشار از زندگی و اطمینان است. موضوع این است که مرگ برای جانی که عشق در آن ساکن است معنایی ندارد.
پدرم خاطراتش را مصیبتنامه میخواند، یعنی خاطرهی رنجها، عنوانی که بار دیگر بر برداشت او از زندگی بهعنوان راه شناخت تأکید میکند، راهی که از مسیر دنیوی انسانی که گرفتارِ عذاب میان جسم و روح، زندگی و مرگ است، جداشدنی نیست. او این راه را تا به انتها پیمود و پیروز از آن بیرون آمد. صفحات این کتاب این موضوع را اثبات میکند و به چاپ رساندن آنها به آن گواهی میدهد.

قسمتی از کتابِ دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی:
18 دسامبر: برای صحبت دربارهی آپارتمان به دیدن ارماش رفتم. قول داد کمک کند. چطور؟ با چی؟ خدا میداند. میگوید در اولین فصل از سال 1974 پاداشهای ماهیانه دوباره برقرار میشود. بهعلاوه مبلغ قابلتوجهی هم است ـ تا سه برابرِ حقوق و حتی پنج برابرِ آخرین ماه کاری. دربارهی پیشنهادهای مربوط به درجه هم صحبت کرد. دربارهی ناتانسون گفت: «ناتانسون کاندیدا شده، ولی من برایش امضا نمیکنم.»
پیش دکتر رفتم. حالم تعریفی ندارد. تمام ارگانیسم بدنم وضعیت اسفباری دارد. باید بهطور جدی تحت درمان قرار بگیرم و این تابستان به تروسکاوتس به آسایشگاه مسلولین بروم. معلوم نیست نتیجهاش چه میشود.
اوه راستی، فراموش کرده بودم. ارماش پیشنهاد ساخت فیلمی را به من داد؛ دربارهی آخرین روزهای عمر تالستوی، رفتنش به آستاپُوو و مرگش. مطمئناً خیلی دوست دارم درحالیکه دارم فیلمنامه را مینویسم، انصراف را هم فیلمبرداری بکنیم. احتمالاً میرسیم. در اولین فرصت باید با کولیا صحبت کنم.
امروز اوفچینیکوف را در استودیو دیدم. کمی حالت ترحمانگیزی داشت، ولی مدالش را روی کتش نصب کرده بود. میگویند وقتی مریض بوده با مدالی که بر سینه داشته به درمانگاه رایگان میرفته.
کارهای خانه در میانسویه تقریباً تمام شده. میماند نصب شیشهها در تراس و تیغه کشیدن اتاق تابستانی. روبهراهکردن آب، کاشی کردن یکی از دیوارهای استخر، گذاشتن گاز بوتان، ساخت توالتهای بیرون، سونا. بخاریها و شومینه عالیاند و کشش آنها قوی است. شومینه خانه را گرم میکند و گرما را نگه میدارد.
پس کِی نگرانی از بابت مسکن، آسایش و مسائل مربوط به اجازهی کار به پایان میرسد؟