معرفی کتاب: باهوش‌تر، سریع‌تر، بهتر

2 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

«باهوش‌تر، سریع‌تر، بهتر» با زیرعنوانِ رمز و رازهای بهره‌وری در زندگی و کسب‌وکار کتابی است نوشته‌ی چارلز دوهیگ که نشر آموخته آن را به چاپ رسانده است. همه‌ی ما بی‌انگیزگی را تجربه کرده‌ایم و می‌دانیم بدون انگیزه هیچ کاری پیش نمی‌رود. انگیزه خود به هدفی که داریم و تصمیماتی که می‌گیریم مربوط است. برای تعیین هدف و تصمیم‌گیری درست هم به تمرکز نیاز داریم که در دنیای پرتلاطم و پرهیاهوی امروزی نعمتی کمیاب است. اگر ریشه‌ی انگیزه این چنین عمیق و در نعمتی است که هرکسی از آن برخوردار نیست، پس چرا دنیا این همه افراد موفق به خود دیده است که بیشترشان آدم‌هایی معمولی با امکانات معمولی و حتی در برخی موارد با مشکلات بسیار بیشتر از ما بوده‌اند. این کتاب با بررسی داستان این افراد سعی دارد از راز آن‌ها پرده بردارد.

نویسنده‌ی این کتاب، چارلز دوهیگ، از دانشکده‌ی کسب‌وکار هاروارد مدرک ام‌بی‌ای خود را گرفته و برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر در روزنامه‌نگاری است که شاید نثر زیبای این اثر به استعداد روزنامه‌نگاری‌اش برمی‌گردد. به گفته‌ی خودش این کتاب نتیجه‌ی پژوهش‌هایش در زمینه‌ی سازوکار بهره‌وری و نیز حاصل تلاشش برای فهمیدن دلیل بهره‌وری بالاتر برخی افراد و شرکت‌ها نسبت به بقیه است. برای نوشتن این کتاب تحقیقات و مصاحبه‌های زیادی انجام داده است و در این مصاحبه‌ها به رهیافت‌های عملی زیادی رسیده است. او در این کتاب سعی دارد به شما بفهماند اگر بتوانید انگیزه‌ی بیشتری پیدا کنید، تمرکز بهتری داشته باشید، بهتر هدف تعیین کنید و تصمیم‌های بهتری بگیرید، می‌توان گفت بیشتر مسیری را که به بهره‌وری بیشتر ختم می‌شود، طی کرده‌اید. او برای هریک از این گزینه‌ها فصلی در این کتاب اختصاص داده است.

یکی از نکات مثبت این کتاب پیوستی در انتهای آن است که تجربه‌ی نویسنده از به‌کارگیری این رهیافت‌ها را با مخاطب در میان می‌گذارد. برای استفاده‌ی عملی از ایده‌های این کتاب، این پیوست به خوانندگان کمک می‌کند الگوی مناسبی داشته باشند و بهانه‌ای برای خواندن و کنار گذاشتن این کتاب باقی نمی‌گذارد. نکته‌ی دیگر درباره‌ی این پیوست این است که نقش خلاصه‌ای مفید را برای خوانندگان ایفا می‌کند و می‌تواند برای مراجعات بعدی بسیار کارگشا باشد.

قسمتی از کتاب باهوش‌تر، سریع‌تر، بهتر:

گروهی از محققان، در سال 2011، در مجله‌ی آکادمی مدیریت نوشتند: «اهداف بلندپروازانه نقش رویدادهای تکان‌دهنده‌ای را دارند که احساس رضایت از وضع موجود را از بین می‌برند و به شیوه‌های نوین اندیشیدن منجر می‌شوند. اهداف بلندپروازانه، از طریق زیاد کردن آمال جمعی، می‌توانند توجه ما را به آینده‌های محتمل و نوین جلب کنند و شاید انرژی سازمانی را نیز افزایش دهند. بنابراین این اهداف می‌توانند یادگیری اکتشافی را به کمک آزمایش، ابداع، تلاش بیشتر یا بازیگوشی تقویت کنند.»

ولی قدرت اهداف بلندپروازانه عیب مهمی هم دارد. مطالعات نشان داده‌اند که اگر یک هدف بلندپروازانه جسورانه باشد، می‌تواند منجر به نوآوری شود. همچنین می‌تواند هراس ایجاد کند و افراد را متقاعد کند که موفقیت ناممکن است؛ زیرا هدف، زیادی بزرگ است. مرز میان بلندپروازی‌ای که کمک می‌کند اشخاص دستاوردهای خوبی داشته باشند و بلندپروازی‌ای که روحیه‌ی افراد را خراب می‌کند باریک است. برای الهام‌بخش بودن، هدف بلندپروازانه اغلب باید با چیزی مثل سیستم اسمارت همراه شود.

دلیل اینکه هم به اهداف بلندپروازانه و هم به اهداف اسمارت محتاجیم این است که جسارت، به‌خودی‌خود می‌تواند ترسناک باشد. اغلب مشخص نیست برای تحقق یک هدف بلندپروازانه باید از کجا شروع کنیم و بنابراین، برای اینکه هدف بلندپروازانه چیزی بیش از الهام صرف باشد، باید ذهنیت منظمی داشته باشیم که به ما نشان دهد چگونه می‌شود هدفی دور از دسترس را به یک سری خواسته‌های واقع‌گرایانه و کوتاه‌مدت تبدیل کرد. کسانی که می‌توانند اهداف اسمارت بسازند، اغلب در فرهنگ‌هایی که اهداف بزرگ و قابل‌تقسیم به بخش‌های مدیریت‌پذیر دارند جا می‌افتند. بنابراین وقتی با بلندپروازی‌های به نسبت بزرگ مواجه می‌شوند می‌دانند باید چه کار کنند. اهداف بلندپروازانه، همراه با تفکر اسمارت، می‌تواند غیرممکن را ممکن کند.

برای نمونه، در آزمایشی که در دانشگاه دوک انجام شد، از ورزشکاران تیم اول دانشگاه خواسته شد دور زمینی بدوند و وقتی علامت داده شد، در عرض ده ثانیه تا آنجا که می‌توانند خود را به خط پایان نزدیک کنند که در فاصله‌ی دویست متری بود. دوندگان با نگاهی به فاصله تا خط پایان متوجه می‌شدند که دستیابی به هدف امکان‌پذیر نیست. هیچ‌کس نتوانسته در ده ثانیه حتی نزدیک به دویست متر را طی کند. آن ورزشکاران در آن ده ثانیه به طور میانگین 6/59 متر را پیمودند.

چند روز بعد، از همان شرکت‌کنندگان خواسته شد تا همان کار را انجام دهند، ولی این‌بار خط پایان فقط صد متر آن‌طرف‌تر بود. هدف هنوز جسورانه، ولی این‌بار امکان‌پذیر بود، یوسین بولت در سال 2009 صد متر را در 58/9 ثانیه طی کرده بود. در این آزمایش، دوندگان به‌طور میانگین 1/63 متر را در ده ثانیه پیمودند. محققان این تفاوت را «براساس استانداردهای دو و میدانی» برجسته شمردند.

گفته شد که این تفاوت عملکرد ناشی از این واقعیت بود که فاصله کوتاه‌تر شده بود ولی کماکان چالش‌برانگیز بود و با برنامه‌ریزی مدل‌های ذهنی دوندگان تناسب داشت. به بیان دیگر، مسیر کوتاه‌تر به دوندگان اجازه داده بود تا کاری شبیه به تجزیه‌ی هدف بلندپروازانه به اجزای اسمارت انجام دهند.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط