سینما-اقتباس: دروغهای کوچک بزرگ
رمان «دروغهای کوچک بزرگ» اثر نویسندهی استرالیایی، لیان موریاتی یکی از درخشانترین نمونههای ادبیات معاصر است که موفق شد مرز میان ژانر داستانهای خانوادگی، معمایی و روانشناختی را بشکند و به اثری چندلایه با درونمایههای اجتماعی، روانشناختی و زنمحور تبدیل شود. این اثر در قالب یک رمان موفق ظاهر شد و حتی با اقتباس تلویزیونی خود، که شبکه HBO تهیه کرده بود، به یکی از موفقترین و پربینندهترین مجموعههای تلویزیونی تبدیل شد. داستان پیچیده، شخصیتهای چندبُعدی و رمزگشایی تدریجی از یک جنایت، باعث شدهاند که هم کتاب و هم سریال، خواننده و بیننده را درگیر کنند.
رمان در سال 2014، منتشر شد و فوراً تحسین منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرد. لیان موریاتی با نثری ساده و درعینحال تیزبین، به زندگی طبقهی متوسط رو به بالای شهری در استرالیا میپردازد و از خلال داستانهایی بهظاهر روزمره، به خشونت خانگی، مادرانگی، فشارهای اجتماعی، قضاوتهای زودهنگام و تأثیرات روانی گذشته بر حال میپردازد. در قلب داستان، سه زن ـ مادلین، سلست و جین ـ قرار دارند که هریک بهگونهای درگیر معماهای روانی و اجتماعی خاصی هستند. این سه زن، علیرغم تفاوتهایشان، بهتدریج با یکدیگر پیوندی عمیق برقرار میکنند که درنهایت آنها را وارد ماجرای یک قتل مشکوک میکند. آنچه داستان را جذاب میسازد، این است که موریاتی تا صفحات پایانی نه هویت قاتل را افشا میکند و نه قربانی را و از این تکنیک تعلیق برای حفظ جذابیت اثر بهره میگیرد.
شخصیتپردازی در دروغهای کوچکِ بزرگ یکی از قویترین جنبههای آن است. مادلین، زنی پرشور و قاطع است که با احساس رنج از خیانت همسر سابقش دستوپنجه نرم میکند. سلست، همسری زیبا و بهظاهر موفق، درگیر رابطهای سمی و خشونتبار با شوهرش پری است. جین، مادری تنها، گذشتهای تاریک دارد و به شهری جدید نقل مکان کرده تا شاید از کابوس تجاوزی که به او تحمیل شده، رهایی یابد. هریک از این زنان، نمایندهی بخشی از تجربهی زنانگی در دنیای امروزند: فشار برای کامل بودن، قربانی خشونت بودن و تلاش برای حفظ ظاهر در برابر قضاوت اجتماعی. موریاتی با مهارتی شگرف، درون این زنان را لایهلایه میکاود، زخمهایشان را عیان میسازد و همدلی خواننده را برمیانگیزد.
اقتباس تلویزیونی «دروغهای کوچک بزرگ» را دیوید ای. کلی، برای شبکه HBO، ساخته است و فصل اول آن در سال 2017 پخش شد. این مجموعه با بازیگران سرشناسی چون نیکول کیدمن (در نقش سلست)، ریس ویترسپون (در نقش مادلین)، شیلین وودلی (در نقش جین)، لورا درن (در نقش رنان) و زوئی کراویتز (در نقش بانی) همراه بود و با هدایت ژان مارک وله، کارگردان کانادایی، به موفقیتی جهانی دست یافت. سریال با وفاداری نسبی به خط اصلی داستان، فضای بصری بینظیری خلق کرد و لحن تلخ و درعینحال شاعرانهی کتاب را بهخوبی منتقل کرد. در اقتباس، محل داستان از استرالیا به شهری خیالی در کالیفرنیا تغییر یافت، اما روح اثر ـ پیچیدگی روابط انسانی و خشونت پنهان در پس چهرههای آرام ـ همچنان حفظ شد.
نمایی از سریال دروغهای کوچک بزرگ با حضور نیکول کیدمن
یکی از برجستهترین جنبههای اقتباس، پرداخت بصری و موسیقایی آن است. استفاده از چشماندازهای ساحلی، نورپردازیهای ملایم و رنگهای سرد، فضا را مرموز، لوکس و درعینحال آسیبپذیر میسازد. موسیقی متن، با قطعاتی از هنرمندانی چون مایکل کیوانوکا، تأثیر احساسی بالایی بر بیننده میگذارد و لایههای معنایی صحنهها را تقویت میکند. کارگردانی وله، با استفاده از فلاشبکهای مکرر و ریتمی آهسته اما پرتنش، کمک میکند تا حقیقت تلخ و خشونت پنهان بهتدریج آشکار شود.
نیکول کیدمن برای بازی در نقش سلست، تحسین جهانی را برانگیخت و جوایز متعددی ازجمله گلدن گلوب و امی را کسب کرد. او با ظرافت تمام، چهرهای از زنی نشان داد که از نظر بیرونی موفق و زیباست، اما در خانه، قربانی خشونت جنسی و فیزیکی همسرش است. قدرت بازیگری کیدمن در انتقال ترس، تردید، گناه و خشم، درخششی خاص به این شخصیت بخشید. رابطهی پیچیدهی میان سلست و همسرش پری (با بازی الکساندر اسکارسگارد) از تلخترین و قویترین جنبههای سریال است. پری، مردی جذاب و موفق، درعینحال موجودی کنترلگر و خشن است که پیوسته مرز میان عشق و آزار را میشکند.
قسمتی از کتاب دروغهای کوچکِ بزرگ نوشتهی لیان موریاتی:
مشاور گفت: «توی خونهتون اسلحه دارین؟»
سلست گفت: «ببخشید نفهمیدم؟ گفتی اسلحه؟»
از اینکه واقعاً اینجا بود قلبش میتپید؛ در اتاقی که دیوارهای زرد داشت، لبهی پنجرهاش یک ردیف کاکتوس چیده شده بود، روی دیوارهایش پر از پوسترهای رنگووارنگِ منتشرشدهی دولتی بود که رویشان شماره تلفنهایی نوشته شده بود و مبلمان اداری ارزانقیمتی در آن وجود داشت که روی پارکتی زیبا و قدیمی چیده شده بودند. دفاتر مشاوره در فدراسیونی در بزرگراه اقیانوس آرام و ساحل شمالی پایینی قرار داشت. اتاقی که او در آن بود، احتمالاً قبلاً اتاقخواب بوده، یک نفر روزگاری اینجا میخوابیده و هرگز فکرش را هم نمیکرده که در قرن بعد، مردم رازهای شرمآوری را آنجا فاش کنند.
نمایی از سریال دروغهای کوچک بزرگ
امروز صبح وقتی سلست از خواب بیدار شد، کاملاً مطمئن بود که به اینجا نمیآمد. قصد داشت به محض اینکه بچهها را به مدرسه ببرد، زنگ بزند و قرار را لغو کند؛ اما بعد خودش را در ماشین دید که آدرس را در جیپیاس وارد کرد و به سمت جادههای پیچدرپیچ شبهجزیره میراند. تمام راه را داشت به این فکر میکرد که پنج دقیقه بعد ماشین را کنار میکشد، زنگ میزند و با کلی عذرخواهی میگوید برای ماشینش مشکلی پیش آمده و باید برای روز دیگری برنامهریزی کند؛ ولی همچنان به رانندگیاش ادامه میداد. انگار در رؤیا یا بیهوشی به سر میبرد. به این فکر میکرد که برای شام چه بپزد و بعد، قبل از آن که بداند، ماشین را در محوطهی پارکینگ برد و زنی را دید که بیرون آمد و وقتی داشت درِ ماشین سفید قدیمی و ضربدیده را میبست، پک محکمی به سیگار بزرگش زد. زنی که شلوار جین و تاپ نیمتنهای پوشیده بود و تتوهایی شبیه به زخمهای ناجور روی بازوهای سفید لاغرش داشت.
صورت پری را در ذهنش مجسم کرد. صورت سردرگم و عالی او. «جدی نیستی، درسته؟ این خیلی...»
خیلی بیادبی بود. بله پری، اینطور بود. یک مشاور پایینشهری که در خشونت خانگی تخصص داشت. در وبسایتشان فهرست شده بود به همراه اضطراب، افسردگی و اختلال در غذا خوردن. دو غلط املایی در صفحهی اصلی وجود داشت.