تو آغازگر نبودی/ شناخت و غلبه بر تروماهایی که به ارث برده‌ایم

12 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

کتاب «تو آغازگر نبودی» نوشته‌ی مارک وولین به همت نشر مون به چاپ رسیده است. این کتاب براساس داستان‌هایی واقعی است. آنچه پیش رو دارید حقیقتی‌ است همچون قهوه‌ تلخ که اگر این تلخی را به جان بخرید هوشیار خواهید شد. این کتاب برای تک‌تک ما سفری است به ریشه‌‌هایمان، سفری برای شناسایی الگوهای رفتاری تکرارشونده، شناخت چرخه‌هایی از رنج و زخم که ما شروعشان نکرده‌ایم اما با حضورشان در زندگی‌مان درد می‌کشیم؛ مادامی‌که این زخم‌های قدمت‌دار از پستوی ناهشیاری بیرون کشیده نشوند، التیام نخواهیم یافت.

این کتاب می‌تواند نوری بتاباند و آغازی باشد بر پایان بخش‌هایی از زخم‌های روانمان که پنهان شده‌اند اما زنده‌اند، نفس می‌کشند و آزارمان می‌دهند.

مارک ولین روان‌شناس، درمان‌‌گر و نویسنده‌ای برجسته در زمینه‌ی روان‌شناسی است. او رویکردی جامع و کلی‌نگرانه به درمان روان‌شناختی دارد و تمرکز آن بر ارتباط بین ذهن و بدن است. او همچنین متخصص در زمینه‌ی «تروماهای بین‌نسلی» است و بر این باور است که تجربه‌ها و تروماهای حل‌نشده‌ی نسل‌های قبلی می‌توانند به‌صورت ناخودآگاه به نسل‌های بعدی منتقل شوند. او در کتاب‌ها و کارگاه‌های آموزشی خود، روش‌هایی را برای شناسایی و درمان این تروماهای بین‌نسلی معرفی می‌کند. یکی از تکنیک‌های کلیدی او نقشه‌برداری خانواده است که به افراد کمک می‌کند تا الگوهای پنهان و مشکلاتی را که از نسل‌های قبل به ارث برده‌اند، شناسایی و درمان کنند.

رویکرد مارک ولین به روان‌درمانی براساس این ایده است که بسیاری از مشکلات روان‌شناختی ریشه در تجارب گذشته و به‌خصوص دوران کودکی دارند. وی معتقد است که این تجربه‌ها می‌توانند در بدن ذخیره شوند و به‌صورت تنش‌ها، مشکلات جسمانی یا حتی بیماری‌های روان‌تنی بروز کنند. براین‌اساس، درمان‌های او شامل تکنیک‌هایی است که به آزادسازی این تنش‌ها و تروماهای ذخیره‌شده در بدن کمک می‌کنند.

بررسی‌های علمی درباره‌ی افسردگی، اضطراب، بیماری‌های مزمن، فوبیاها، افکار وسواسی و... نشان می‌دهند که این مشکلات ممکن است نه از درون شخص یا زندگی‌اش، که از گذشته‌ی خانوادگی و شرایط موروثی او سرچشمه بگیرد. مارک ولین با سال‌ها تجربه‌ی عملی در مواجهه با بیماران و نیز با تکیه بر تحقیقات علمی روزآمد به این نتیجه می‌رسد که خاطرات و احساسات نمی‌میرند، بلکه پنهان می‌مانند و در همه‌چیز، از ژن‌ها گرفته تا زبان روزمره، رمزگذاری می‌شوند و نقش بسیار مهمی در سلامت عاطفی و جسمی ما ایفا می‌کنند.

الگوهای خانوادگی موروثی، یعنی ترس‌ها، احساسات و رفتار ناخودآگاهِ ما، چرخه‌ی رنج را نسل‌به‌نسل منتقل می‌کنند. «تو آغازگر نبودی» کتابی است درباره‌ی شناسایی این الگوها و نحوه‌ی خاتمه ‌دادن به این چرخه‌ی آسیب‌زا.

قسمتی از کتاب تو آغازگر نبودی:

وقتی تکه‌هایی از ترومای گذشته در درونمان پدیدار می‌شوند، سرنخ‌هایی از خود به جا می‌گذارند. سرنخ‌ها در قالب کلمات و جملات سرشار از بار احساسی، که عمیق‌ترین ترس‌هایمان را بیان می‌کنند، معمولاً ما را به تروماهای حل‌نشده باز می‌گردانند. ممکن است این تروماها اصلاً متعلق به ما نباشند. من بیان شفاهی این تروماها را زبان اصلی می‌نامم. زبان اصلی می‌تواند به‌صورت غیرکلامی هم بیان شود. این روش‌ها می‌تواند شامل احساسات فیزیکی، رفتارها، احساسات، محرک‌ها و حتی علائم یک بیماری باشد. زبان اصلی جِس از خواب پریدن ساعت 3:30 صبح، لرزیدن بی‌آنکه بداند چرا و ترس از دوباره خوابیدن بود. زبان اصلی گرچن افسردگی، ناامیدی، اضطراب و میل به تبخیر شدن بود. گرچن و جس هر دو تکه‌هایی از پازلی را حمل می‌کردند که آن‌ها را به چیزی حل‌نشده در تاریخچه‌ی خانوادگی‌شان متصل می‌کرد.

همه‌ی ما داستان هانسل و گرتل را شنیده‌ایم که با دوزوکلک به جنگل تاریک کشانده شدند. هانسل، از ترسِ اینکه نکند گم شوند، ردپایی از خرده‌نان در جنگل جا گذاشت تا مطمئن شود صحیح و سالم به خانه برمی‌گردند. این قیاس مناسبی است: چه در جنگل تاریک ترس‌هایمان باشیم و چه کمی ترس از انحراف مسیرمان داشته باشیم، ما هم ردپایی از خرده‌نان به جا می‌گذاریم تا کمک کند راه را پیدا کنیم؛ اما ما به جای خرده‌نان، ردی از کلمات به جا می‌گذاریم، کلماتی که می‌توانند ما را به مسیر برگردانند. این کلمات می‌توانند تصادفی به نظر برسند اما در حقیقت آن‌ها سرنخ‌هایی از ناخودآگاه ما هستند. اگر بدانیم چطور آن‌ها را جمع و به هم مرتبط کنیم، ردپایی تشکیل می‌دهند که با دنبال کردن آن می‌توانیم خودمان را بیشتر بشناسیم.

ممکن است مثل داستان‌های کودکانه آن‌قدر در جنگل ترس‌هایمان پرسه بزنیم که راه بازگشت به خانه را گم کنیم. ممکن است به جای دنبال کردن رد کلمات، خود را با غذا، سیگار یا الکل آرام کنیم یا با کارهای بیهوده حواس خود را پرت کنیم. تجربیات شخصی می‌گویند این راه‌ها همیشه به بن‌بست ختم می‌شوند و هرگز ما را به مقصد نمی‌رسانند.

ما متوجه خرده‌نان‌های زبان اصلی‌مان نمی‌شویم. آن‌ها در کلماتی که در زبانمان جاری می‌شوند یا نمی‌شوند زندگی می‌کنند. آن‌ها در کلماتی زندگی می‌کنند که مثل زنگ هشدار ساعت مدام در ذهنمان تکرار می‌شوند؛ ولی ما به جای آنکه دنبالشان کنیم تا ببینیم ما را به کجا می‌برند، با خلسه‌ای که در وجودمان ایجاد می‌کنند فلج می‌شویم.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط