
بیوگرافی: کارستن هن
کارستن هن یکی از نویسندگان برجسته و پرکار آلمانی در حوزهی رمان و داستانهای معمایی است. او با ترکیب منحصربهفردی از روایت داستانی و علاقهاش به فرهنگ نوشیدنیها و غذاها، توانسته جایگاهی ویژه در ادبیات معاصر آلمان پیدا کند. نوشتههای هن نهتنها خوانندگان را با ماجراهای جذاب، شخصیتهای انسانی و رمز و رازهای پنهان در جهان رمانها آشنا میکند، بلکه به آنان نگاهی تازه به لذتهای روزمره زندگی همچون کتاب، غذا و نوشیدنی میبخشد.
زندگی و کار او، همانند بسیاری از نویسندگان نسل جدید آلمان، آمیزهای از سنت و نوآوری است. او با بهرهگیری از ژانرهای کلاسیک نظیر رمان پلیسی و در عین حال افزودن عناصر فرهنگی و هنری توانسته مرزهای تازهای برای ادبیات سرگرمکننده و درعینحال اندیشمندانه بگشاید.
کارستن هن در سال 1973، در شهر کوبلنتس در آلمان به دنیا آمد. کوبلنتس شهری تاریخی در ایالت راینلاند ـ فالتس است که در محل تلاقی رود راین و موزل قرار دارد. زندگی در چنین منطقهای که تاریخ و فرهنگ غنی آلمان را در خود جای داده، تأثیر مهمی بر علاقهی هن به فرهنگ غذایی گذاشت.
هن از دوران کودکی علاقهمند به کتاب و داستان بود. او در نوجوانی ساعتهای زیادی را صرف خواندن آثار کلاسیک و همچنین رمانهای معاصر کرد. علاقهاش به معما، داستانهای پلیسی و همچنین روایتهای انسانی از همان زمان شکل گرفت.
کارستن هن در رشتهی ادبیات آلمانی و روزنامهنگاری تحصیل کرد. او علاوهبر نوشتن، مدتی بهعنوان منتقد و روزنامهنگار غذایی نیز فعالیت داشت. این تجربه باعث شد که بعدها در آثارش دانش دقیق و عمیقی از دنیای خوراکیها و نوشیدنیها به چشم بخورد.
کارستن هن
هن در ابتدا کار خود را بهعنوان نویسندهی رمانهای پلیسی آغاز کرد. علاقهاش به ساختن معما و شخصیتهای پیچیده او را به سمت این ژانر کشاند. او با انتشار اولین آثار خود توانست توجه ناشران و منتقدان را جلب کند. آنچه نوشتههای اولیهی او را متمایز میکرد، ترکیب فضاسازی دقیق با دانش فرهنگی و جزئیات واقعی زندگی روزمره بود.
اولین رمان او در سال 2000، با عنوان «یولیا» منتشر شد. از سال 2002، اولین کتاب از مجموعه رمانهای جنایی او با نام «حقیقت در شراب نهفته است» منتشر شد که قهرمانان آنها سرآشپزی از منطقهی اطراف آرتال و کارآگاهی تازهکار به نام یولیوس اَیشن دورف هستند. کارآگاه، در این هفت رمان که انتشارشان تا سال 2014 ادامه یافت، از نوادگان یوزف فون ایشندورف ادیب معرفی میشود. هِن رمانهای جنایی دیگری هم نوشته است.
شهرت جهانی کارستن هن بیش از هر چیز با رمان «کتابفروش دورهگرد» در سال 2021 گره خورده است. این کتاب داستان پیرمردی به نام کارل است که کتابها را به دست مشتریان خاص خود میرساند. او باور دارد که هر کتابی روح خود را دارد و فقط باید به دست کسی برسد که برایش نوشته شده است.
این رمان با استقبال گسترده در آلمان و کشورهای دیگر روبهرو شد و خیلی زود به چندین زبان ترجمه گردید. در این کتاب، هن با زبانی ساده اما شاعرانه، عشق به کتاب، انسانیت و پیوند میان آدمها را به تصویر کشیده است. پیام اصلی رمان، ارزش دوستی، قدرت کتاب و لذتهای کوچک زندگی است.
«کتابفروش دورهگرد» توانست کارستن هن را از یک نویسندهی نسبتاً شناختهشده در آلمان به چهرهای جهانی تبدیل کند. بسیاری از خوانندگان او را با این کتاب کشف کردند و بهدنبال آثار دیگرش رفتند.
کارستن هن در سبک خود ترکیبی از سادگی و عمق را به کار میبرد. او ازیکسو روایتهایی روان و قابلفهم برای مخاطب عام دارد و از سوی دیگر لایههایی فلسفی و فرهنگی به داستانهایش اضافه میکند. طنز ظریف، نگاه انسانی و علاقه به جزئیات زندگی روزمره از ویژگیهای بارز قلم اوست.
همچنین، او در آثارش توانسته میان ادبیات سرگرمکننده و ادبیات اندیشهمحور پلی بزند. بسیاری از خوانندگان، آثارش را هم برای سرگرمی میخوانند و هم برای تأمل در ارزشهای انسانی.
کارستن هن در حال حاضر یکی از نویسندگان پرخوانندهی آلمانی به شمار میرود. کتابهای او در فهرست پرفروشها قرار گرفته و به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند. او توانسته میان نسلهای مختلف خوانندگان ارتباط برقرار کند؛ از نوجوانان و جوانان گرفته تا افراد مسنتر.
قسمتی از کتابِ کتابفروش دورهگرد نوشته کارستن هن:
به میدان مونسترپلاتز که نزدیکتر شد، سرعتش را کم کرد و برای اجتناب از مواجهه با صاحب موهای سیاه فرفری به دوروبر نگاهی انداخت. امروز میتوانست بدون حضور همراهی که همهی سؤالات اشتباه، یا حتی بدتر، همهی سؤالات درست را میپرسید به کارهایش برسد.
دلش نمیخواست برای گذر از مونسترپلاتز مسیر دیگری را در پیش بگیرد. تمایلی نداشت از زیر سایهبانها و از کنار مغازهها، میزها و صندلیهایی بگذرد که مردم نشسته و مشغول خوردن و نوشیدن بودند؛ ولی اگر از آن مسیر میرفت، احتمال اینکه شاشا او را ببیند بسیار کم بود؛ حتی به ذهنش رسید که کلاهش را بردارد، اما بلافاصله متوجه شد که فکر خوبی نیست.
فقط چند قدم مانده بود تا بدون هیچ تهدیدی وارد خیابان بتهوون بشود.
ـ معمولاً از این مسیر نمیآیی.
ناگهان صدایی شاد و پرنشاط به گوشش رسید.
ـ تقریباً ندیدمت.
کارل به شاشا نگاه کرد و همان جایی که بود خشکش زد.
ـ بهم میاد، اینطور نیست؟
دور خودش چرخید.
ـ امروز لباس زرد نپوشیدم، هرچند رنگ مورد علاقمه!
شلوار جین زیتونی، تیشرتی به رنگ سبز قورباغهای و بارانی سبز روشنی پوشیده و کولهپشتیای را هم روی دوش انداخته بود. شبیه کارل شده بود، اما در ابعاد کوچکتر و برای چنین شکل شمایلی از دو نفر از دوستانش لباس قرض گرفته بود. کارل مصمم بود که به شاشا بگوید امروز نمیتواند همراهش بیاید، اما به محض دیدن لباسهایش، دلش نیامد. پرسید: «مگه رنگ مورد علاقهی دخترهای همسن تو صورتی نیست؟»
ـ من تقریباً ده سالمه!
ـ معذرت میخوام.
ـ من لباسهای خالخالی دوست دارم. طرحهای شطرنجی، چهارخونه یا هر چیزی که گوشه داره دوست ندارم.
ـ تو که لباست خالخالی نیست.
شاشا پاچهی شلوارش را کمی بالا کشید و خالهای روی جورابش را نشان داد.
ـ همهی جورابام این شکلی هستن. تو چه جورابی پوشیدی؟ بهم نشون بده.
کارل نمیخواست جورابهایش را نشان بدهد: «مال من خالخالی نیستن.»