جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: میگل دلیبس

بیوگرافی: میگل دلیبس

 

میگل دلیبِس سال 1920 در شهر ویادولیدِ اسپانیا چشم به جهان گشود. در رشته‌ی حقوق تحصیل کرد و استاد حقوق تجارت در دانشکده‌ی کسب‌وکار وایادولید شد. سپس کار خبرنگاری را نیز آغاز کرد و پس از چندی مدیر روزنامه‌ی اِل نورته دِ کاستیا شد، هرچند که پس از چهار سال فعالیت او را به دلیل انتقاد از سیاست‌های حکومت فرانکو برکنار کردند.

اشتغال جدی دلیبس به نویسندگی در سال 1947 با انتشار رمان سایه‌ی بلند سرو آغاز شد که جایزه‌ی معتبر نادال را برایش به ارمغان آورد و نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. این رمان که همچنان از آثار مطرح دلیبس به شمار می‌آید به درون‌مایه‌هایی همچون مرگ‌اندیشی و معنای خوشبختی می‌پردازد.

دلیبس طی دهه‌ها نویسندگی آثار پرشماری خلق کرد، جوایز زیادی از جمله جایزه‌ی ملی ادبیات اسپانیا (1955 و 1991)، جایزه‌ی منتقدان (1962)، جایزه‌ی ادبی شاهزاده آستوریاس که به نوبل کشورهای اسپانیایی‌زبان معروف است (1982)، و جایزه ادبی سروانتس (1993) را از آن خود کرد و در سال 1975 عضو آکادمی سلطنتی اسپانیا نیز شد.

این نویسنده‌ی اسپانیایی اصلاً علاقه‌ای به خودنمایی و حضور در رسانه‌ها نداشت و به خصوص پس از مرگ همسرش آنخِلِس بر اثر تومور مغزی در سال 1974 گوشه‌گیر شد.

نوه‌اش الیسا سیلیو که خبرنگار روزنامه‌ی ال پائیس است درباره‌ی پدربزرگ خود می‌گوید: «از شهرت بیزار بود. دوست نداشت مزاحمش شوند.»

سال 2010، دلیبس پس از دوازده سال دست‌وپنجه نرم‌کردن با سرطان روده‌ی بزرگ سرانجام مغلوب این بیماری شد و چشم از جهان فروبست. امروزه او از شاخص‌ترین چهره‌های ادبیات معاصر اسپانیا به حساب می‌آید و آثارش به بیش از سی زبان ترجمه شده است.

قسمتی از کتاب مسیر زندگی نوشته‌ی میگل دلیبس:

دانیل جغد فهمیده بود که آن شب خواب به این راحتی‌ها به چشمش نمی‌آید. ذهنش، تب‌آلود و هیجان‌زده و سرشار از خاطرات، به دیگ جوشانی می‌مانست که غلیانش حتی لحظه‌ای فروکش نمی‌کرد. و بدتر از همه این که باید فردا کله‌ی صبح بلند می‌شد و با قطار به شهر می‌رفت.

اما نمی‌توانست جلو هجوم خاطرات را بگیرد. خودش نبود که این تصاویر را به ذهن می‌آورد، دره بود و کسان و چیزهای دره که خود را با زمزمه‌ای پرشور به او تحمیل می‌کردند، با هیاهویی دردناک که سرشار از جزئیات ساده و بی‌شمارِ زندگی روزمره بود.

دانیل از پنجره‌ی گشوده‌ی روبه‌روی تختِ پرسروصدایش قله‌ی راندو را می‌دید که سر به آسمان پرستاره می‌سایید. شب‌ها، کوه راندو پرهیبی مات و تیره می‌شد. آن شب نیز، مانند تمام یازده سالِ عمر دانیل، کوه راندو و دره را در دامن خود گرفته بود، همان‌طور که خودِ دانیل جغد و خِرمان گَره و روکه کثافت را. تاریخ پیش‌پاافتاده‌ی دره پیش چشم پسرک می‌آمد و در ضمیرش جان می‌گرفت. از بیرون پنجره، سوت قطارها در دوردست، ماغ خواب‌آلود گاوها ، فریاد مویه‌وار قورباغه‌های زیر سنگ‌ها، بوی نمناک خاک، همه و همه او را دلتنگ می‌کرد و خاطراتش را چون واقعیتی تپنده پیش چشمش می‌آورد.

بالاخره امشب هم شبی بود مثل تمام شب‌های دیگرِ دره، مثل نخستین باری که از روی دیوار باغ سرخ‌پوست به داخل پریدند تا سیب بدزدند. سیب‌ها برای سرخ‌پوست، که مالک دو رستوران اعیانی و یک مغازه‌ی رادیوفروشی در مکزیک بود و سه قایق مخصوص تجارت ساحلی هم داشت، ارزشی نداشتند. راستش این سیب‌ها برای پسرها هم اهمیت چندانی نداشتند، چون در باغچه‌ی خانه‌ی خودشان هم می‌توانستند چنین سیب‌های لذیذی بچینند. پس چرا می‌خواستند سیب بدزدند؟ البته که این موضوع پیچیده‌ای بود. اما ساده‌اش می‌شود این که هیچ کدامشان آن موقع بیش از نُه سال نداشت و همین که پیش خود احساس می‌کردند کاری ممنوعه می‌کنند، خود را میان افسونی ناشناخته می‌یافتند. به همان دلیلی می‌خواستند از سرخ‌پوست سیب بدزدند که روی تپه‌ها ، یا پس از شنا، در علفزاری که درخت بلوطی داشت، از صحبت و گمانه‌زنی درباره‌ی «آن چیزها» لذت می‌بردند، همان چیزهایی که سرچشمه و رمز و راز حیات بود.

وقتی خِراردو روستا را ترک کرد ، هنوز «سرخ‌پوست» نشده بود. صرفاً پسر کوچکِ سنیورا میکائلای قصاب بود و مادرش او را سربه‌زیرترین فرزند خود می‌دانست. باز دست مریزاد به خانم قصاب که او را فقط سربه‌زیر می‌دانست، چون مردم روستا می‌گفتند خراردو شیرین‌عقل است و در مکزیک، اگر اصلاً به آن جا برسد، نهایتاً کارگر روزمزد یا حمال اسکله می‌شود.

اما خراردو رفت و بیست سال بعد در هیئت مردی ثروتمند به روستا بازگشت. در این دو دهه، هیچ نامه‌ای از او نیامد و وقتی بالاخره در روستا آفتابی شد، کرم‌ها گوشت راسته و جگر و قلوه‌ی مادر قصابش را خورده بودند.

مشاهده آثار میگل دلیبس       

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.