دسته بندی : رمان تاریخی

بر پشت ببر

(تاریخ ترکیه،عبدالحمید دوم،سلطان عثمانی،داستان های ترکی استانبولی،قرن 20م)
نویسنده: زولفو لیوانلی
325,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 304
شابک 9786222674564
تاریخ ورود 1403/03/06
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 289
قیمت پشت جلد 325,000 تومان
کد کالا 133815
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
پشت ببر تازه‌ترین اثر زولفو لیوانلی، یکی از نویسندگان مشهور ترکیه است. این رمان تاریخی دربردارنده‌ی حقایقی ا‌ست که در اکثریت کتاب‌های تاریخی آن‌ها را نادیده گرفته‌اند. زولفو که خود همیشه منتقد حکام دیکتاتور است، این‌بار تاریخ را از زبان دیکتاتوری روایت می‌کند که پس از سرنگونی در مقام دفاع از خویش برمی‌آید و می‌کوشد با تأکید بر خدماتی که به امپراتوری کرده است، خودش را از اتهامات تبرئه کند. هرچند در وقایعی همچون نسل‌کشی ارامنه شواهد تاریخی قابل استنادی موجود است که با توجه به آن نمی‌شود عبدالحمید دوم را از اتهاماتش تبرئه کرد. درباره‌ی موارد دیگری همچون احداث خطوط راه‌آهن و متصل‌کردن شهرهای امپراتوری به یکدیگر و نیز به غرب باید گفت عبدالحمید دوم با هدف متصل‌کردن شهرهای مذهبی به یکدیگر و نیز به استانبول با احداث خطوط راه‌آهن موافقت کرده بود و سپس خطوط راه‌آهن را تا اروپا ادامه داده بود. عبدالحمید دوم با داشتن عقایدی پان‌اسلامیست اصرار داشت مسلمانان را در سراسر جهان با یکدیگر علیه استبداد غرب متحد کند. در این میان اتباع غیرمسلمان عموما نادیده گرفته می‌شدند که این امر موجب عصیان‌های پی‌درپی در شهرهای گوناگون امپراتوری می‌شد.
بخشی از کتاب
این فکر که در این ساعت شبانه‌روز از آنها با بستنی پذیرایی شود زیر سر چه کسی بود؟ واضح بود فرمانده که درستکاری از صورتش می‌بارید از این موضوع بی‌خبر بود. زیرا در مقابل تشکر پادشاه به جلو خم شده و با کرنشی بسیار مؤدبانه جوابش را داده بود و در احترام به او کوتاهی نکرده بود. اما همۀ افراد ارتش دوست او نبودند. انقلابیون، کمیته‌ای‌ها و افسران هواخواه فرنگ از پادشاهشان بیزار بودند و او را مسبب همۀ پلیدی‌ها می‌دیدند. شاید هم در ارتشِ خودش دشمنانش از دوستانش بیشتر بودند. وگرنه مگر می‌شد ارتش با هدف سرکوب شورشی وارد شهر شود و او را هنگامی که آرام در کاخش نشسته بود از سلطنت خلع کند و شتاب‌زده به سلانیک بفرستد؟ کودکان نان را در ماست فرو کردند. می‌خواستند بستنی را بخورند که پادشاه فریاد کشید: «دست نگه دارید! مبادا آن بستنی را بخورید!» معلوم بود که زهر در آن بستنی خامه‌ای غلیظ بود. وگرنه فرستادن این چیز مسخره چه دلیلی داشت؟ اعضای خانواده دور میز با تعجب از بستنی دست کشیدند. اما ناگهان دید پسر بزرگش با رد سفید بستنی دور دهانش به او نگاه می‌کند. با خودش گفت: ای وای، فرزندم از دست رفت. شاهزاده‌ام از دست رفت. کودک ترسیده بود، اما به ذهن هیچ‌کس خطور نمی‌کرد که بستنی زهرآلود باشد. عجیب بود؛ کسانی که سینی را آورده بودند چنگال، قاشق و چاقو نگذاشته بودند. هیچ چیزی نبود که بشود با آن غذا خورد. ازاین‌رو شاهزاده با انگشتانش به غذا هجوم برده بود. او و دیگران گمان می‌کردند پدرشان از این کار عصبانی شده و فریاد زده است «دست نگه دارید!» به‌هرحال در کاخ بزرگ شده و هرگونه آداب معاشرت و ادب را آموخته بودند. فرزندان متمدنی بودند که از استادانی خاص پیانو، نمایش، فرانسوی و ایتالیایی یاد گرفته بودند. بستنی خوردن با دست دیگر از کجا آمده بود؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است