دسته بندی : رمان خارجی

ویلا

(داستان های آمریکایی،قرن 21م،کتاب پرفروش نیویورک تایمز)
نویسنده: ریچل هاوکینز
390,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 260
شابک 9786229375600
تاریخ ورود 1402/05/22
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 253
قیمت پشت جلد 390,000 تومان
کد کالا 125676
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
ریچل هاوکینز نویسنده‌ی کتاب پرفروش «همسری در طبقه‌ی بالا»، در آثارش از ترکیب افسانه‌ها و ادبیات کلاسیک استفاده و مخاطب را در چند جهان موازی غرق می‌کند. او در کتاب جدیدش، «ویلا»، نیز مانند آثار قبلی، داستانی چندوجهی و از زبان دو مخاطب روایت می‌کند. ‌ وقتی دو دوست قدیمی، تابستانی را در ویلایی معروف در ایتالیا می‌گذرانند و سرگرم نویسندگی می‌شوند، زمان حال و گذشته باهم تلاقی پیدا می‌کند. امیلی شریدان که سال سختی را پشت سر گذاشته، به تغییر نیاز دارد. چِس چندلر، که دوست صمیمی دوران کودکی‌اش است و به‌خاطر آثار معروف و پست‌های پرطرفدارش در اینستاگرام، زبانزد خاص و عام است، ویلایی در ایتالیا اجاره می‌کند که تابستان را با هم در آنجا بگذرانند؛ ویلای معروفی که نه‌تنها مکانی لوکس است، بلکه صحنه‌ی قتلی در دهه‌ی 1970 بوده است. ریچل هاوکینز در این رمان، از زبان دو نفر صحبت می‌کند: راوی اول، امیلی شریدان است که داستان اقامتش در ویلا، کتابی که در آنجا پیدا کرده و با الهام از آن کتاب، سبک نویسندگی‌اش تغییر کرد، و اتفاقات مهمی که پس از آن پیش آمد را تعریف می‌کند و راوی دیگر، به بیان اتفاقاتی می‌پردازد که برای شخصیت‌های آن قتل معروف دهه‌ی 1970 رخ داد. کتاب «ویلا» مانند اثر قبلی ریچل هاوکینز به عنوان کتاب پرفروش نیویورک‌تایمز انتخاب شده است. رمان «ویلا»، هزارتوی پیچیده‌ایست از دانش هاوکینز در سبک‌های ادبی کلاسیک مانند دست‌نوشته‌های گمشده، اشراف‌زادگان بی‌بندوبار، مکان‌های دورافتاده و مواردی از این دست... یک تریلر ترسناک و پیچیده.» -واشنگتن پست «این رمان به خوبی بلندپروازی خلاقانه و اندوه فراموش‌نشدنی را درهم می‌آمیزد. هاوکینز در این رمان به جنبه‌های تاریک‌تر یک جنایت واقعی و در عین حال کمک به خود پرداخته و به زیبایی توانسته از پس آن بربیاید.» -بوک لیست
بخشی از کتاب
لارا با صدایی خسته، گویی ساعت‌هاست در حال بحث‌کردن است، گفت: «می‌تونستیم بذاریم بریم مری. اون شب، من هم همچین چیزی رو قبول داشتم. فکر می‌کردم این تنها راهه. اما چند سال قبل متوجه شدم که ما زندانی نبودیم. این فقط چیزیه که به خودت گفتی که انگار حق انتخابی نداشتی. اما داشتی مری. من داشتم. نمی‌تونیم کاری که کردیم رو جبران کنیم، اما نمی‌تونم کنار تو، پشت یه میز یا روی یه مبل، بشینم و وانمود کنم که کاری که کردیم، وحشتناک نبود تا فقط تو حال بهتری پیدا کنی و این چیزیه که تو از من می‌خوای.» مری جواب نداد، و بیرون دکه، برف دوباره شروع به باریدن گرفت. دانه‌های برف درشت‌تر و سرعتشان بیشتر شده بود. لارا گفت: «تا ابد دلم برات تنگ می‌شه مری. اما از کاری که کردی تبرئت نمی‌کنم. لایق همچین چیزی نیستیم.» صدای تیک آمد و لارا تلفن را قطع کرده بود و مری را در دکه‌ی تلفن سردی که دانه‌های برف به شیشه‌هایش چسبیده بود، تنها گذاشت. مدتی همان‌جا گوشی به دست ایستاد و بالاخره آن را به‌آرامی سر جایش گذاشت. وقتی درِ دکه‌ی تلفن را باز کرد، صدای ناهنجاری داد و با قدم‌گذاشتن روی خیابان برفی، حجمی از هوای سرد به صورتش برخورد کرد و به‌سمت گوشه‌ی خیابان رفت؛ تنها.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است