دسته بندی : رمان خارجی

1984 (بهترین کتاب های جهان)

(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
نویسنده: جورج اورول
504,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 336
شابک 9789641703853
تاریخ ورود 1401/12/16
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 320
قیمت پشت جلد 504,000 تومان
کد کالا 120996
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«جورج اورول» نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی در سال 1903 در هندوستان به دنیا آمد. نام اصلی‌اش «اریک آرتور بلر» بود و در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط کودکی‌اش را گذراند. او در سال 1922 در سازمان پلیس کشور برمه مشغول به کار شد. در آن زمان این کشور که امروزه آن را با نام میانمار می‌شناسیم، مستعمره‌ی انگلستان بود. به همین دلیل این نویسنده پس از پنج سال، کار در این کشور را رها کرد. او پس از این دوران به طبقه‌ی کارگر پیوست و مدتی را در آشپزخانه‌‌ی رستوران کار کرد. او با کارگران فصلی پاریس و لندن معاشرت می‌کرد و از همان سال‌ها نوشتن را آغاز کرد. او پس از بازگشتش به لندن به‌طورجدی نویسندگی را ادامه داد و کتاب‌هایش را با نام «جورج اورول» منتشر کرد. او در همین دوران علاوه‌بر نوشتن داستان‌هایش به تدریس نیز مشغول بود و مدتی را هم در یک کتابفروشی فعالیت کرد.«جورج اورول» هنگام جنگ‌های داخلی اسپانیا به این کشور سفر کرد و در جنگ شرکت کرد. او از طرفداران جمهوری‌خواهان بود که پس از مجروحیتش به فرانسه بازگشت. اورول در جنگ جهانی نیز به‌عنوان خبرنگار حضور داشت و رویدادها و وقایع را ثبت می‌کرد. او اتفاق‌های جنگ را به رشته‌ی تحریر درمی‌آورد و به‌عنوان یک نویسنده‌ی موفق شناخته شد. «جورج اورول» سال‌های پایانی عمرش درگیر بیماری بود و در سال 1950 درست چند ماه پس از چاپ کتاب 1984، درگذشت. کتاب 1984، جورج اورول را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین اسطوره‌سازان قرن بیستم معرفی کرد. درحالی‌که سیستم توتالیتری که به رشته‌ی تحریر درآورد، مدت‌ها پیش به فراموشی سپرده شده بود، قصه‌ی پندآموز و دلخراش مردی که در کابوس سیاسی، اسیر شده بود، سرنوشتی وارونه داشت: به نظر می‌رسد که ارتباط و قدرت این اثر در برهم‌زدن خیال آسوده‌ی ما، با گذشت دهه‌ها از نگارش آن، افزایش می‌یابد. در کشمکش و مبارزه‌ی سخت وینستون اسمیت برای رهاسازی خود از چنگ دولتی بدطینت که همه‌جا مراقب او بود، اورول تمایلات آشکار تمام جوامع مدرن را هدف قرار داد و وضع جهانی نامساعد بشر را آشکار ساخت.
بخشی از کتاب
روزی سرد و آفتابی در ماه آوریل بود و ساعت‌ها، سیزده‌بار نواخته شدند. وینستون اسمیت، که برای فرار از باد شدید و زننده، چانه‌ی خود را در یقه‌ی لباسش فروبرده بود، به‌سرعت از میان درهای شیشه‌ای عمارت پیروزی داخل شد اما سرعتش به‌قدر کافی زیاد نبود و انبوهی از گردوخاک شنی همراه او وارد شد. راهرو بوی کلم پخته و پادری قدیمی و کهنه می‌داد. در یک سمت آن، پوستری رنگی که بیش‌ازاندازه برای داخل ساختمان بزرگ بود، را به دیوار زده بودند. این پوستر، چهره‌ی بسیار بزرگی را نشان می‌داد که پهنای آن بیش از یک متر بود: تصویر مردی حدودا چهل‌وپنج‌ساله با سبیل مشکی پرپشت و خطوط ناهموار و زیبا. وینستون به‌سمت پله‌ها رفت. استفاده از آسانسور بی‌فایده بود زیرا حتی در روزهای اوج خود، کار نمی‌کرد چه برسد به اکنون‌که جریان برق به‌خاطر صرفه‌جویی در مصرف به مناسبت آماده‌سازی مراسم «هفته‌ی نفرت»، در طی ساعات روز قطع بود. خانه‌ی وینستون در طبقه‌ی هفتم بود و او که سی‌ونه سال داشت و قوزک پای راستش گرفتار واریس شده بود، آهسته حرکت می‌کرد. پوستر چهره‌ی عظیم‌الجثه در هر طبقه و روبه‌روی اتاقک آسانسور بر روی دیوار بود و به آدم زل می‌زد. از آن دسته تصاویری بود که چشمانش به‌نحوی کشیده شده بود که با هر حرکت انسان، او را دنبال می‌کرد. زیر آن نوشته شده بود: ناظر کبیر شما را تحت‌نظر دارد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است