دسته بندی : رمان خارجی

ربکا (بهترین کتاب های جهان)

(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
نویسنده: دافنه دوموریه
مترجم: سمانه سعید
648,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 432
شابک 9786229833797
تاریخ ورود 1402/02/31
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 404
قیمت پشت جلد 648,000 تومان
کد کالا 122379
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
دافنه دوموریه رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس انگلیسی است که بیشتر شهرتش را مدیون رمان ربکا می‌باشد. از دیگر آثار معروف او می‌توان به داستان کوتاه پرندگان اشاره کرد. او در سال 1907 در لندن و در خانواده‌ای اهل هنر و فرهنگ متولد شد. پدر و مادرش هر دو هنرپیشه‌هایی صاحب‌نام بودند و به همین سبب دافنه در دوران کودکی با بسیاری از هنرپیشگان مطرح تئاتر آشنا شد. او به لطف وضعیت فرهنگی و مالی خانواده، از تربیت و آموزشی ممتاز برخوردار شد. خانواده در دهه‌ی 1920 برای تعطیلات خانه‌ای در کورنوال خریداری کردند؛ جایی که به مکان مورد علاقه‌ی دافنه و به محلی برای خلوت او تبدیل شد. او اولین رمان خود را با نام زنجیر عشق در سال 1931 منتشر کرد. سرهنگ فردریک براونینگ به لندن آمد تا نویسنده‌ی این کتاب را ملاقات کند. این ملاقات به ازدواج این‌ دو ختم شد؛ ازدواجی که سی‌وسه سال به طول انجامید و حاصل آن سه فرزند بود. دافنه دوموریه در سال 1989 در 81سالگی، در خانه‌ی خود درگذشت. جسد او به درخواست خودش در خلوت و بدون تشریفات سوزانده و خاکسترش در صخره‌های اطراف کورنوال پراکنده شد. رمان ربکا شما را به دنیای مسحورکننده‌ی مندرلی، عمارتی باشکوه در سواحل انگلستان، که از آنِ آقای مکسیم دی‌وینتر و تازه‌عروسش است، دعوت می‌کند. آقای دی‌وینتر، مردی درونگرا که یک سال قبل همسرش ربکا را از دست‌ داده و در تلاش است که از خاطرات وی رهایی پیدا کند، در می‌یابد که روح ربکا گوشه‌گوشه‌ی مندرلی را تسخیر کرده است. خانم دی‌وینتر، زن جوانی از طبقه‌ی غیراشرافی، نیز در تکاپوست تا هویت خود را به‌عنوان بانوی جدید مندرلی کشف کند، گرچه در اثنای این هویت‌یابی پی می‌برد که دلربایی ربکا در تاروپود مندرلی، طبیعت اطرافش و اذهان و کلام افراد رسوخ کرده و چون نیرویی مخرب بر زندگی زناشویی او و همسرش سایه انداخته است. در خلال مبارزه‌ی آقا و خانم دی‌وینتر با حس حضور ربکا، رازهای هولناکی برملا می‌شود و شخصیت‌های کم‌نظیر رمان در بستری مخوف با حقایقی تکان‌دهنده‌ مواجه می‌شوند و سرنوشت خود را رقم می‌زنند.
بخشی از کتاب
مندرلی دیشب مهمان رؤیای من شده بود. به ‌یاد دارم که در عالم خواب، روبه‌روی دروازه‌ی آهنینش ایستاده و به ورودی عمارت چشم دوخته بودم؛ انگار دروازه را قفل‌وزنجیر کرده بودند تا عبور از آن غیرممکن باشد. از پشت میله‌های مخوف سرایدار را صدا می‌کردم، اما دریغ از شنیدن صدایی هرچند خفه. سپس قدری به دروازه نزدیک شدم و با دقت بی‌وصفی فضای عمارت را از لابه‌لای نرده‌ها بررسی کردم، کلبه‌ی سرایدار خالی بود. دودی از دودکش برنمی‌خاست، پنجره‌های کوچک و مشبک نیمه‌باز رها شده بودند، انگار مندرلی خالی‌ازسکنه شده بود. شما هم گاهی در رؤیاهایتان نیروهای فرازمینی دارید؟ دیشب در خوابم اَبَرزنی شدم که چون شبح، از لای نرده‌های آهنین دروازه گذر کرد و وارد عمارت شد. ورودی پرپیچ‌وخمی روبه‌رویم بود؛ راه را با گام‌های متزلزل می‌پیمودم؛ هر قدمی که به جلو برمی‌داشتم، مطمئن می‌شدم که چیزی تغییر کرده است، آن چیز چه بود؟ خودم هم نمی‌دانستم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است