دسته بندی : رمان نوجوان

ستاره ی دنباله دار می آید

(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 21م)
مترجم: سمانه سعید
336,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 224
شابک 9789641703662
تاریخ ورود 1400/02/13
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 190
قیمت پشت جلد 336,000 تومان
کد کالا 102751
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
امیلینِ سایه­باف و لوکاسِ خواننده­ی نور را به‌یاد دارید؟ آن‌ها به قصه‌ی ستاره‌ی دنباله‌دار می‌آید بازگشته‌اند تا برای ماجراجویی‌های حیرت‌انگیزشان پایان قدرتمندی بسازند. آیا وقتی خانم آیسلینگ بی‌رحمانه بازمی‌گردد تا کنترل انسان­هایی را که دارای نیروهای جادویی هستند به‌دست بگیرد، امیلین و لوکاس می‌توانند یک‌بار برای همیشه دنیا را از ستم‌های او نجات دهند؟ آیا دار، سایه‌ی امیلین، در کنار امیلین و لوکاس می‌ماند یا در گروه دشمنانشان قرار می‌گیرد؟‌ اکنون امیلین و لوکاس از نقشه‌های شوم خانم آیسلینگ جان سالم به‌دربرده‌اند اما افسارگسیختگی دار، سایه‌ی زندانی‌شده‌ی امیلین، برای آن‌ها زنگ خطر بزرگی‌ست.‌ شبی از شب‌ها، ستاره‌ی دنباله‌دار جادوساز در آسمان ظاهر می‌شود، گرچه دوازده‌سال زودتر از موعد مقرر! این بازگشت نابه‌هنگام تنها یک توجیه دارد: خانم آیسلینگ جادوی لرزاننده‌ی آسمانی را در اختیار گرفته، نظم اجرام آسمان را برهم‌زده، ستاره‌ی دنباله‌دار جادوساز را از مدار طبیعیش خارج ‌و آن را در آسمان ظاهر کرده تا بتواند افراد بیشتری را که با تأثیر این ستاره نیروهای خارق‌العاده‌ای را در خود خلق می‌کنند، تسخیر کند. بنابراین امیلین و لوکاس تصمیم می‌گیرند بقیه‌ی افراد جادودار را طی سفری پرفرازونشیب پیدا کرده و آن‌ها را نجات دهند. اما وقتی دار از زندانش می‌گریزد و امیلین و لوکاس درمی‌یابند که نوجوانان جادودار به طرز مشکوکی ناپدید شده‌اند، این حقیقت برایشان روشن می‌شود که باید با خانم آیسلینگ جسورانه بجنگند و آزادی خود و هم‌نوعانشان را از این فرمانروای ستمگر پس بگیرند.
بخشی از کتاب
وقتی اولین بار سایه‌ام با من همکلام شد، نوزادی بودم که در گهواره آرمیده بود. اطرافیانم می‌گویند شبی که به دنیا آمدم، حتی ستارگان هم از آسمان فرار کردند و ماه پشت یک خرقه‌ی سیاه و سایه‌مانند پنهان شد. انگار من موجود بی‌صدایی بودم که موهای براق و سیاه و چشمان جذابش همگان را شگفت‌زده می‌کرد. من، برخلاف همه‌ی نوزادان، به‌هنگام تولد نگریستم؛ حتی مثل آنها، با توجه به عملکرد غریزه، با گریه‌وزاری به­دنبال مادرم نگشتم. به­جای رفتارهای معمول نوزادان، آغوشم را به‌سمت سایه‌ای در گوشه‌‌ی اتاق گشودم. سایه هم به من لبخند زد. هوای طوفانی، هوای مورد‌علاقه‌‌ام است. قطرات باران با ملودی دل‌انگیزی خود را به در و دیوار قصر می‌کوبند و سایه‌ها بین درختان آواز می‌خوانند و می‌رقصند. انگار تمام دنیا در تاریکی مطلق در جریان است. سایه‌ام، دار، عمود به من ایستاده و با آشفتگی از این گوشه‌ی اتاق به گوشه‌ی دیگر می‌رود. کندرا دیر کرده است. دار می‌گوید: «ما الان باید تو فضای سبز باشیم و بازی ‌کنیم، نمی‌شنوی سایه‌ها دارن صدامون می‌کنن؟»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است