دسته بندی : رمان نوجوان

سایه باف

(داستان های کودکان انگلیسی،قرن 21م)
مترجم: سمانه سعید
312,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 240
شابک 9789641703259
تاریخ ورود 1399/02/13
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1399
وزن (گرم) 196
قیمت پشت جلد 312,000 تومان
کد کالا 89765
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
وقتی اولین بار سایه‌­ام با من هم‌کلام شد، من نوزادی بودم که در گهواره آرمیده بود. اطرافیانم می‌گویند شبی که من به‌دنیا‌آمدم، حتی ستارگان هم از آسمان فرار کردند و ماه پشت یک خرقه‌ی سیاه ‌و سایه‌مانند پنهان شد. انگار من موجود بی‌صدایی بودم که موهای براق و سیاه و چشمان جذابش همگان را شگفت‌زده می‌کرد. من، برخلاف همه‌ی نوزادان دیگر، به هنگام تولد نگریستم؛ حتی مثل آن‌ها، با توجه به عملکرد غریزه، با گریه‌­وزاری به‌دنبال مادرم نگشتم. به­جای رفتارهای معمول نوزادان، آغوشم را به‌سمت سایه‌ای در گوشه‌‌ی اتاق گشودم. سایه هم به من لبخند زد. بوک‌لیست، نقد ستاره‌دار: «استفاده‌ی کانلی از زبان و آرایه‌ی تعلیق مسحور­کننده است و منجر به واقعی‌نمایاندن اثر می‌شود. اتمسفر رمان تیره‌وتار اما خیره‌کننده است. این کتاب در ژانر خودش نمونه‌ای‌ست برنده و پرمخاطب و می‌تواند انتخاب مناسبی برای دوستداران کتاب دختری که ماه را می‌نوشد اثر بارنهیل باشد.» آگاهی از قفسه‌ی کتاب، نقد ستاره‌دار: «سایه‌باف داستانی هیجان‌انگیز و آکنده از خطر و جادوست... در جریان رمان پدیداری جادو و شکل‌گیری دوستی‌ها قابل‌ستایش است.» نقد کرکوس: «طرفداران سرفینا و خرقه‌ی سیاه (2015) هیجان مشابهی را در این رمان پررمزوراز خواهند دید.» ژورنال کتابخانه‌ی مدرسه: «روشن و انرژی‌بخش» نقد پیشگفتار: «رمان کانلی آکنده از پیام‌های اخلاقی در باب انسانیت، وفاداری، اهمیت صداقت و لزوم اعتماد به دیگران است... این کتاب برای نوجوانان داستانی نو و سحرآمیز به‌همراه دارد.» ارتباط کتابخانه‌ی مدرسه: «رمان حاوی جریان‌های فوق‌العاده‌ای برای جذب خواننده است. داستان روان است و دارای اتفاقات پیچیده و حل‌نشدنی‌ست که مخاطب را به انتظار نسخه‌های بعدی می‌نشاند.» بولتین مرکزی برای ادبیات کودک: «بن‌مایه‌ی دوستی بسیار ماهرانه پرداخته شده است. با پایان هوشمندانه‌ی قسمت آخر و با وجود برملاشدن راه‌حلی برای کنترل‌کردن جادو، این رمان هنوز هم خواننده را به انتظار نسخه‌ی بعدی می‌نشاند.»
بخشی از کتاب
من نوزادی در گهواره بودم که اولین بار سایه‌ام با من صحبت کرد. اطرافیانم می‌گویند شبی که من به‌دنیا‌آمدم، حتی ستارگان و ماه هم از آسمان فرار کردند و پشت یک خرقه‌ی سیاه ‌و سایه‌مانند پنهان شدند. انگار من یک موجود بی‌صدایی بودم که موهای براق و سیاه و چشمان جذابش همگان را شگفت‌زده می‌کرد. من، برخلاف همه‌ی نوزادان دیگر، به هنگام تولد نگریستم؛ حتی مثل آنها، با توجه به عملکرد غریزه، با گریه‌وزاری به‌دنبال مادرم نگشتم. به‌جای رفتارهای معمول نوزادان، آغوشم را به‌سمت سایه‌ای در گوشه‌ی اتاق گشودم. سایه هم به من لبخند زد. هوای طوفانی، هوای مورد‌علاقه‌ی من است. قطرات باران با ملودی دل‌انگیزی خود را به در و دیوار قصر می‌کوبند و سایه‌ها بین درختان آواز می‌خوانند و می‌رقصند. انگار که تمام دنیا در تاریکی مطلق در جریان است. سایه‌ام، دار، عمود به من ایستاده و با آشفتگی از این گوشه‌ی اتاق به گوشه‌ی دیگر می‌رود. کندرا دیر کرده است. دار می‌گوید: «ما الآن باید تو فضای سبز باشیم و بازی‌کنیم، نمی‌شنوی سایه‌ها دارن صدامون می‌کنن؟» درست است من عاشق بازی با سایه‌ها هستم و از ته قلبم دوست‌دارم از اتاق فرار‌کنم و به جمعشان بپیوندم، اما باید امروز کندرا را ببینم.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است