#
#

قاچاق نبی

(داستان های ترکی استانبولی،داستان بابک خرم دین،223ق،قرن 20م)
نویسنده: جلال برگشاد
مترجم: ودود مردی
525,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 488
شابک 9786222672096
تاریخ ورود 1401/02/04
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 454
قیمت پشت جلد 525,000 تومان
کد کالا 112696
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب قاچاق نبی، اثر جلال برگشاد است با ترجمه‌ی ودود مردی و چاپ انتشارات نگاه. در اواخر نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم قاچاق‌هایی همچون: نبی، یوسف، زاهد، یارعلی و... در ارس فعالیت داشتند. قاچاق نبی یکی از برجسته‌ترین رهبران جنبش یاغی‌گری در آذربایجان در سده‌ی نوزدهم بود، که به مدت 20 سال با ستم و بی‌عدالتی مبارزه می‌کرد و از منافع توده‌های مردم دفاع می‌کرد. قاچاق‌ها برای اهالی روستا و گرفتن حق آن‌ها از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردند. جلال برگشا در این اثر داستان‌های کوتاهی را از آن‌ها روایت می‌کند.
بخشی از کتاب
مادر حرف می‌زد و نوزاد هم با زبان خود معلوم نبود چه می‌گفت. می‌خندید و هی می‌خندید. نوزاد از چه خبر داشت؟! او نمی‌دانست که خندیدن همگانی نیست. نمی‌دانست جایی که در آن می‌بالد، مانند زهر تلخ و هم مانند عسل شیرین است. نمی‌دانست جوجه‌عقاب نابالیده را دست روزگار نابود می‌کند. غنچه‌های آذین طبیعت، شکوفه‌های ظریف و گل‌های عطرآگین را نابود می‌کند و مادران را گریان و بی‌فرزند وامی‌گذارد. لبان مادر روی چشم و صورت نوزاد گشت و نجوا کرد: «نمی‌دانم این فرزند سیاه چشم من کی راه خواهد رفت و کی بزرگ خواهد شد؟ و انتقام دایی‌اش ایلدریم را... بزرگ که شد، همه را برای او خواهم گفت...» مادر تا به چهره بچه نگاه می‌کرد، درد و غمش مانند ابری رخت برمی‌بست. این کودک در نگاه مادر شکوفه کوهی شبنم داری را می‌مانست. او به چشمان مادر خنکای آب چشمه بود. در نظر مادر جوجه عقابی بود که در صخره‌های قارون آشیانه ساخته است. صدای لالایی مادر قطع شد، اما هنوز چشمانش را از چهره متبسم به خواب‌رفته کودک برنمی‌داشت و گاه‌گداری گهواره را تکان می‌داد. سرانجام خواب شیرین پلک‌های سیاه و بلند کودک را برهم نهاد. گوزل جلیقه رنگ‌ورورفته‌اش را زیر سر بچه گذاشت و گیسوی بلند سیاه و بافته‌اش را به پشتش انداخت. تنبان حاشیه‌دارش را که به زمین کشیده می‌شد، با دستش تکاند و نیم تنه‌اش را کشید و مرتب کرد. آیینه‌ای به اندازه کف دست از بقچه‌اش درآورد و به صورت گندم‌گون تازه چین و چروک افتاده‌اش نگاه کرد. اندامی متناسب، حالتی باوقار و راه رفتنی دلربا داشت. آلورا دو چشمان فروزان و آتشین زیر ابروانش از همان آغاز جوانی فریفته بود.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است