
پا به توپ (فوتبال به روایت پازولینی)
کتاب «پا به توپ» نوشتهی ولریو کورچُو به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. آنچه بین فوتبال و پازولینی وجود داشت، عشقی همسو و گویا بود. از سویی از ورزشی صحبت میکنیم که امروزه بهعنوان یکی از صنعتهای رو به پیشرفت سرگرمی در دنیا شناخته شده است. ورزشی که حتی با سرعت بالایی که در بازاریابی دارد، قادر است خالق داستانهای ناب، چه از سمت قهرمانانش و چه از سوی عشق و علاقهای باشد که هواداران به تیمهای خود دارند و بهاینترتیب احساسات عمیق انسانی را برانگیزاند.
از طرفی دیگر، او روشنفکری بود که به معنای واقعی کلمه بیقرار بود و از او بهعنوان مهمترین چهرهی هنری که توانست صنعت ارتباطات را دگرگون سازد یاد میشود. پیر پائولو پازولینی توانست با استفاده از اشکال مختلف هنری با مخاطب ارتباط برقرار کند و بدینترتیب سرنوشت وسایل ارتباطات جمعی را، با صورتهای مختلف، رقم بزند: از فیلم تا نقاشیهای دیواری، از وسایل ارتباط جمعی تا نمایشگاهها، تئاتر یا گردشگری با مضامین مختلف.
کتابِ «پا به توپ» زبان سادهای دارد و به تعریف و تفسیر شخصیت و جهات فکری وسیع و عمیق پازولینی نمیپردازد، بلکه بیشتر قصد دارد از ارتباط عمیق آقای شاعر با توپ حرف بزند. موضوعی که شاید در لایههای پایینتری نسبت به ارزشهای هنری و داستان زندگی شخصی پازولینی قرار میگیرد. در این مکاشفه، رویدادها و تجارب انسانی و خلاق او اغلب دستکم گرفته میشوند، یا به صورت ساده و فهرستوار به آنها اشارهای میشود. همین بس که او «شاعر حاشیهنشین»ها بود. روشنفکری که با نوع برخورد و بیانش توانست به زاغهنشینها اعتبار بخشد. در این کتاب به نقش و فعالیتهای سیاسی و عقیدتی او بهعنوان یک کمونیست، به نقدهای تند او دربارهی جامعهی مصرفگرا و حتی به تحقیقات وسیع و عمیقی که دربارهی طبقات مختلف اجتماعی و صنعتی انجام داده بود، اشاره نمیشود. همان جامعهی مصرفگرایی که امروزه شاهد سقوطش هستیم و پازولینی مدام با آن در حال کلنجار رفتن بود. جامعهای که تلاش میکند زنجیروار، تصویری از خود تولید کند ـ گویی برند باشد ـ آن هم با توسل به بازاریابیهای خاصِ دنیای پستمدرن امروزی که پیشتر الگویی همچون چگوارا از خود به جا گذاشته بود.
داستانِ ارتباط خاص توپ و پازولینی بارها با بیتوجهی و سبُکانگاری روبهرو شده است. به همین دلیل جای خالی کتابی که بتواند بهطور کامل به این داستان بپردازد و ارتباط بین آن دو را با صداقت و درستی بررسی و نقل کند، حس میشد و اینها علت اصلی نوشتن این کتاب هستند. ارتباط میان توپ و پازولینی، فراتر از یک نگاه سطحی یا تصویر یک زمین فوتبال در خرابههای حاشیهنشین شهر است. این ارتباط را نه میتوان محدود به تصویر مردی شیکپوش کرد که در زمین خاکی با بچههایی که لباسهای پاره بر تن دارند توپبازی میکند و نه حتی میتوان دستوپای آن را با نقلقولهایی کوتاه از وظایف شرعی برگزاری مسابقات فوتبال در جامعهی مدرن و معاصر کوتاه کرد. ارتباط پازولینی با فوتبال فراتر از این موضوعات بود. باید به عمق مطلب دست پیدا کرد آن هم در شرایطی که ماحصلش بهراحتی میان هواداران و مشتاقان فوتبال قابل دستیابی نیست.
قابی که این کتاب سعی در بازسازی آن دارد، بر ارتباط چندگانهی مبحث فوتبال از دید پازولینی معطوف است. تلاش شده تا به بخشهای مختلف این کتاب همچون مجموعهای از موزاییک نگاه شود که با کنار هم قرار دادن آنها بتوان تصویری روشنتر برای خواننده رقم زد. در هر بخش تلاش شده تا قسمتی متفاوت از این ارتباط به نمایش درآید. هدف هر پنج بخش، راهی شدن در دل رودخانهای است که آن را علاقهی پازولینی به توپ مینامیم: عشق او به بولونیا که هرگز خاموش نشد، تیم مورد علاقهاش از دوران نوجوانی، تجربههای شخصیاش در جایگاه یک فوتبالیست، از زمینهای خاکیِ حاشیهی شهر رم گرفته تا بزرگترین استادیومها در سراسر ایتالیا؛ از اشارههای فوتبالی در بزرگترین آثار سینماییاش، انتشار داستان و رمانها و اشعارش در این زمینه و فعالیتهای پراکنده اما مستدامش بهعنوان خبرنگار ورزشی، از گزارش دربارهی دربی رم تا حضورش در المپیک 1960 و درنهایت گذری خواهیم داشت به دیدگاههای عمیق و اصیل او دربارهی نقش فوتبال در جامعهی مدرن.
قسمتی از کتاب پا به توپ نوشتهی ولریو کورچُو:
پازولینی در اطراف دومین خانهاش، در مُنته وِردِه، از خود خاطرات بسیاری به جا گذاشته است. جینُو کپّونه زمانی میوهفروش و هوادار حزب کمونیست محله بود. از او با لقب اُرپر در بچههای خیابان یاد شده است. جینو کَپّونه از دفتر یادداشتی میگوید که هرگز از پازولینی جدا نمیشد. شبها همراه با بچههای خانههای سازمانی وابسته به شهرداری محلهی ویلّا آنیه زه برای نوشیدن و سیگار کشیدن دور هم جمع میشدند و با هم سمت خرابههای محله میرفتند. درست مثل دوران دُنّا اُلِمپیا خیلی آسان میشد پازولینی را در زمین ورزشی که به کلیسای رِجینا پَچیس وابسته بود، ملاقات کرد.
کَپّونه تعریف میکند: «پیش از آنکه دلالان شروع به ساختوساز در آن منطقه کنند، زمین ورزش ما یک زمین بزرگ فوتبال به مقیاس یازده خشت بود که بعدها آن را خیلی کوچک کردند. آنجا تقریباً هر روز با پازولینی بازی میکردیم. وقتی خوب بازی میکردیم، همگی را برای خوردن پیتزا به رستورانی نزدیک پُنته بی یَنکُو دعوت میکرد. اگر خیلی خیلی خوب بازی میکردیم ما را به بازار مرکزی شهر میبرد. در آنجا رستوران محلی بود که در گوشهی رودخانهی تِوِره قرار داشت و گروههای موسیقی در آنجا ساز میزدند. بعد از نوشیدن اولین بطری نوشیدنی، شروع به آوازخواندن میکردیم. آن زمان من چهاردهساله بودم و پازولینی تنها بزرگسال جمع ما بود و تلاش میکرد که با تقلید از لهجهی رمی با ما ارتباط برقرار کند. بعضی اوقات مجبور بودیم تا برخی از جملات و کلماتی را که از آنها استفاده میکردیم و برای او جالب بودند ترجمه کنیم. گاهی قادر نبودیم معنی، مفهوم و هدف واژههایی را که استفاده میکردیم بهخوبی به او منتقل کنیم، بنابراین اذیت میشدیم. اینکه پیر پائولو تنها بزرگسال جمع ما بود، مسئلهبرانگیز بود؛ کسانی که میخواستند به هر قیمتی از او یک چهرهی خشن بسازند، بیشتر تلاش میکردند تا ما را طعمههای شخصیت او نشان دهند. تا آنجا که به من مربوط میشود این نظرات اصلاً صحیح نبودند، چون اگر پیر پائولو قصد داشت در آن سالها، در رم، دوستی برای خود دستوپا کند، برایش اصلاً کار سختی نبود.»
از 1961 پازولینی به یک چهرهی سینمایی تبدیل شد. در همان سال، «آکاتونه» به سینما آمد و در 1962، «ماما روما» در 1963 در ساخت «خشم و رو.گو.پا.جی» مشارکت کرد. تا 1963 هر سال یک فیلم ساخت. در 1963 به خانهای در خیابان اِ او فِرَته، پلاک نُه، در محلهی اِئور نقلمکان کرد و تا آخر عمر آنجا سکونت داشت.