
همهی خانوادههای خوشبخت/ خاطرات و دروغها
رمان «همهی خانوادههای خوشبخت» نوشتهی اروه لوته لیه به همت انتشارات شما: بهجت به چاپ رسیده است. اروه لوته لیه نویسنده، شاعر، روزنامهنگار و عضو گروه ادبی اولیپو است. او بهعنوان استاد دانشگاه و ویراستار نیز فعالیت کرده و آثارش ترکیبی از طنز، پیچیدگیهای روایی و نگاه عمیق به روابط انسانی است. مشهورترین اثر او «ناهنجاری» در سال 2020 برندهی جایزهی گنکور شد.
«همهی خانوادههای خوشبخت» رمانی است دربارهی خانواده، خاطرات و دروغهایی که گاهی زندگی را میسازند. داستان حول محور مردی میانسال به نام پل میچرخد که پس از مرگ مادرش، اودیل، متوجه رازهایی دربارهی گذشتهی خانوادهاش میشود. او در طول داستان سعی میکند هویت واقعی خود و والدینش را کشف کند.
با مرگ اودیل، پل متوجه میشود که مادرش همیشه دربارهی گذشتهشان دروغ گفته است. او تصمیم میگیرد حقیقت را پیدا کند؛ درنتیجه به شهرهای مختلف سفر میکند و با افرادی صحبت میکند که ممکن است بخشی از زندگی والدینش را به خاطر داشته باشند. او کمکم میفهمد که پدر و مادرش آنچه به نظر میرسیدند نبودهاند و زندگیشان پر از رازهای پنهان بوده است. این کشفیات، درک پل از خودش و روابط خانوادگی را زیر سؤال میبرد و او را با بحران هویت مواجه میکند.
نویسنده نشان میدهد که حتی خانوادههای بهظاهر خوشبخت هم رازهایی دارند که ممکن است ویرانگر باشند. جریانِ روایت به این مسئله میپردازد که خاطرات چقدر قابلاعتماد هستند و چگونه دروغها میتوانند هویت یک فرد را شکل دهند. پل در این رمان نماد انسانی است که میخواهد بداند کیست، حتی اگر این جستوجو زندگیاش را دگرگون کند. او با وجود ارتباطات خانوادگی، احساس تنهایی عمیقی دارد.
درنهایت لوتهلیه در این رمان، از سبک روانشناختی و روایت غیرخطی استفاده میکند. او با طنز تلخ و نگاه دقیق به جزئیات، داستانی جذاب و پرکشش خلق کرده است.
قسمتی از کتاب همهی خانوادههای خوشبخت نوشتهی اِروه لوته لیه:
سرآغاز زندگی من، پوشیده شده بود از ابهام، تاریکی و تیرگی. و از دروغهای بیشمار، آنچنان مهآلود که زدودن زنگار و مه ناممکن مینمود؛ اما آنچه روشن است و آشکار این که، مادرم پس از رفتن پدرم، بسیار زود با ناپدری آیندهام آشنا شد. مادرم از چگونگی دیدار و آشنایی خود با وی روایتهای متضادی میداد و به هیچ نکتهی پذیرفتنی اشاره نمیکرد و آنچه براستی روی داد گویای این است که ناپدری آیندهام در انگلستان به او پیوسته بود. در فرانسه کار خود را از پایه آغاز کرد و سپس آموزگار شده بود. در مدرسهی پسرانهی والینگتن بسیار زود پیشرفت کرد و زبان فرانسه را تمرین میداد و پس از آن هم آموزگار شد. اکتبر 1959، روند طلاق مادرم به پایان رسید و آنها بیدرنگ در انگلستان با هم ازدواج کردند.
تا دیر زمانی میپنداشتم آن دو، چند ماه و دست بالا یک سال بیشتر در انگلستان نماندند، اما زمانیکه ناپدریام درگذشت و برگههای اداری خاکسپاری را ساماندهی میکردم، دریافتم آنها در مارس 1961، که من چهارساله میشدم، به فرانسه بازگشتند و مادرم شاهد راه افتادن من نبوده و نخستین واژههایی که به زبان آوردم را نشنیده است و پدربزرگم او را از توانایی من در خواندن آگاه کرده است و در همهی این دوره من گهگاه به آنها میپیوستم. در آن هنگام هم، چون هر دوی آنها کار میکردند، روزهایم را در مهدکودک به یادگیری فشرده زبان انگلیسی میگذراندم. تنها یادمان من از دوران کودکی در انگلستان تحمل ترکیبی از بوی تند پیشاب بود و دیدن قوهای خاکستری بیشتر بدخلق برکهی کوچک مصنوعی و بوی بخار کاکائوی بد کارخانهی شکلاتسازی روآنتری بسیار نزدیک خانه.
روزهایم، پس از پشت سر گذاشتن پنج سالگی کندتر میگذشتند. مادرم و گی سه تا چهار ماه از سال را در کروآیدن درس میدادند و من هم دیگر آنها را همراهی میکردم. هربار هم به همان دبستان پسرانهی والینگتن میرفتم. در آن دوران در دبستانهای بریتانیا گونهی ستمگر تبهکارانهی شاگردان قلدرمآب چیرگی داشت و هم آنان بودند که نظم را سازماندهی میکردند. به دشواری میتوان گفت، رویکرد آنها، آیا برآمده از دیگرآزاری آنها بود یا با توجه به استعداد روحی روانی که داشتند برگزیده میشدند؟ آنکه سه سال تمام کلاس درس مرا رهبری میکرد، آندریو پیاکک نام داشت و معنای آن هم بهطور ضمنی میشد: «تاووس.» من بسیار زود بدل شدم به توسریخور او و مدام مرا برای توجیه رفتارش مجازات میکرد، من فرانسوی بودم، دو سال کوچکتر از او، بدون هیچ دوستی و دست سرنوشت سبب شده بود شاگرد همیشگی آنجا نباشم. من هدف دلچسب او شده بودم؛ زیرا در بیتفاوتی همدستانهی آموزگارانی که آسایششان ایجاب میکرد همواره قربانی مناسبی وجود داشته باشد، پذیرفته بودند که منِ خنگ «قورباغهی عقبافتاده»ی فرانسوی او باشم، چراکه با چیره شدن زمانبر به زبان انگلیسی به کندی پاسخ میدادم. من هنوز هم از تربیت فاشیستی انگلیسی آن روزگاران بیزارم. خیر، من فضای پودلار در اثر هری پاتر را زیاد هم دوستانه و مناسب ارزیابی نمیکنم.