
ناتالی هاینز: نمیتوانستم استفن کینگ را نخوانم، حتی در بالای برج ایفل!
ناتالی هاینز نویسنده و کمدین در گفتوگو با گاردین از الهام گرفتن کمدی از نویسنده رومی یوونال، کشف هومر و کمیکاستریپهایی که در نوجوانی دوست داشته میگوید.
*نخستین خاطرهی کتاب خواندن من
«موش کی هستی؟» نوشتهی رابرت کراوس. کتابی مصور که داستان موش رهاشدهای را روایت میکند که خانوادهاش را در مجموعهای از حوادث دلخراش گم کرده و حالا باید آنها را دوباره دور هم جمع کند. وقتی آن را خواندم خیلی سن کمی داشتم، اما چیز مهمی که یاد گرفتم این بود: «گاهی اوقات باید اشتباهاتی را که مرتکب نشدهاید جمع و جور و اصلاح کنید.»
*کتابی که من را در نوجوانی تغییر داد
مجموعهای از کمیکاستریپهای کالوین و هابز، اثر بیل واترسون. شخصیتهای ماجراجوی این کمیکها من را تحت تأثیر قرار میداد و اگر یک حق انتخاب داشته باشم، آن بدونشک کالوین و هابز بود.
*نویسندهای که ذهن من را تغییر داد
خورخه لوئیس بورخس. من داستانهای کوتاه را دوست نداشتم. ترجیح میدادم که اگر قرار است انرژی روی شخصیتها بگذارم، با یک رمان طرف باشم. بعد شروع کردم به خواندن هزارتوها. بورخس نویسندهای متفکر است که مجذوب زندگی ذهنی و عمل خلاقانه است. بعد از خواندن بورخس فهمیدم اگر بتوانید دنیاها را در چند صفحه بچینید، چه لزومی دارد که رمان بنویسید؟
*کتابی که باعث شد من بخواهم نویسنده شوم
«خواننده» اثر فران لبوویتز. زمانی که در ژانر کمیک شروع به کار کردم، دیلن موران به من گفت برای پیدا کردن موضوعات به سراغ لبوویتز بروم؛ حتی اسمش را هم نشنیده بودم. آثار او مرا یاد شاعر طنزآمیز رومی یوونال میانداخت. فکر میکنم این اولینباری بود که نقطهها را بین موضوعی که میخواندم (یک اثر کلاسیک) و چیزی که برای امرارمعاش انجام میدادم (استندآپ) وصل کردم. مدتی طول کشید تا اعتمادبهنفس نوشتن و سپس اجرای مطالب در مورد دنیای باستان را پیدا کنم. اما شروع خوبی بود.
*کتابی که دوباره خواندم
اولینباری که ایلیاد را خواندم، آن را برای سطح A مطالعه میکردم. ژستگرفتن آگاممنون و آشیل برای من خستهکننده بود. شخصیتهای مردان خودخواه و متحجر بودند و من که نوجوان بودم زیاد صبوری به خرج ندادم. اکنون فکر میکنم هومر در این اثر در حال نوعی واکاوی است. او با وضوح و انسانیت بیبدیلی به ما نشان میدهد معنای یک انسانِ در بحران بودن چیست.
*کتابی که هرگز نتوانستم آن را دوباره بخوانم
یادم میآید که رمان «مصیبت» نوشتهی استفن کینگ را میبلعیدم. پدرم عکسی از من دارد که در بالای برج ایفل در حال خواندن این کتابم و حتی آنجا هم آن را زمین نگذاشتهام! اما جالب اینجاست که الان دیگر نمیتوانم آن را تحمل کنم و خواندنش برایم شکنجه است.
*کتابی که الان دارم میخوانم
آپولونیوس را برای کارم میخوانم و در حال یافتن انواع زوایای عجیبوغریب آن که یا قبلاً متوجهش نشده بودم یا فراموش کردهام هستم. زمانیکه از کند بودن ریتم آثار یونانی خسته میشوم به سراغ کتاب رن اثر آن انرایت میروم.
*آثار راحتخوان برای من
آثار آگاتا کریستی یا دوروتی ال سایرز. من یک دنیای زیبا و مرتب میخواهم که یک قتل آن را به آشوب بکشد و بعد دوباره یک کارآگاه نابغه نظم خود را بازیابی کند.