میزانسن: پیگمالیون

11 ماه پیش زمان مطالعه 7 دقیقه

 

«پیگمالیون» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی جورج برنارد شاو. برنارد شاو این نمایشنامه را تحت تأثیر اسطوره‌ی یونانی پیگمالیون نوشته است. پیگمالیون، پادشاه قبرس، مجسمه‌ساز ماهری بود که مجسمه‌ی زن زیبایی را ساخت و آن را گالاتیا ‌نامید و عاشق دست‌ساخته‌ی خود ‌شد. آفرودیت، رب‌النوع عشق و زیبایی که عشق شدید پیگمالیون به گالاتیا را دید، مجسمه را زنده ‌کرد و بر ازدواج آن‌ها اصرار ورزید. بنا بر گفته‌ای، پافوس ثمره‌ی ازدواج آن‌هاست. گریوز، محقق و اسطوره‌شناس، دیدگاه دیگری از این داستان ارائه می‌کند: پیگمالیون عاشق آفرودیت ‌شد و چون آفرودیت، عشق او را رد ‌کرد، در اوج ناامیدی مجسمه‌ی او را از جنس عاج ‌تراشید و شب‌ها آن را در کنار خود ‌خواباند. آفرودیت دلش به حال او ‌سوخت و مجسمه را زنده کرد. به عقیده‌ی گریوز، پیگمالیون در زبان یونانی به معنی کار سخت و گالاتیا به معنای سفید شیری است. درواقع عشق پیگمالیون نوعی خودپرستی آمیخته با افسانه است.

پیگمالیون برنارد شاو، پروفسور آواشناسی به نام هنری هیگینز است که به‌طور اتفاقی با دختری گل‌فروش، به نام الیزا دولیتل، روبه‌رو می‌شود و شرط می‌بندد که در عرض شش ماه از او بانویی واقعی بسازد. هیگینز شرط را می‌برد و پس از آن، الیزا که گفتار و رفتارش همانند بانویی اشراف‌زاده بود و دیگر حتی نمی‌توانست به لهجه‌ی کاکنی عامیانه‌اش سخن بگوید، قادر نبود به زندگی سابقش بازگردد.

برنارد شاو با الهام از داستان عاشقانه‌ی شاه دلباخته‌ی قبرس، نمایشنامه‌ی طنز خود را که در لایه‌ی زیرین آن، هجوی تلخ نهفته بود، به رشته‌ی تحریر درآورد؛ ولی او برای خلق گالاتیای خود به سنگ و چکش و اسکنه نیازی نداشت؛ حتی نیازی به آفرودیت برای جان بخشیدن به این مخلوق نبود. هیگینز، خود پیگمالیون و آفرودیت بود. قدم‌به‌قدم و با سخت‌گیری و بی‌توجهی به احساس واقعی الیزا در وجودش، موجود زیبایی را ‌آفرید که نمادی از طبقه‌ی اشراف بود. الیزا در ابتدا سمبل طبقه‌ی پست دوران ویکتوریا بود (همان‌طور که گل و سنگ در اساطیر یونان سمبل طبقه‌ی پست مردم است)؛ ولی مسئله اینجا بود، چه کسی به دیگری زندگی می‌بخشید؟ هیگینز به الیزا علاقه‌مند ‌شد و این علاقه، زندگی او را تغییر ‌داد. الیزا روحی تازه در کالبد هیگینز ‌دمید و هیگینز در عوض زندگی دولیتل، پدر الیزا را تغییر ‌داد. درواقع، هیگینز خالق بود و آلفرد دو لیت، مخلوق بیچاره‌ای که او خلق ‌کرد. اکنون تصمیم‌گیری دراین‌باره که در نمایشنامه‌ی شاو چه کسی پیگمالیون است و چه کسی گالاتیا، کمی مشکل به نظر می‌رسد.

این نمایشنامه، که یکی از طولانی‌ترین نمایشنامه‌های موزیکال است، به موفقیتی چشمگیر دست یافت و چنان توجهی برانگیخت که در سال 1919، فیلم «بانوی زیبای من» را با اقتباس از نمایشنامه‌ی شاو تهیه کردند. در این فیلم رکس هریسون نقش پروفسور هیگینز را بازی می‌کند (نقشی که در نمایشنامه نیز بر عهده‌ی وی بود) و اودری هپبرن نیز جایگزین جولی اندروز شد. فیلمی زیبا و به‌یادماندنی که البته تفاوت‌هایی نیز با داستان اصلی دارد.

قسمتی از نمایشنامه‌ی پیگمالیون نوشته‌ی جورج برنارد شاو:

اتاق پذیرایی خانم هیگینز. خانم هیگینز مثل قبل پشت میز تحریر نشسته است. مستخدم سالن پذیرایی وارد می‌شود.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: (کنار در می‌ایستد.) خانم! آقای هنری همراه با کلنل پیکرینگ پایین هستند.

خانم هیگینز: بسیار خب، آن‌ها را راهنمایی کن.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: در حال تلفن زدن هستند خانم! فکر می‌کنم به پلیس زنگ می‌زنند.

خانم هیگینز: چه گفتی!

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: (جلوتر می‌آید و صدایش را پایین می‌آورد.) خانم! آقای هنری بسیار پریشان هستند. فکر کردم بهتر است به شما بگویم.

خانم هیگینز: اگر می‌گفتی که آقای هنری پریشان نیست، متعجب می‌شدم. وقتی کارشان با پلیس تمام شد، بگو بیایند بالا. فکر می‌کنم چیزی را گم کرده.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: چشم خانم! (حرکت می‌کند که برود.)

خانم هیگینز: برو طبقه‌ی بالا و به دوشیزه دولیتل بگو که آقای هنری و کلنل پیکرینگ اینجا هستند. از او بخواه که تا وقتی دنبالش نفرستاده‌ام پایین نیاید.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: بله، خانم.

هیگینز به‌سرعت وارد می‌شود. همان‌طور که مستخدمه گفت، کاملاً پریشان است.

هیگینز: ببین مادر! موضوع گیج‌کننده‌ای پیش آمده.

خانم هیگینز: بله عزیزم. صبح‌به‌خیر. (هیگینز بی‌صبری‌اش را مخفی می‌کند و مادرش را می‌بوسد، در حینی که مستخدمه بیرون می‌رود.) چه شده است؟

هیگینز: الیزا رفته است.

خانم هیگینز: (با آرامش به نوشتن ادامه می‌دهد.) حتماً او را ترسانده‌ای.

هیگینز: او را ترسانده‌ام؟ بی‌معنی است! دیشب مثل همیشه قرار شد که چراغ‌ها را خاموش کند و کارهای دیگر را انجام دهد؛ به جای رفتن به تخت، لباس‌هایش را عوض کرده و بیرون رفته؛ تختش دست نخورده است. امروز قبل از ساعت هفت برای بردن وسایلش با تاکسی به خانه بازگشته؛ خانم پیرس ابله هم بدون اینکه کلمه‌ای به من بگوید، اجازه داده او هرچه می‌خواهد ببرد. چه کار باید بکنم؟

خانم هیگینز: متأسفم، هنری! هیچ کاری. این دختر اگر بخواهد برود، حق این کار را دارد.

هیگینز: (بی‌هدف در اتاق به اطراف می‌رود.) ولی من نمی‌توانم وسایلم را پیدا کنم. قرار ملاقات‌ها را به یاد نمی‌آورم... من... (پیکرینگ وارد می‌شود. خانم هیگینز قلمش را کنار می‌گذارد و از پشت میز تحریر بلند می‌شود.)

پیکرینگ: (با خانم هیگینز دست می‌دهد) صبح‌به‌خیر خانم هیگینز! هنری ماجرا را برایتان تعریف کرد؟ (روی کاناپه‌ی صندوقی می‌نشیند.)

هیگینز: آن کارآگاه احمق چه می‌گوید؟ پیشنهاد جایزه کرد؟

خانم هیگینز: (با تعجبی آمیخته به رنجش از جا برمی‌خیزد.) منظورت این نیست که برای پیدا کردن الیزا پلیس را خبر کرده‌ای؟

هیگینز: چراکه‌نه، پس پلیس برای چه کاری خوب است؟ به‌علاوه چه کار دیگری می‌توانستیم بکنیم؟ (روی صندلی دوران الیزابت می‌نشیند.)

پیکرینگ: کارآگاه پلیس مشکلات زیادی به وجود آورد. من واقعاً فکر می‌کنم که او مشکوک شده که شاید ما از این کار قصد سوئی داشته باشیم.

خانم هیگینز: خب، باید هم چنین فکری بکند. شما چه حقی داشتید نزد پلیس بروید و اسم این دختر را به آن‌ها بدهید؟ مگر او دزد است یا یک چتر گمشده یا چیزی دیگر؟ واقعاً که! (دوباره می‌نشیند، عمیقاً رنجیده است.)

هیگینز: ولی ما می‌خواهیم او را پیدا کنیم.

پیکرینگ: می‌دانید خانم هیگینز! نمی‌توانیم اجازه بدهیم به این شکل برود. چه کار دیگری می‌بایست می‌کردیم؟

خانم هیگینز: شما احساس ندارید. مثل بچه‌ها شده‌اید. چرا...

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی وارد می‌شود و مکالمه‌شان را قطع می‌کند.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: آقای هنری! آقایی می‌خواهند شما را فوراً ببینند. او را از خیابان ویمپول به اینجا فرستاده‌اند.

هیگینز: آه، دردسر! حالا نمی‌توانم کسی را ببینم. او کیست؟

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: آقای دولیتل، قربان؟

پیکرینگ: دولیتل؟ منظورت همان مرد رفتگر است؟

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: رفتگر! آه نه، آقا! یک آقای متشخص هستند.

هیگینز: (هیجان‌زده از جا می‌جهد.) یا جرجیس! پیک! حتماً یکی از اقوامش است که الیزا به نزدش رفته. کسی که ما او را نمی‌شناسیم. (خطاب به مستخدمه) خیلی زود بگو بیاید بالا.

مستخدمه‌ی سالن پذیرایی: بله، آقا. (بیرون می‌رود.)

هیگینز: (مشتاقانه به سوی مادرش می‌چرخد) خویشاوندی مهربان! حالا خبری به دست می‌آوریم. (روی صندلی ساخت چیپندیل می‌نشیند.)

خانم هیگینز: هیچ کدام از افراد خانواده‌اش را نمی‌شناسی؟

پیکرینگ: فقط پدرش، همان مردی که درباره‌اش با شما صحبت کردیم.

خرید نمایشنامه‌ی پیگمالیون

پیگمالیون

پیگمالیون

قطره
افزودن به سبد خرید 235,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط