میزانسن: رسوایی بارون بولیگرو

3 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


«رسوایی بارون بولیگرو» نمایشنامه‌ای فانتزی ـ کمدی نوشته‌ی رابرت بولت است که اولین‌بار در سال 1965 منتشر شد. داستان در یک قلمرو خیالی به نام جزیره‌ی بولیگرا می‌گذرد، جایی که بارون بولیگرا، حاکمی ظالم و خودخواه است که به همراه دستیارش اوبیدیاهاک و اژدهای ترسناکش، ماگوت، بر مردم جزیره حکومت می‌کند.
قهرمان داستان، شوالیه‌ی جوان و نجیبی به نام سر هنری لس ـ تروت است که برای نجات جزیره از دست بارون و اژدهایش مأمور می‌شود. او با کمک افراد مختلف، از جمله یک پسر کشاورز شجاع، یک جادوگر خیرخواه و یک پرنده‌ی سخنگو، نقشه‌ی بارون را خنثی می‌کند.
در طول نمایش، بارون بارها تلاش می‌کند تا با حیله‌گری و زورگویی، از کار شوالیه جلوگیری کند، اما هربار با شکست مواجه می‌شود. درنهایت، عدالت پیروز می‌شود و بارون بولیگرا و اوبیدیاهاک مجازات می‌شوند.
نمایشنامه بر این مفهوم تأکید دارد که حتی در مقابل قدرتمندترین شرورها، شجاعت و درست‌کاری پیروز می‌شود. بارون بولیگرا نمادی از حاکمان فاسد و خودخواه است که با رفتارهای مسخره‌اش مورد تمسخر قرار می‌گیرد و درنهایت، شوالیه به‌تنهایی موفق نمی‌شود، بلکه با کمک دیگران است که بر مشکلات غلبه می‌کند.

 

 

رابرت بالت در این نمایشنامه دیالوگ‌هایی را خلق کرده که سرگرم‌کننده و گاهی اغراق‌آمیز هستند. بارون و اوبیدیاهاک به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که مخاطب را بخندانند و استفاده از موجودات خیالی مثل اژدها و جادوگر، فضایی جذاب ایجاد می‌کند.
گفت‌وگوهای بارون بولیگرا و اوبیدیاهاک پر از اغراق، چاپلوسی و جملات مسخره است؛ مثلاً بارون مدام خود را قدرتمندترین و باهوش‌‌ترین می‌نامد، درحالی‌که رفتارهایش کودکانه و احمقانه است. 
نمایشنامه از الگوی کلاسیک «قهرمان در برابر شرور» پیروی می‌کند، اما با پیچ‌وخم‌های کمدی همراه است. هر صحنه به‌سرعت پیش می‌رود و معمولاً با یک شوخی یا اقدام احمقانه‌ی بارون به پایان می‌رسد. 
این نمایشنامه نمونه‌ای عالی از فانتزی ـ کمدی هوشمندانه است که هم ساده به نظر می‌رسد و هم لایه‌های عمیق دارد.
رابرت بالت، نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس برجسته‌ی انگلستان، عموماً به‌خاطر نگارش فیلمنامه‌های لورنس عربستان و دکتر ژیواگو شناخته می‌شود؛ اما در جهان تئاتر شهرتش برای نگارش درام‌هایی قدرتمند با محوریت قدرت، اخلاق و وجدان همچون «مردی برای تمام فصول»، «ببر و اسب»، «زنده باد ملکه» و همین نمایش‌نامه‌ی رسواییِ بارون بولیگرو است. او جوایز بزرگی چون اسکار، تونی، گلدن گلوب و بفتا را در ویترین افتخاراتش داراست.

رسوایی بارون بولیگرو

رسوایی بارون بولیگرو

دیدآور
افزودن به سبد خرید 185,000 تومان

قسمتی از نمایشنامه رسوایی بارون بولیگرو نوشته‌ی رابرت بالت:
مگ‌پای: اُبی، صحبت کردن با من در مورد درست و غلط فایده‌ای نداره. این حرف‌ها تو کله‌ی من فرو نمی‌ره. 
اوبلانگ: مایکل، من می‌دونم که این واسه کلاغ زاغی‌ها مشکله، ولی دلم می‌خواد سعی‌ات رو بکنی. تصور کن، اگه متوجه بشن من با پرنده‌ای حشرونشر داشته‌م که ـ شرمنده‌ام‌ها ـ اصول اخلاقیِ سُست و بی‌بندوباری داشته، تأثیرش تو مملکت چیه!
مگ‌پای: قار!
اوبلانگ: پس دیگه دزدی بی دزدی!
مگ‌پای: قار!
صدایی از بیرون.

 


قار ـ یه آدم.
اوبلانگ: قایم شو.
مگ‌پای به لانه‌اش می‌رود. اوبلانگ دست به شمشیر برده و بیرون را نگاه می‌کنند. نوری نزدیک می‌شود. 
کیه؟
اوبیدیا وارد می‌شود. 
اوبیدیا: منم قربان. بابلِ نابِ تخم‌مرغ رنگ‌کن.
اوبلانگ: اوه، اوبیدیا، دوست بی‌بضاعتِ من. متأسفم که امروز صبح نتونستم تو دادگاه کمکت کنم.
اوبیدیا: شما سعی‌تون رو کردین، قربون. من هم بابتش ازتون متشکرم. اومدم همین رو خدمت‌تون عرض کنم قربون.
اوبلانگ: گمونم تا دادگاهِ بعدی امکانش نیست که ده پوند دست‌وپاکنی، هان؟
اوبیدیا: چطور می‌شه آدم بدبختی مثل من ده پوند پول جور کنه، قربون؟
اوبلانگ: اوبیدیا، اگه خودم پول داشتم با رضا و رغبت می‌دادم بهت، ولی ندارم. می‌دونی که، مجاز نیستیم.
اوبیدیا: می‌دونم، قربون. بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کنم اگه شوالیه‌های سرگردان پول و پَله‌ی درست و حسابی‌ای تو دست‌و‌بال‌شون بود، فایده‌ی بیشتری داشتن قربون.
اوبلانگ: ما حق نداریم مقررات رو زیرِ سؤال ببریم اوبیدیا.

 

 

اوبیدیا: بله، قربون.
اوبلانگ: هیچ رقمه نمی‌تونی یه تعدادی تخم‌مرغ واسه بازارِ فردا آماده کنی؟
اوبیدیا: واسه جور کردنِ ده پوند به تعداد زیادی تخم‌مرغ احتیاج دارم. تازه بعدش، یه چیز جزئی دیگه رنگ‌ کردن تخم‌مرغ‌هاست قربون، که تازه اگر هم داشته باشم، نمی‌رسم رنگ‌کردنش رو تموم کنم!
اوبلانگ: آره انگار.
اوبیدیا: و تازه، چه فایده قربون. اون‌ها باز هم مثل دفعه‌های قبل تخم‌مرغ‌ها رو له می‌کنن.
اوبلانگ: به فکرت نمی‌رسه کیه اونی که تو کلبه‌ت تخم‌مرغ‌هات رو می‌شکنه؟
اوبیدیا: می‌دونم اون کیه، قربون. سردار بلک هارت!
اوبلانگ: سردار بلک هارت؟ اوبیدیا، تو می‌فهمی چی داری می‌گی؟
اوبیدیا: ایشون رو سرِ بزنگاه دیدم قربون، همون‌قدر واضح که الان شما رو می‌بینم؛ ولی با یه نجیب‌زاده‌ی بزرگ و قدرتمند مثل ایشون چی کار می‌تونم بکنم؟ خُبقربون، شما خودتون... منظورم اینه که شما شَک دارین، نه؟
         

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط