#
#

معرفی کتاب: موزاییک استعاره‌ها؛ گفت‌وگو با بهرام بیضایی

2 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


بهرام بیضایی یکی از کارگردانان مهم سینمای ایران است که بیست سالی قبل از انقلاب در صحنه‌ی تئاتر و سپس سینما درخشید و پس از انقلاب نیز با سختی تمام کوشید به کارش در تئاتر و سینما ادامه دهد، تا اینکه شرایط موجود او را به سکوت و بی‌کاری کشاند و مجبورش کرد، به‌رغم مقاومت طولانی‌اش در برابر فکر رایج مهاجرت، در اواخر دهه‌ی هفتاد سالگی، کشورش را ترک کند و رخت به کالیفرنیای شمالی بکشد. 
بهمن مقصودلو می‌گوید: «من در امتداد تلاشی که داشتم، یک‌بار در سال 1381 در تهران با او گفت‌وگو کردم و یک‌بار دیگر هم، پانزده سال بعد، در شهری که دانشگاه استنفورد امریکا در آن قرار دارد و او در آن دانشگاه به تحقیق و تدریس و کارهای تئاتری مشغول است، در برابرش نشستم و او، گاه دل‌شکسته و گاه خشمگین، از تجربه‌هایش گفت. علاقه‌مندان می‌توانند بخش‌هایی از این گفت‌وگوها را در فیلم مستندم به نام «موزاییک استعاره‌ها» مشاهده کنند؛ اما وسعت آن فیلم چندان نبود که بتوان دو گفت‌وگوی طولانی را در آن جا داد. و از آنجا که تمام آنچه بیضایی برایم گفته بود حکم بخش مهمی از تاریخ تئاتر و سینما و حتی روشنفکری ما را داشت، بر آن شدم گفت‌وگوها را در قالب کتاب فراهم آورم. کتابی که اکنون در دست شما جا دارد و در آن می‌توانید سخنان گاه دردناک یکی از روشنفکران مهم کشورمان را بخوانید.
یکی از اهداف دیگرم، در راستای پروژه‌ای که برای انجام وظیفه‌ی فرهنگی‌ام در نظر داشتم، ثبت چند و چون حضور زنان در سینما و تئاتر ایران بود. سال‌ها با زحمات بسیار پای صحبت مهم‌ترین زنان سینمای ایران نشستم و حاصل آن را در فیلم مستند «لبه‌ی تیغ: میراث بازیگرانِ زن سینمای ایران» تقدیم تاریخ هنر کشورم کردم. در کتاب حاضر نیز، در جریان گفت‌وگو با زنان سینمای ایران، به دیدار سه زن شاخص سینمای ایران شتافتم که هریک بازیگر چند فیلم بهرام بیضایی بودند و از آنجا که یکی از ویژگی‌های سینمای بهرام بیضایی توجه او به شخصیت زن و ارائه‌ی چهره‌ای کاملاً متفاوت و غیرقراردادی از زن ایرانی بود، در آن گفت‌وگوها بخشی از پرسش‌هایم را به رفتار بیضایی در جریان فیلم‌سازی‌اش و از چشم بازیگران زن فیلم‌هایش اختصاص دادم. در بخش دوم کتاب حاضر فقط آن قسمت از گفت‌وگوهایم با این سه زن برجسته‌ی سینمای ایران آورده شده که به سینمای بیضایی مربوط می‌شود.» 
بهمن مقصودلو (1325،گرگان) دانش‌آموخته‌ی مطالعات سینما در مقطع دکتری از دانشگاه کلمبیاست و تاکنون بیش از ده عنوان کتاب به زبان‌های فارسی و انگلیسی منتشر کرده است. او سال 1353 برای انتشار مجموعه‌ی ویژه‌ی سینما و تئاتر جایزه‌ی فروغ فرخزاد را دریافت کرد. مقصودلو علاوه‌بر نقد و پژوهش سینمایی، فیلم‌های داستانی و مستند ساخته است که برنده‌ی جوایز فراوانی از جشنواره‌های معتبر جهانی شده‌اند. مستندهای او درباره‌ی زندگی و آثار شخصیت‌هایی چون احمد شاملو، احمد محمود، ایران درودی، اردشیر محصص و نجف دریابندری بسیار تحسین شده‌اند. مقصودلو عضو انجمن قلم امریکاست و اکنون در نیویورک زندگی می‌کند. 

قسمتی از کتاب موزاییک استعاره‌ها؛ گفت‌وگو با بهرام بیضایی:
ـ چطور شد که اولین فیلمتان، عمو سیبیلو را در کانون ساختید؟
*سال 1340 یا 1341، موقعی که مجله‌ی آرش درمی‌آمد، یک طرح فیلم کوتاه در آن چاپ کردم. آن موقع دچار بحران بودم، چون فکر می‌کردم که نمی‌توانم در سینما کار کنم و بهتر است به کارهای پژوهشی بپردازم. برای همین، طرحی را که روی دستم مانده بود بهشان دادم و آن‌ها هم چاپش کردند. بعدها درگیر تئاتر شدم و دیگر به فکر فیلمسازی نبودم؛ اما در تئاتر هم سرخورده شدم، چون فکر می‌کردم آنجا هم به بن‌بست رسیده‌ام. عملاً در آستانه‌ی یک‌جور کناره‌جویی و خانه‌نشینی بودم که فقط باید به کار نوشتن می‌پرداختم. درست در چنین موقعیتی بهم زنگ زدند که بروم کانون. گفتند آقای فیروز شیروانلو، معاون کانون، می‌خواهد ببیندم. شیروانلو بدون مقدمه پرسید که می‌خواهی برای کانون فیلم بسازی؟ جا خوردم. فکر کردم شوخی می‌کند؛ اما معلوم شد آن طرح در یادشان مانده است. چرا؟ نمی‌دانم. بخش سینمایی کانون داشت راه می‌افتاد و آن‌ها فکر کرده بودند بیضایی سال‌ها پیش یک طرح فیلم کودک چاپ کرده بود؛ اما من جرئتم را دیگر از دست داده بودم، چون در آن مدت همه کاری را تجربه کرده بودم؛ از نوشتن در مجله‌ها تا رفتن به استودیوهای فیلم‌سازی، چه روشنفکری چه غیرروشنفکری. فکر نمی‌کردم دیگر بختی داشته باشم. همان‌جا وقتی بهش گفتم که می‌سازم، داشتم در ذهنم به این فکر می‌کردم که آیا می‌توانم یا نمی‌توانم؟!
ـ کار براساس همان طرحی بود که چاپ کرده بودید؟
*نه. بهم دو صفحه دادند و گفتند که می‌خواهیم این را بسازی. بردم خواندمش. کاری بود به اسم عمو سیبیلو! افسرده، تلخ، تاریک، سیاه، خیلی روسی، حتی به یک معنی توده‌ای. مال آقایی به نام فریدون هدایت‌پور بود که تا امروز هم ندیده‌امش. پیش خودم گفتم چرا این‌قدر تلخ است و فکر کردم چه‌جوری می‌شود برعکسش کرد. به‌سختی سعی کردم ازش چیزی دربیاورم که تلخ نباشد و روشن‌تر باشد. پرتحرک و پرجنب‌وجوش و شیرین. 
 ـ بعد از این تغییرات، کار را شروع کردید؟
*بله. کارهایی که در آن فیلم کردم که متأسفانه در فیلمبرداری سیاه‌وسفید درنیامد، ولی بعداً در فیلم‌های دیگر کانون از آن استفاده شد. خوشبختانه آن فیلم‌ها رنگی بودند و کاری که در سیاه‌وسفید کرده بودم قابل‌دیدن شد.
ـ پس از نتیجه‌ی کار راضی بودید؟
*نتیجه را جرئت نکردم ببینم، چون باتوجه به سینمایی که می‌شناختم فکر می‌کردم بهتر از این می‌توانم بسازم ولی نتوانسته‌ام. در نتیجه، جرئت نکردم ببینمش. در آن ساعتی که شما داشتید در سینما فیلم را می‌دیدید، من در یکی از چایخانه‌های روبه‌رو داشتم چای می‌خوردم. من داشتم سعی می‌کردم خودم را مشغول فکرهای دیگر کنم و آن‌ها داشتند فیلمی را نشان می‌دادند که من ساخته بودمش. وحشت داشتم از مواجهه با آن. اما بعداً بین بچه‌ها موفق بود و هنوز فکر می‌کنم فیلم شادابی برای بچه‌هاست.
ـ کار سینما را از کجا یاد گرفته بودید؟
*هیچ‌جا.     
  

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط