#
#

معرفی کتاب: مغز اندرو

3 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


رمان «مغز اندرو» اثر ای. ال. دکتروف یکی از پیچیده‌ترین و روان‌شناسانه‌ترین آثار این نویسنده امریکایی است که در نسخه‌ی اصلی در سال 2014 منتشر شده است. دکتروف که پیش از این با آثاری چون رگتایم و بیلی باتگیت شناخته شده بود، در مغز اندرو به شکلی نوآورانه‌تر از همیشه به روایت داستان می‌پردازد. این کتاب سفری پُر پیچ‌وخم به ذهن یک مرد شکست‌خورده، متفکر و پیچیده است؛ سفری که در مرز میان دیوانگی، فقدان، مسئولیت‌پذیری و تلاش برای درک هستی در نوسان است. داستان در قالب یک گفت‌وگوی درونی و گاه گفت‌وگو با شخصی نامعلوم روایت می‌شود، که خواننده را در مسیر یک جریان سیال ذهنی قرار می‌دهد.
در مرکز روایت، اندرو، راوی اول شخص داستان قرار دارد. او یک عصب‌شناس است، مردی که همواره با ذهن دیگران و عملکرد مغز درگیر بوده، اما درعین‌حال از کنترل ذهن و زندگی خودش ناتوان است. او با نوعی بی‌ثباتی روانی و وجودی دست‌وپنجه نرم می‌کند و روایتش، همانند ذهنی که از انسجام کامل بی‌بهره است، پراکنده و لایه‌لایه جلو می‌رود. سبک روایی داستان مبتنی بر گفت‌وگوهای او با شخصی نامعلوم است که ظاهراً روانکاو، بازجو، مقام مسئول یا حتی نوعی وجود ذهنی برتر است. خواننده از ابتدا تا انتها نمی‌داند که این شخص کیست و همین امر به ابهام روان‌شناختی داستان دامن می‌زند. اندرو با لحنی خشک، آکادمیک، گاه طنزآمیز و گاه بسیار دردناک، بخش‌هایی از زندگی خود را بازگو می‌کند، بدون اینکه همیشه مطمئن باشیم آنچه می‌گوید راست است یا حاصل توهم.
اندرو از همان ابتدای داستان، خود را فردی می‌نامد که در زندگی دیگران «خرابی به بار آورده». او می‌گوید هر جا رفته، اتفاقی بد افتاده. او مردی است که رنج و ویرانی را با خود حمل می‌کند و از نظر خودش حضورش منشأ نوعی بدبختی است. این نکته به‌تدریج با آشکار شدن تجربه‌های گذشته‌اش رنگ و بوی واقعی‌تری به خود می‌گیرد: او همسر اولش را ترک کرده، دچار جدایی از فرزندش شده و بعدها با دانشجویی به نام برایونا ازدواج می‌کند که در جریان حملات 11 سپتامبر جان می‌سپارد. فرزند نوزاد آن‌ها که به‌دلیل نارس‌ بودن به دنیا آمده، پس از مرگ مادرش نزد خانواده‌ای دیگر سپرده می‌شود. این رشته وقایع تراژیک، نوعی احساس گناه عمیق و مداوم در اندرو ایجاد کرده، که کل رمان را دربرمی‌گیرد.
روایت دکتروف در این رمان غیرخطی است. او با استفاده از تکنیکی شبیه به جریان سیال ذهن، خاطرات و افکار اندرو را پراکنده و بدون نظم زمانی تعریف می‌کند. این تکنیک، که یادآور آثار جویس و ویرجینیا وولف است، خواننده را وادار می‌کند تا خود، روایت را در ذهنش سامان دهد. همچنین عدم قطعیت در روایت، باعث می‌شود که خواننده همواره در حال تردید باقی بماند. این شک مداوم، نه‌تنها به هیجان و پیچیدگی داستان می‌افزاید، بلکه پیام اصلی کتاب را هم تقویت می‌کند: اینکه ذهن انسان ناپایدار، درهم‌شکسته و اغلب دروغ‌گوست، حتی نسبت به خود.
دکتروف همچنین از استعاره‌ها و نمادها در بافت داستانی استفاده می‌کند. مغز، که ابزار اصلی شناخت و خودآگاهی انسان است، در این رمان به نمادی از ناپایداری، تردید و شکست تبدیل می‌شود. اندرو به‌عنوان یک عصب‌شناس، درگیر فهم کارکرد مغز است، اما درنهایت نمی‌تواند رفتار و احساسات خود را کنترل کند. این تضاد میان دانش و ناتوانی، عقل و احساس، کنترل و بی‌اختیاری، یکی از محورهای اصلی داستان است. همچنین عناصر تاریخی ـ به‌ویژه حادثه 11 سپتامبر ـ با زندگی شخصی اندرو گره می‌خورد و کتاب را از سطح فردی به سطح اجتماعی و تاریخی ارتقا می‌دهد. مرگ برایونا نه‌تنها یک تراژدی شخصی است، بلکه نشانه‌ای از جهانی است که عقل و منطق در آن دیگر پاسخگو نیستند.
جایگاه این رمان در کارنامه دکتروف بسیار خاص است. اگرچه بسیاری از آثار پیشین او با ساختار روایی پیچیده، ارجاعات تاریخی و سبک نگارش خاص شناخته می‌شوند، اما مغز اندرو از نظر تمرکز بر ذهن و روان فردی، اثری متفاوت است. در اینجا، دکتروف به جای بازآفرینی تاریخ، به بازآفرینی ذهن یک انسان پرداخته است. بااین‌حال، عناصر تاریخی و اجتماعی نیز در این اثر حضور دارند، اما در پس‌زمینه قرار گرفته‌اند. این رمان بیش از آنکه داستانی باشد، آزمایشی ادبی در خودآگاهی است؛ نوعی کاوش در اعماق روان انسان مدرن.

مغز اندرو

مغز اندرو

هیرمند
افزودن به سبد خرید 160,000 تومان

قسمتی از کتاب مغز اندرو نوشته‌ی ادگار لارنس دکتروف:
و حالا، باد بلند شده و دانه‌های برف را محکم به پنجره‌ی اتاقم می‌کوبد، باید چراغ‌ها را روشن کنم. اینجا به جز مجموعه آثار مارک تواینِ صاحب‌خانه چیزی برای خواندن ندارم، تصویر برجسته‌ی مارک تواین روی جلد ترک‌خورده‌ی کتاب نظرم را جلب می‌کند. اینکه چطور مارک تواین با زندگی کنار می‌آید درسی است برای بچه‌ها تا بزرگ‌ترها را و برای بزرگ‌ترها تا بچه‌ها را بشناسند، موافقید؟ یا کتاب‌های مارک تواین درباره‌ی همسایگانش پر است از نکات عمیق انسان‌دوستانه. او برای رضای همسرش به کلیسا می‌رفت. کتاب‌هایش را با یک ماشین تحریر زهوار در رفته‌ی لینوتایپ می‌نوشت. با برهمایی‌هایِ بوستون معاشرت می‌کرد. زیرکانه از نجیب‌زاده‌هایی که پای صحبت‌های بعد از شامش می‌نشستند انتقاد می‌کرد. درباره‌ی وحشی‌گریِ تدهین‌شده‌ی پادشاهان سخن می‌گفت. اما همیشه، همیشه همرنگ جماعت می‌شد. همیشه از آنچه سرل، یکی از این آدم‌هایی که کتاب‌هایشان را تدریس می‌کنم، ساختار واقعیت اجتماعی می‌نامد، اجتناب می‌کرد.
و درست همین حالا، یک مرغ دریایی زبان‌بسته، شناور در دل بادها با صدای وحشتناکی سرش را محکم به قاب پنجره‌ی اتاقم کوبید. خیره در چشمان بی‌رمقش باریکه‌ای از خون سرخ می‌بینم که به‌آرامی از سرش روی برف نشسته و روی پنجره سرازیر می‌شود.
روز بعد در میان مه، یک حواصیل سبز قوزکرده روی ستون می‌بینم. او نیز همچون یکی از ما آدم‌های دردمند سر در خود فرو برده.    

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط