
معرفی کتاب: مغازه خودکشی
«مغازه خودکشی» رمانی است نوشتهی ژان توله. ژان توله نویسنده، کاریکاتوریست و فیلمساز فرانسوی، با نثری طنزآمیز، تاریک و خلاقانه توانسته است مخاطبان زیادی را جذب کند. او در آثار خود همواره به سراغ موضوعاتی حساس، گاه تاریخی و گاه فلسفی میرود، اما همواره از دریچهای طنزآلود و منحصربهفرد به آنها مینگرد. کتابِ «مغازه خودکشی» که نخستینبار در سال 2007 منتشر شد، یکی از برجستهترین آثار توله است. این رمان کوتاه، طنزی سیاه دربارهی خانوادهای است که فروشگاهی برای ابزار خودکشی اداره میکنند، اما با ورود عضوی جدید به خانواده، نظم و نگاه آنها به زندگی دگرگون میشود.
اما داستان در دنیایی خیالی به طرزی ترسناک شبیه به دنیای واقعی اتفاق میافتد؛ جامعهای افسرده، تاریک و بیهدف که امید در آن رنگ باخته است. در «مغازه خودکشی»، وسایل مورد نیاز برای خودکشی، از طناب گرفته تا سم و شمشیر سامورایی عرضه میشود. شعار فروشگاه این است: «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ با ما موفق میشوید!»
کتاب «مغازه خودکشی» در سطحی ممکن است فقط طنزی تاریک باشد، اما در عمق خود پرسشهایی بنیادین دربارهی معنا، امید، انتخاب و جامعه را مطرح میکند.
*پوچگرایی در برابر معناجویی: خانواده توواچ نمایندهی یک دیدگاه پوچگرایانه هستند؛ دیدگاهی که زندگی را بیمعنا، بیارزش و تهی میداند؛ اما ورود آلن، بهمثابه نمایندهی شادی و معنا، این دیدگاه را به چالش میکشد.
*انتقاد از مصرفگرایی: «مغازه خودکشی» بهطرز ظریفی، مصرفگرایی و بازارگرایی را نقد میکند؛ حتی مرگ و خودکشی به کالا و خدمات تبدیل شدهاند. مشتریان بادقت و با مقایسه کیفیت و قیمت، راهی برای مردن انتخاب میکنند.
*جامعهی افسرده و بیمار: جهانی که ژان توله خلق کرده، بازتابی از واقعیتهای جهان مدرن است: تنهایی، فشار اجتماعی، ناامیدی و گمگشتگی. جامعهای که در آن مردم بیشتر از آنکه به دنبال زندگی باشند، به مرگ میاندیشند.
*تأثیر فرد بر جمع: آلن نمادی از این ایده است که یک فرد، حتی کوچکترین، میتواند تأثیر عمیقی بر خانواده، محیط و جامعه داشته باشد. حضور او نشانهای است از اینکه نور میتواند بر تاریکی غلبه کند.
ژان توله در این کتاب از زبان طنز سیاه استفاده کرده، سبکی که کمتر نویسندهای با چنین مهارتی از آن بهره میبرد. توصیفها کوتاه، تیز و شوخطبعاند. او با بهرهگیری از ارجاعات ادبی، فرهنگی و هنری، فضایی پر از لایههای معنایی خلق کرده است. بهرغم تلخی موضوع، نثر او سبکبال و سرگرمکننده است. دیالوگها ساده اما چندلایهاند و گاهبهگاه با جملات کنایهآمیز، خواننده را به تفکر وامیدارند. لحن روایی داستان، گرچه بهظاهر بیهدف است، اما با پیشروی داستان، همدلانه و منتقدانهتر میشود. ساختار کتاب نیز روایتی خطی دارد اما با ریتمی کند که حوصله مخاطب را سر نمیبرد.
در سال 2012، فیلمی انیمیشنی با همین عنوان به کارگردانی پاتریس لکون براساس این کتاب ساخته شد. این انیمیشن، در سبک موزیکال، برخی از جنبههای داستان را تغییر داده و پایانی خوشتر از کتاب را برایش رقم زده است. بااینحال، فضای گوتیک و طنز سیاه اثر را حفظ کرده و توانسته مخاطبان جوانتری را جذب کند.
کتاب همچنین در بحثهای روانشناسی و جامعهشناسی نیز مورد توجه قرار گرفته و بهعنوان نمونهای از ادبیات سیاه با رویکرد نجاتبخش شناخته میشود.
قسمتی از کتاب مغازه خودکشی نوشتهی ژان توله (نشر چلچله):
یک لامپ نئونی ترکید و دودی با بوی تند از آن منتشر شد که چشم تمام مشتریانی که منتظر بوسهی مرگ از مریلین بودند را سوزاند. یک شمشیر سپوکو که بالای پلهها به دیوار وصل شده بود، شل شد و با نوک به یکی از پلهها خورد و در آن فرو رفت. تیغهی تیزش میلرزید و باریکههایی از نور را به سمت طنابهای مخصوص دار زدن، که به زمین، و درست زیر پای مشتریان سقوط کرده بودند، میفرستاد؛ مشتریانی که حالا در گرههای طناب گیر کرده بودند. میشیما نمیتوانست با شرایط کنار بیاید. شیشهی شیرینیها از روی پیشخوان به زمین افتاد و به هزاران تکهی درخشان شیشه تبدیل شد. تیغها به گوشه سر خوردند، نقاشیهای کوچک از سیب تورینگ از دیوار افتادند طوری که انگار زیر یک درخت سیب ایستاده بودی و کسی داشت از بالا درخت را تکان میداد. کشوی پولهای صندوق بهخودیخود باز شد و پولهایی که از قسمت محصولات تازه به دست آورده بودند، نمایان شد. مردی بیشرم از برج بودا، مشتی از آنها را برداشت.
با دیدن این غارتگری، میشیما بلند و واضح فریاد زد: «خیلی خب، همه بیرون! بهزودی تاریک میشه. میتونید یک روز دیگه بمیرید. بلیتهای شماره دارتون رو نگه دارن و فردا که همهچیز مرتب بود برگردین! و شما هم همینطور، نگهبان جوان... زود باشید، همه بیرون! این تفنگ یک گلولهای یکبار مصرف رو با خودت ببر و دیگه برنگرد که سرِ ما رو با حرفای عاشقانهت درد بیاری.»
«بوم بوم. زررر میزنیمممم! اینطوری انجامش میدیم!»
افسردههای طردشده یکییکی از مغازه بیرون میآمدند و رباتمانند زیر لب تکرار میکردند: «بوم.بوم. زررر میزنیم...» همه چراغهای نئونی در مغازه، مثل رقص نورهای دیسکوی کرت کوبین، چشمک میزدند.
مادرش فریاد زد: «آلن، میشه صداشو کمتر کنی؟» ولی کوچکترین پسرش در بین هیاهوی دویست سربازِ خواننده صدای او را نمیشنید. صداهای زیر، بم و معمولیِ گروه سرود ارتشِ سرخ که همگی با تمام وجود «بوم بوم. ما زررر میزنیم...» را فریاد میکشیدند و همزمان پاشنهی پایشان را به زمین میکوفتند.
لوکریس شیشههای آزمایشی که در دست داشت را رها کرد. شیشهها، یکی پس از دیگری، به زمین افتادند و مواد سمی درونشان کف مغازه پخش شدند. مقداری سم نیز شروع به سر خوردن به زیر قفسهها کرده بود.
«خوبیش اینه که دیگه از شر موشها خلاص میشیم.»
لوکریس وقتی از پلهها به سمت اتاق آلن بالا میرفت از این فکری که در سرش بود بهشدت تعجب کرد.
وارد اتاق آلن شد. «به خاطر خدا، همیشه این سروصدا رو تموم کنی؟»
«بوم بوم. ما زـ» کلیک!
لوکریس آهنگ را قطع کرد و فریاد زد: «تو واقعاً مریضی! ما داشتیم تو قسمت محصولات تازه یک تراژدی یونانی رو میدیدیم اونوقت این آهنگیه که تویِ سبک مغز میذاری؟!» او درحالیکه در راهرو به طرف اتاق وینسنت میرفت اضافه کرد: «و برادرت هم هست. اصلاً به برادرت فکر میکنی؟مطمئنم با شنیدن آهنگای مسخرهت دوباره همهچیز رو شکونده و خراب کرده...»