معرفی کتاب: جامعه‌ی فریب‌کار

5 روز پیش زمان مطالعه 7 دقیقه


کتابِ «جامعه‌ی فریب‌کار» نوشته‌ی تس ویلکینسون ـ رایان یکی از آثار جالب و اندیشمندانه‌ای است که به بررسی روان‌شناسی تصمیم‌گیری، قضاوت انسانی و تمایل ما به ایجاد حس امنیت کاذب در زندگی می‌پردازد. این کتاب در حوزه‌ای میان‌رشته‌ای قرار می‌گیرد و از روان‌شناسی، حقوق، اقتصاد رفتاری و حتی فلسفه برای تحلیل این پرسش استفاده می‌کند که چرا انسان‌ها همواره در پی راه‌حل‌هایی هستند که بی‌خطر و ضمانت‌شده به نظر برسند؛ درحالی‌که واقعیت زندگی چیزی جز عدم قطعیت، ریسک و پیش‌بینی‌ناپذیری نیست. 
انسان موجودی است که به‌شدت از خطا، شکست و پیامدهای غیرقابل کنترل می‌هراسد. این ترس، ریشه در غریزه‌ی بقا دارد و از منظر تکاملی قابل‌درک است؛ اما در دنیای مدرن، ما اغلب فراتر از آنچه لازم است به‌دنبال محافظت مطلق می‌رویم. خرید بیمه‌های گوناگون، تنظیم قراردادهای پرجزئیات، مشاوره گرفتن برای کوچک‌ترین انتخاب‌های روزمره و حتی الگوریتم‌های دیجیتال که مسیر زندگی ما را پیش‌بینی می‌کنند، همگی بازتاب همین میل انسانی‌اند: یافتن راهی برای تضمین امنیت کامل.
تس ویلکینسون ـ رایان که استاد حقوق و متخصص در حوزه روان‌شناسی تصمیم‌گیری است، در این کتاب نشان می‌دهد که این میل به امنیت مطلق، اگرچه به‌ظاهر عقلانی است، اما در عمل ما را آسیب‌پذیرتر می‌کند. او توضیح می‌دهد که وقتی به‌دنبال راه‌حل‌های بی‌خطا می‌رویم، نه‌تنها از تجربه ‌کردن و یاد گرفتن بازمی‌مانیم، بلکه دچار نوعی توهم کنترل نیز می‌شویم. این توهم، ما را از مواجهه سالم با واقعیت‌های پیچیده زندگی بازمی‌دارد.

 

تس ویلکینسون ـ رایان


کتاب بر این محور می‌چرخد که چرا انسان‌ها «تصمیمات مطمئن» را ترجیح می‌دهند و این گرایش چه پیامدهای فردی و اجتماعی به‌دنبال دارد. درواقع نویسنده تلاش می‌کند نشان دهد که تلاش برای ساختن زندگی بدون خطا و ریسک خود به نوعی خطاست و مانع رشد، شجاعت و تاب‌آوری می‌شود.
نویسنده برای توضیح مفاهیم انتزاعی، به‌وفور از مثال‌های ملموس استفاده می‌کند. او نشان می‌دهد چگونه در زندگی روزمره، از انتخاب یک شغل گرفته تا خرید یک خانه یا حتی انتخاب شریک زندگی، افراد به‌دنبال تضمین‌هایی هستند که عملاً وجود خارجی ندارند.
به‌عنوان نمونه، او به قراردادهای بیمه اشاره می‌کند. بیمه به‌ظاهر قرار است ما را دربرابر ریسک‌ها ایمن کند، اما هر بیمه‌نامه‌ای دارای تبصره‌ها، محدودیت‌ها و شرایط خاصی است که در عمل بسیاری از ریسک‌ها را پوشش نمی‌دهد. بنابراین حس امنیتی که بیمه ایجاد می‌کند، بیشتر روان‌شناختی است تا واقعی.
در حوزه‌ی روابط انسانی نیز همین میل به تضمین دیده می‌شود. افراد در ازدواج، قراردادها یا توافق‌های رسمی را به‌عنوان تضمینی برای وفاداری و ثبات می‌بینند، درحالی‌که احساسات و رفتار انسان‌ها به‌سادگی در قالب قراردادها قابل کنترل نیست. همین باعث می‌شود افراد در مواجهه با خیانت یا جدایی، دوچندان دچار احساس ناامنی شوند. 
کتاب همچنین فرهنگ گسترده‌ای را نقد می‌کند که در آن شرکت‌ها و نهادها وعده محصولات و خدمات بی‌خطر می‌دهند. از فناوری‌های هوش مصنوعی گرفته تا خدمات مالی و مشاوره‌های روان‌شناسی، همه به نوعی تضمین می‌دهند که می‌توانند آینده را پیش‌بینی یا کنترل کنند؛ اما نویسنده معتقد است که این وعده‌ها نه‌تنها غیرواقعی‌اند، بلکه نوعی وابستگی بیمارگونه ایجاد می‌کنند.
از منظر روان‌شناسی شناختی، نویسنده به سوگیری‌های ذهنی انسان‌ها می‌پردازد. یکی از مهم‌ترین آن‌ها توهم کنترل است؛ گرایشی که باعث می‌شود ما باور کنیم اگر همه‌چیز را برنامه‌ریزی کنیم، می‌توانیم از خطا یا ریسک اجتناب کنیم. این سوگیری، ریشه بسیاری از رفتارهای نادرست است.

 


او همچنین به سوگیری اطمینان اشاره می‌کند؛ حالتی که در آن افراد، پس از رخ دادن یک اتفاق، تصور می‌کنند از قبل می‌دانستند چنین چیزی رخ خواهد داد. این سوگیری باعث می‌شود افراد بیش‌از‌حد به توانایی‌های خود برای پیش‌بینی آینده اعتماد کنند. نویسنده استدلال می‌کند که شناخت این سوگیری‌ها و پذیرش محدودیت‌های ذهنی‌مان، گام نخست برای کنار آمدن با عدم قطعیت است.
کتابِ ویلکینسون ـ رایان فراتر از روان‌شناسی و حقوق، حامل یک پیام فلسفی نیز هست؛ این کتاب به نوعی می‌گوید که زندگی در ذات خود غیرقابل ‌تضمین است. هر تلاشی برای ساختن آینده‌ای کاملاً امن، نوعی انکار حقیقت هستی است. این پیام شباهت‌هایی با فلسفه اگزیستانسیالیسم دارد، جایی که متفکرانی چون سارتر یا کامو، بر پذیرش آزادی و مسئولیت در جهانی پر از عدم قطعیت تأکید می‌کردند. کتابِ جامعه‌ی فریب‌کار نیز خواننده را دعوت می‌کند که به جای ترس از خطا، آن را بخشی از مسیر زندگی بداند و با شجاعت و انعطاف با آن روبه‌رو شود.


قسمتی از کتاب جامعه‌ی فریب‌کار:
بسیاری از تصمیم‌هایی که برای اجتناب از حماقت می‌گیریم نامحسوس‌اند، مثل این است که پاورچین‌پاورچین از کنار خطری که متوجهش شده‌ایم بگذریم. شما صرفاً از سرمایه‌گذاری یا کمک مالی خودداری می‌کنید؛ این‌ها خیلی تصمیم محسوب نمی‌شوند. اما اجتناب از هالو فرض ‌شدن نمودِ آشکارتری هم دارد و بیش از آنکه بر ناتوانی ما در مشارکت تأثیر بگذارد، بر مشارکت ‌نکردن خود خواسته‌ی ما اثر می‌گذارد. گاهی تصمیم‌گیری برای دوری از خطر فریب‌ خوردن چیزی در این مایه‌هاست که آمرانه و پرخاشگرانه بگوییم دیگی که برای من نمی‌جوشد سر سگ تویش بجوشد.
یکی از بینش‌های روان‌شناسی رفتاری این است که ترس از احمقانه رفتار کردن مانع مذاکره‌ی موفق می‌شود. این همان مناسباتی است که در مطالعه‌ی جریان‌سنج هم بود: فرد احساس می‌کند مغبون شده و به این نتیجه می‌رسد که این بازی برنده ندارد، من دیگر نیستم. این تصمیم یا می‌تواند ویرانگر باشد یا می‌تواند کاملاً پیش‌پاافتاده باشد. 
بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، مدت کوتاهی در نیویورک زندگی کردم. یک‌بار پدر و مادرم از مِین به دیدنم آمدند. ساعت‌ها در شهر قدم زدیم، موزه رفتیم، گشت‌وگذار کردیم، خسته و گرسنه شدیم. به فروشگاهی رفتیم تا کمی هله‌هوله بخریم. پدرم یک سیب برداشت، رفت که پولش را بپردازد ولی دست‌خالی برگشت. چه می‌دانستیم آنجا قیمت هر عدد سیب بیش از 2 دلار است؟ عقل ایجاب می‌کرد که پدرم برای یک سیب دو دلار نپردازد! (درست است که پدر و مادرم ناوارد به نظر می‌رسیدند، اما منهتن را خوب می‌شناختند. اصلاً از پدرم توقع نداشتم این را نداند). تقریباً شکی نیست که در کیف پولش بیشتر از دو دلار پول داشت و به نظر می‌رسید که دلش واقعاً سیب می‌خواهد. یادم نیست بالاخره چه چیزی برای خوردن انتخاب کرد، اما شرط می‌بندم گران‌تر از 2 دلار بود و باز هم شرط می‌بندم که آن را به اندازه‌ی سیب دوست نداشت.
همین تعامل مختصر بین پدرم و فروشگاه ـ دیدن میوه، باخبر شدن از قیمتش و انصراف از خرید ـ یک‌جور مذاکره‌ی کوچک بود. آن‌ها نتوانستند با هم به توافق برسند، پس مذاکره‌ی بسیار مختصری بوده، اما ساختارش همانی است که می‌شناسیم. دو طرف خواهان نتیجه‌ای بودند که مستلزم مبادله بود و هرکدام از آن‌ها شروطی داشتند که بر مبنای آن‌ها معامله می‌کردند. بااین‌حال، پدر من معامله نکرد چون آن را اخاذی می‌دانست.    

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط