
معرفی کتاب: جامعهشناسی کاربردی در زندگی روزمره
«جامعهشناسی کاربردی در زندگی روزمره» نوشتهی زیگموند باومن ازجمله آثار برجستهای است که درک ما از جامعه، فرد و رابطه میان آنها را به چالش میکشد و تلاش میکند ذهن خواننده را از چهارچوبهای معمول و عادتکردهی تفکر روزمره بیرون بکشد و او را به سمت یک نگاه جامعهشناختی سوق دهد. این کتاب برخلاف آثار خشک و پر از دادههای آماری رایج در جامعهشناسی، یک تلاش فلسفی ـ تحلیلی است برای نشان دادن اینکه چگونه جامعه نهتنها پسزمینهای برای زندگی ماست، بلکه خود ساختاری فعال، پویا و تأثیرگذار در شکلگیری هویت، رفتار، ارزشها و انتخابهای ماست. باومن در این اثر، خواننده را به سفری ذهنی دعوت میکند؛ سفری که در آن به جای دریافت پاسخهای قطعی، با پرسشهایی روبهرو میشویم که ما را به بازاندیشی در مورد پیشفرضها، برداشتها و عادتهای فکریمان وا میدارد.
باومن کتاب خود را با این ایده آغاز میکند که نگاه جامعهشناختی یعنی نگاه کردن به عادیترین چیزها با چشمی تازه. او معتقد است بسیاری از پدیدههایی که ما در زندگی روزمره تجربه میکنیم، از جمله کار، عشق، خانواده، مصرف، هویت و حتی آزادی، درواقع محصول نیروهای اجتماعی هستند که اغلب نادیده گرفته میشوند. وقتی کسی عاشق میشود، وقتی کسی احساس تنهایی میکند یا وقتی فردی شغلی انتخاب میکند، اینها را معمولاً بهعنوان انتخابهای فردی و کاملاً شخصی تلقی میکنیم، اما باومن نشان میدهد که این انتخابها، خواستهها و احساسات، تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی خاصی شکل میگیرند که بیرون از کنترل مستقیم فرد قرار دارند.
او با تأکید بر تقابل ظاهری میان فرد و جامعه، استدلال میکند که این دو درواقع در یک فرآیند دیالکتیکی دائماً یکدیگر را شکل میدهند. فرد بدون جامعه نمیتواند معنا پیدا کند و جامعه نیز بدون کنش فردی، بیمعناست. به عبارتی، فرد و جامعه در پیوستاری از تأثیر متقابل قرار دارند. از نظر باومن، یکی از وظایف اصلی جامعهشناسی این است که این رابطهی پیچیده را روشن سازد و نشان دهد که چگونه نهادها، عرفها و انتظارات اجتماعی، امکانها و محدودیتهایی برای کنش فردی ایجاد میکنند.
در بخشی از کتاب، باومن مفهوم آزادی را به چالش میکشد. او از خواننده میپرسد که آزادی یعنی چه؟ آیا انسان واقعاً آزاد است؟ یا اینکه آزادی هم محصولی است از شرایط تاریخی و اجتماعی خاص؟ او توضیح میدهد که آنچه ما آزادی فردی مینامیم، درواقع در دل ساختارهایی ممکن میشود که همزمان توانایی انتخاب را به ما میدهند و دامنهی آن را محدود میکنند. برای مثال، انتخابهای مصرفی ما در بازار بهظاهر آزادانهاند، اما درواقع تبلیغات، طبقهی اجتماعی و جریانهای فرهنگی آنها را هدایت میکنند.
موضوع مصرف از دیگر محورهای مهم کتاب است. باومن جامعهی مدرن را جامعهی مصرفی مینامد، جایی که هویتها بیشتر از طریق آنچه میخریم تعریف میشوند تا آنچه تولید میکنیم یا میدانیم. او نشان میدهد که چگونه الگوهای مصرف، ساختارهای طبقاتی را بازتولید میکنند و چطور فرهنگ مصرفی به انسانها این تصور را القا میکند که خوشبختی در مالکیت اشیاست، نه در ارتباطات انسانی. از نظر باومن، جامعه مصرفی با خلق میلهای کاذب و نارضایتی دائمی، انسان را به یک موجود دائمالخرید بدل میکند که حتی احساسات و روابطش نیز از منطق بازار پیروی میکنند.
درنهایت، جامعهشناسی کاربردی در زندگی روزمره، کتابی است که نهتنها به خواننده کمک میکند تا جامعه را بهتر بفهمد، بلکه مهمتر از آن، او را به سوی خودآگاهی سوق میدهد. این کتاب یادآور میشود که انسان، موجودی صرفاً زیستی یا روانی نیست، بلکه در دل شبکهای از روابط اجتماعی زیست میکند که رفتار، احساس و حتی تمایلات او را شکل میدهند. باومن، با زبانی ساده اما عمیق، ما را دعوت میکند تا از سطح پدیدهها فراتر رویم، ساختارهای پنهان را ببینیم و به بازاندیشی در باب جهان اجتماعی خود بپردازیم، این کتاب برای هرکسی که میخواهد «فکر کردن به جامعه» را تمرین کند هم مفید است و هم ضروری.
قسمتی از کتاب جامعهشناسی کاربردی در زندگی روزمره:
هنگام تلاش برای تبیین یک موضوع بهعنوان نتیجهی یک علت، چنانچه به این نتیجه برسیم که واقعهی مذکور اجتنابناپذیر بود، یا حداقل اینکه وقوع آن بسیار محتمل بود، کنجکاوی ما در مجموع ارضا میشود. چرا در خانهی پایین جاده انفجار رخ داد؟ چون لولههای گار نشت کرده بودند و گاز مادهای قابل اشتعال است، در نتیجه یک جرقهی کوچک برای احتراق کافی بود. چرا هیچکس متوجه نشد که سارق پنجره را میشکند؟ چون همه خواب بودند و هنگامیکه افراد خواباند، معمولاً صداها را نمیشنوند. به محض اینکه دریابیم همواره یا در بیشتر مواقع، عامل غیر از ما، واقعهای را هدایت میکند، تلاش ما برای تبیین موضوع درجا متوقف میشود. در مورد اول (همواره)، میتوان از قوانین صحبت کرد، چون هیچ استثنایی وجود ندارد. حال آنکه، در مورد دوم (در بیشتر مواقع)، ما با هنجار روبهرو هستیم، چون واقعهی مورد نظر در بیشتر موارد، و نه همهی آنها، اتفاق میافتد؛ اما در هر دو مورد امکان انتخاب وجود ندارد، چون اتفاق مورد نظر، لزوماً توسط عامل دیگری هدایت میشود.
این نوع تبیین، زمانیکه در حوزهی رفتار انسانی به کار گرفته شود، مسألهساز میشود. هرچه باشد، در رابطه با آدمی، با وقایعی سروکار داریم که توسط کسانی به وقوع میپیوندد که امکان انتخاب دارند. از آنجا که بهصورت بالقوه، شیوههای متفاوت رفتار وجود دارند، نمیتوان اتفاقات را اموری محتوم شمرد. با این فرض، هیچگونه پیشفرض کلیای که بتوان براساس آن به حداقلی از قطعیت و یقین دست یافت، وجود ندارد. لذا، این وقایع پیشبینیپذیر نیستند. میتوان سعی کرد واقعهای خاص را براساس پیشینهی آن تفسیر کرد؛ یعنی با بهرهگیری از جنبههای مثبت بازاندیشی، میتوان کنش را در چارچوب قواعد خاص یا براساس قاعدهمندی زمینهی وقوع آن ـ که هر دو مقدم بر وقوع کنش هستند ـ تفسیر کرد؛ اما به نظر میرسد که هنوز هم از نکتهای غافل ماندهایم؛ چون، ما براساس تجربه میدانیم که فعالیتهای انسانها معطوف به هدف هستند. بهاینترتیب، آدمیان برای بهوجودآوردن یک کنش یا واکنش نسبت به یک موقعیت، انگیزههایی دارند که به هر دلیلی به نظر آنها بهترین است. بنابراین میتوان گفت که ما قابلیت انتخاب از میان سطوح مختلف کنش را داریم.