
معرفی کتاب: تاریخ ماریخ مستطاب ساعت
«تاریخ ماریخ مستطاب ساعت» کتابی است نوشتهی شرمین نادری که نشر هوپا آن را با تصویرگری نعیم تدین به چاپ رسانده است. هیچ میدانستی یک زمانی در همین خیابانهای شلوغ و توی قهوهخانه و بازار، مردم دائم از هم میپرسیدند: «ببخشید ساعت چنده؟» شاید چون این گوشیهای امروزی اصلاً اختراع نشده بود و حتی ساعتهای عقربهدار هم روی مچ هر کسی نبود و اصلاً همین ساعت عتیقهی روی دیوار اتاق پدربزرگت مثل گنجی بود که توی خانهی هرکسی پیدا نمیشد.
اگر دوست داری دربارهی ساعت پاندولدار و ساعت کوکو بیشتر بدانی یا با آن پرندههای خسته دربارهی سختیهای تشخیص زمان صحبت کنی، ما ماشین زمانی داریم که مفتومجانی تو را به صدها سال پیش میبرد! حالا اصلاً زمان چی هست؟ ساعت آفتابی یا ساعت آبی یعنی چی؟
کتابِ «تاریخ مستطاب ساعت» به هیچکدام از این پرسشها پاسخ درستودرمانی نمیدهد! فقط لغات و اصطلاحات عجیبی مثل خروس قندی و فوفولخان و چغازنبیل و دوالپا را به تو یاد میدهد و بعد هم تو را گیج و حیران به زمان حال برمیگرداند که ساعت در گوشی همه یافت میشود و آن ساعت عتیقهی اتاق پدربزرگ هم مدتی است به خواب رفته.
شرمین نادری نویسندهی این کتاب سال 1355 در محلهی امیرآباد تهران متولد شد. او فارغالتحصیل کارشناسی ارشد تصویرسازی از دانشگاه تهران است. از سال 1380، در نشریات مختلف، بهویژه حوزهی جوان و نوجوان، نویسندگی و تصویرگری کرده. او همچنین تجربهی نویسندگی برای برنامههای نوجوان و جوان در تلویزیون و تجربهی قصهگویی و قصهنویسی برای آیتمهای برنامهی رادیو هفت را در کارنامهاش دارد. از سال 1383 تا امروز، کتابهای منتشرشدهاش بیشتر در حوزهی تاریخ، ادبیات کهن، قصههای قدیمی و زندگی آدمهای روزگار دور است.
نویسنده میگوید: وقتی ما بچه بودیم، کلاس تاریخ یکی از حوصلهسربرترین کلاسهای عالم بود، حتی خود معلمهای تاریخ هم از آن همه عدد و سال جنگها و پیروزیها و چه میدانم این همه اسم و لقب جنگجویان تاریخی خوابشان میگرفت.
یادم نمیآید معلمی حوصله کرده باشد و برای ما قصهای گفته باشد یا حتی سعی کرده باشد از خاطرات خودش کمی چاشنی به آن درسهای بیمزه بزند.
شاید همین هم بوده که بالاخره وقتی خودم معلم شدم، سعی کردم برای هر اتفاق تاریخی یا دربارهی هر شخصیت جدی و خشکی یک داستان بامزه تعریف کنم؛ قصهای که خودم به چشم دیدهام یا کسی تعریف کرده یا حتی در کتابی آمده، اما هنوز توی کتابهای درسی نوشته نشده یا شاید هیچوقت هم نوشته نشود. قصههای سادهای دربارهی کفش و کلاه و حتی سبیل آدمهایی که روزگاری بخش مهمی از تاریخ ما را ساختند و فقط کافی است حوصله داشته باشیم و کمی دنبالشان بگردیم تا درس تاریخ هم کمی شیرینتر شود.
این کتاب اما کتاب تاریخ نیست، یعنی اصلاً هیچ ادعایی هم ندارد، کتاب قصهای است که شما را با آن داستانهای قشنگ و آن بخشهایی از اتفاقات روزگار گذشته که به نظرم جذاب و دوستداشتنیاند آشتی میدهد.
شرمین نادری ادامه میدهد: امیدوارم با کتاب من دچار خمودگی و خمیازه و خستگی نشوید و یک روزی هم همت کنید و قصههای حقیقی روزگار خودتان را بنویسید، گیرم که کمی هم نمک و فلفل خیالات قاتیاش کنید. میدانید که چه میگویم.
قسمتی از کتاب تاریخ ماریخ مستطاب ساعت:
پدربزرگم یک ساعت جیبی داشت که خدا میداند از چه کسی به ارث برده بود. شما حتماً این ساعتهای جیبی یا بغلی را توی فیلمها دیدهاید؛ همان ساعتها که با زنجیر به کمربند یا دکمهی جلیقه وصل میشدند و توی جیبها جا میگرفتند.
اینجور که تاریخنویسان پیر و قدیمی از بین کتابهای خاکگرفته به ما میگویند، این مدل ساعت اولینبار در قرن شانزدهم میلادی و در اروپا ساخته شد و اول از همه هم توی جیب فرنگیها رفت.
کلمهی فرنگی را هم مردم قدیم ایران برای اروپاییها به کار میبردند، بهخصوص برای اهالی شهر پاریس که شهرشان شهر فرنگ بود و خیلی دیدنی و عجیب برای مردم ایران.
همان سالها، صنعتگران اروپایی برای رونق کارشان و فروش ساعتهایشان به کشورهای دیگر، انواع و اقسام ساعتهای عجیبوغریب را طراحی کردند و بازار را پر کردند از ساعتهای قشنگ؛ از ساعت مدل تخممرغی بگیر تا ساعتهایی با طرح کتاب و میوه و گل و ستاره. یعنی آن روزها هر کسی دستش به دهنش میرسید یا اینقدر پول داشت که توی خیابان نخوابد، ساعتی به جیبش آویزان میکرد و این ساعتها از پدر به پسر ارث میرسید و برای خودش گنجی محسوب میشد.
بعد هم البته گردشگران و سیاستمداران اروپایی جهت دیدن سرزمینهای شرقی یا چه میدانم، گاهی جهت فضولی یا حتی به زورِ دولت کشورشان، مثلاً برای دوستی با دولت ایران، راهی سرزمین ما میشدند و با خودشان عینک و ساعتجیبی میآوردند و جلوی شاه، ساعت طلا را از جیبشان بیرون میکشیدند و دل سلطان ما را آب میکردند. همین هم بود که سلاطین ایرانی دستور ساخت و آوردن ساعت از آن طرف مرزها را میدادند و از داشتن ساعتهای تازه کیف میکردند. مثلاً ساعت طلایی و کوچک شاه صفی که دردسر آورد و ساعت مرواریدنشان فتحعلیشاه قاجار که توی نقاشیها هم آمده و باقی گنجهای مرواریدنشان و مطلا که امروز ارث و میراث پادشاهان است و در موزهها نگهداری میشود.
دیگر میشود گفت که ساعت بغلی یا جیبی هم مثل هر چیز جدید دیگری، کمکم آمد توی فرهنگ ما و بعد هم بعضی خانمها برای جهیزیهشان جاساعتی و کیف ساعت دوختند و بعضی آقایان که به خیاطی علاقه داشتند، سفارش جاساعتی گرفتند. بعضی خانمها از عزیزانشان ساعت هدیه گرفتند و خانمهایی هم که برای خودشان سواد و علمی داشتند، خودشان برای خودشان ساعتی خریدند و به پیرهنشان آویزان کردند.
خلاصه ساعت هم شد یک وسیلهی مهم که آدمهای باسواد را، چه زن و چه مرد، از آدمهای بیسواد متمایز میکرد و البته که باز هم مایهی پزپزان بود.
این ساعتهای جیبی تا صد سال پیش، یعنی زمان جنگ جهانی اول، در همهی جهان، مُد و قابل استفاده بودند، اما وقتی کمکم ساعتهای مچی ساخته شدند و جای ساعتهای قدیمی را گرفتند، دیگر این ساعتهای بغلی یا جیبی رفتند توی کمدها و صندوقهای شکستهپکسته و روزی برای همیشه فراموش شدند.
حالا اگر کسی را میشناسید که ساعت بغلی دارد، بد نیست سراغش بروید. هرچه باشد، داشتن هر شیء تاریخدار و قدیمیای میتواند مایهی افتخار باشد، چون قصهای دارد که برای همیشه توی دلش مخفی مانده است.