#
#

معرفی کتاب: باب، گربه‌ی خیابانی

4 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«باب، گربه‌ی خیابانی» نوشته‌ی جیمز بووِن یکی از داستان‌های واقعی و الهام‌بخشی است که توانسته میلیون‌ها خواننده را در سراسر جهان تحت تأثیر قرار دهد. این کتاب اولین‌بار در سال 2012 منتشر شد و روایت‌گر زندگی واقعی جیمز بوون، یک نوازنده‌ی خیابانی و معتاد سابق است که با ورود گربه‌ای خیابانی به زندگی‌اش، مسیری تازه را آغاز می‌کند. جیمز با قلمی صادقانه، بدون اغراق و پر از احساس، داستان خودش و باب را روایت می‌کند؛ داستانی از دوستی، نجات، تغییر و امید.
«باب، گربه‌ی خیابانی» فقط از منظر داستان‌پردازی قابل‌توجه نیست و از نظر اجتماعی نیز حائز اهمیت است؛ زیرا به موضوعاتی چون اعتیاد، بی‌خانمانی، طرد اجتماعی، شانس دوباره و محبت بی‌قید‌و‌شرط حیوانات خانگی می‌پردازد. آنچه این اثر را خاص می‌کند، ترکیب صمیمانه‌ای از صداقت بی‌پرده و گرمای ارتباطی است که میان انسان و حیوان شکل می‌گیرد؛ ارتباطی که هم زندگی جیمز و هم زندگی میلیون‌ها نفر دیگر را تحت تأثیر قرار داده است.
جیمز، در سال 1979، در انگلستان به دنیا آمد. کودکی‌اش تحت تأثیر ناپایداری خانوادگی و مشکلات روانی گذشت. پس از جدایی والدینش، او به همراه مادرش به استرالیا نقل مکان کرد، اما در نوجوانی به انگلستان بازگشت. بی‌پولی، افسردگی، نداشتن حمایت خانوادگی و درگیری‌های عاطفی سبب شد که جیمز به‌مرور گرفتار اعتیاد به مواد مخدر شود و سر از خیابان درآورد. سال‌ها به‌عنوان بی‌خانمان در خیابان‌های لندن سرگردان بود و تنها راه امرار معاشش نوازندگی گیتار در سطح شهر بود. در این سال‌ها، او با چالش‌های شدید جسمی، روانی و اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کرد و تلاش‌های متعددش برای ترک اعتیاد با شکست مواجه شده بودند. در همین دوران تیره‌و‌تار بود که جرقه‌ای در زندگی‌اش زده شد: آشنایی با گربه‌ای خیابانی به نام باب.
در یکی از شب‌های سال 2007، جیمز، درحالی‌که در ساختمان مسکونی مخصوص افراد در حال ترک اعتیاد زندگی می‌کرد، گربه‌ای زخمی و لاغر را مقابل در خانه‌اش دید. او ابتدا تصور کرد این گربه متعلق به همسایه‌هاست، اما پس از چند روز و دیدن اینکه گربه همچنان در همان محل پرسه می‌زند، تصمیم گرفت از او مراقبت کند. جیمز با وجود وضعیت مالی و روانی نه‌چندان خوب خود، گربه را به دامپزشکی برد، برایش دارو خرید، به او غذا داد و محلی گرم برایش مهیا کرد. این گربه، با موهای نارنجی و چشمان نافذ، اعتماد کامل خود را به جیمز نشان داد و به‌تدریج رابطه‌ای خاص میان آن‌ها شکل گرفت.
پس از بهبودی نسبی باب، جیمز تصمیم گرفت او را رها کند تا به زندگی خود ادامه دهد، اما برخلاف انتظار، باب تصمیم گرفت که بماند. او هر روز جیمز را تا ایستگاه اتوبوس و محل نوازندگی‌اش همراهی می‌کرد. بعدها حتی روی شانه‌ی جیمز می‌پرید و در کنارش روی خیابان‌ها می‌نشست. همین حضور باب باعث جلب توجه مردم شد و درآمد جیمز از نوازندگی به‌طرز محسوسی افزایش یافت.
رابطه‌ی جیمز و باب خیلی زود از مرزهای یک رابطه‌ی عادی بین انسان و حیوان خانگی فراتر رفت. آن‌ها به همراه یکدیگر زندگی می‌کردند، غذا می‌خوردند، در خیابان‌ها وقت می‌گذراندند و حتی با هم سوار اتوبوس می‌شدند. باب برای جیمز نه‌فقط یک همراه، بلکه منبع الهام، انگیزه و تکیه‌گاه عاطفی شد. جیمز می‌نویسد که تا پیش از آشنایی با باب، هیچ‌گاه مسئولیت واقعی نسبت به موجودی دیگر نداشته و همین حس مسئولیت، جرقه‌ی تغییر را در درونش روشن کرده است.
باب با حضورش، جیمز را وادار کرد تا رفتارش را تغییر دهد. او حالا باید زودتر از خواب بیدار می‌شد، غذای مناسب تهیه می‌کرد، مراقب سلامتی باب می‌بود و از همه مهم‌تر، به فکر ساختن آینده‌ای پایدارتر می‌افتاد. باب به او هدف داد، دلیلی برای زنده ‌ماندن و انرژی‌ای برای مبارزه با اعتیاد.
در سال 2010، یک ناشر تصمیم گرفت تا داستان جیمز و باب را در قالب کتاب منتشر کند. جیمز با همکاری نویسنده‌ای به نام گَری جِنکینز، خاطراتش را نوشت و کتاب در سال 2012 منتشر شد. این اثر بلافاصله به فهرست پرفروش‌ترین‌های ساندی تایمز پیوست و چندین هفته در صدر جدول باقی ماند. بعدها این کتاب به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شد و در بسیاری از کشورها، میلیون‌ها نسخه از آن فروش رفت.

باب،گربه ی خیابانی

باب،گربه ی خیابانی

دیدآور
افزودن به سبد خرید 240,000 تومان

قسمتی از کتاب باب، گربه‌ی خیابانی:
زندگی در خیابان ابداً آسان نیست. همیشه باید در انتظار چیزهای غیرمنتظره بود.
به یاد دارم اوایل مددکاران اجتماعی وقتی از افرادی مثل من صحبت می‌کردند از واژه‌ی بی‌نظم استفاده می‌کردند. آن‌ها زندگی ما را پرآشوب می‌دیدند. تصور آن‌ها از ما این است که با آدم‌های معمولی متفاوت هستیم و این باورها برای ما عادی بودند. بنابراین، برایم جای تعجب بود که بعد از چند ماه تا پاییز، هیچ چالشی نداشتم. می‌دانستم به این منوال نخواهد ماند. 
باب هنوز هم برای جمعیت، به‌خصوص برای گردشگران، واقعاً جذاب بود. فرقی نمی‌کرد از کجا می‌آمدند، می‌ایستادند و با او صحبت می‌کردند. کلمه‌ی گربه را به هر زبانی شنیده بودم. در همه‌ی زبان‌ها از آفریقایی گرفته تا ولزی کلمه‌ی گربه را یاد گرفتم. مردم چک به آن کوکا می‌گفتند؛ در روسی کوشکا، در زبان ترکی کدی و در زبان چینی مائو یعنی گربه. تعجب کردم که اسم رهبر چین کمونیست هم مائو بود.
اما مهم نبود این واژه را به چه زبان عجیب و شگفت‌انگیزی می‌گفتند. پیام مشترک همه همیشه این بود که عاشق باب هستند. یک گروه مشتریان بومی داشتیم؛ افرادی که در همین حوالی کار می‌کردند و عصرها در راه برگشت به خانه از آنجا رد می‌شدند. می‌ایستادند و به باب سلام می‌کردند. حتا یکی دو نفرشان هدیه‌ی کوچکی به او می‌دادند. 
مشکل بیشتر از طرف نگهبانان محلی بود. از ابتدا محل استقرارم در نزدیکی ایستگاه مترو بود که متعلق به فروشندگان نقاشی و هنرهای تجسمی بود. درحالی‌که در آن حدود فروشنده‌ای برای عرضه‌ی نقاشی نبود. به همین سبب به‌ظاهر نمی‌توانست دردسرساز باشد. مکرراً به من تذکر قانونی می‌دادند که به آن واقف بودم. درنهایت اگر از آن دسته افرادی بودم که به قوانین پایبند هستند، نباید آنجا می‌ماندم.
بنابراین، لاجرم با تذکرشان جابه‌جا می‌شدم و بعد از چند ساعت دوباره بی‌سروصدا به جایگاه خود بازمی‌گشتم. هرگز ندیده بودم از این بابت متوسل به پلیس و اعمال قانون شوند. 
بیشتر مزاحمت‌ها از جانب مأموران مترو بود که مخالف کار من بودند. به‌خصوص کنترل‌چی‌های بلیت. وقتی در محل مستقر می‌‌شدم، با نگاه‌های آزاردهنده و کلام رکیک مزاحم می‌شدند. مخصوصاً یکی از آن‌ها با لباس فرم آبی با جثه‌ی بزرگ و صورت عرق‌کرده سراغم آمد و تهدیدم کرد.   

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط