#
#

معرفی کتاب: این ناقوس مرگ کیست؟

4 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


«این ناقوس مرگ کیست؟» یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نوشته‌ی ارنست همینگوی است که در سال 1940 منتشر شد و نشر افق آن را با ترجمه‌ی مهدی غبرایی به چاپ رسانده است. این رمان براساس تجربیات شخصی همینگوی از جنگ داخلی اسپانیا (1936-1939) نوشته شده و داستان یک امریکایی به نام رابرت جوردن را روایت می‌کند که داوطلب در کنار نیروهای جمهوری‌خواه علیه فاشیست‌ها می‌جنگد.
رمان در طول چهار روز اتفاق می‌افتد و ماجرای رابرت جوردن، استاد دانشگاه امریکایی را دنبال می‌کند که مأموریت دارد یک پل را منفجر کند تا پیشروی نیروهای فاشیست را متوقف سازد. او به گروهی از چریک‌های جمهوری‌خواه می‌پیوندد که در کوه‌های اسپانیا پناه گرفته‌اند.
ارنست همینگوی در این رمان، با نگاهی فلسفی و انسانی، چندین درونمایه‌ی کلیدی را بررسی می‌کند که هرکدام از آن‌ها نه‌تنها به جنگ داخلی اسپانیا مربوط می‌شوند، بلکه مسائل جهانی و جاودانِ بشری را نیز دربرمی‌گیرند؛ جنگ در این رمان نه یک رویداد قهرمان‌ساز، بلکه فرآیندی فرساینده و بی‌معنا تصویر می‌شود. همینگوی با توصیف خشونت‌های غیرضروری (مثل اعدام‌های جمعی توسط فاشیست‌ها) و آسیب‌های روانی شخصیت‌ها، نشان می‌دهد که جنگ چگونه انسانیت را نابود می‌کند.
او از طریق شخصیت‌هایی مانند پابلو، نشان می‌دهد که جنگ حتی طرفین قهرمان را نیز فاسد می‌کند. 
رابطه‌ی رابرت و ماریا تنها نقطه‌ی روشن در دنیای تاریک جنگ است. عشق آن‌ها سریع و شدید است، چون هر دو می‌دانند زمان کمی دارند. همینگوی این عشق را نه یک رمانس آرمانی، بلکه واکنشی انسانی در برابر مرگ نشان می‌دهد.
تمامی شخصیت‌ها با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اما واکنش آن‌ها متفاوت است: 
رابرت جوردن مرگ را با شرافت می‌پذیرد، چون به آرمانش وفادار است. پابلو از ترس مرگ، ابتدا خیانت می‌کند، اما در پایان، غرورش را باز می‌یابد. ماریا پس از مرگ رابرت، باید با زندگی بدون او ادامه دهد که سخت‌ترین آزمون است.
عنوانِ کتاب از شعر جان دان گرفته شده که می‌گوید: «هر مرگِ انسانی از من می‌کاهد، زیرا من بخشی از بشریتم.» همینگوی بر این باور است که رنج دیگران، حتی دشمنان، به همه‌ی ما مربوط می‌شود.
همینگوی در این رمان نشان می‌دهد که جنگ هرگز سیاه و سفید نیست. حتی در نبردهای به‌ظاهر اخلاقی (مانند مقاومت ضد فاشیسم) انسان‌ها ممکن است مرتکب اشتباه شوند، عشق را در آستانه‌ی مرگ جست‌وجو کنند و با پرسش‌های بی‌پاسخ درباره‌ی ارزش مبارزه روبه‌رو شوند. این درونمایه‌ها کتاب را به اثری جهانی و بی‌زمان تبدیل کرده‌اند.

این ناقوس مرگ کیست؟

این ناقوس مرگ کیست؟

افق
افزودن به سبد خرید 585,000 تومان

قسمتی از کتاب این ناقوس مرگ کیست؟ نوشته‌ی ارنست همینگوی: 
دُن ریکاردو مرد کوتاه‌قدی بود با موهای جوگندمی و گردن کلفت و پیراهنی بی‌یقه به تن داشت. از بس پشت اسب نشسته بود پاهاش چنبری شده بود. به آن‌هایی که زانو زده بودند گفت: «خداحافظ. غصه نخورید. مردن هیچی نیست. فقط این بد است که آدم به دست این بی‌سروپاها بمیرد.» بعد به پابلو گفت: «به من دست نزن. تفنگت را بکش کنار.»
«با موهای جوگندمی و چشم‌های ریز خاکستری و گردن کلفت درحالی‌که خیلی کوتاه‌قد و عصبانی به نظر می‌رسید از تالار بخشداری قدم پایین گذاشت. نگاهی به صف دو رجه‌ی دهاتی‌ها کرد و تفی به زمین انداخت. می‌توانست آب دهن حسابی بیندازد که باید بدانی، انگلیسی، تو همچین موقعی خیلی عجیب است و گفت: «زنده باد اسپانیا! مرگ بر جمهوری قلابی!»
«آن وقت آن‌ها به‌خاطر اهانتی که کرده بود چنان با تخماق کوبیدندش که زود بمیرد، همچین که به نفر اول رسید زدندش، وقتی خواست سرش را بالا بگیرد و راه برود زدندش، آن‌قدر زدند که افتاد و با داس و چنگک تکه‌تکه‌اش کردند و عده‌ی زیادی بردندش لب پرتگاه و از آنجا انداختندش پایین و حالا دیگر دست و بالشان خونی شده بود و کم‌کم این حس بهشان دست داده بود که این‌هایی که می‌آیند راست راستی دشمن‌اند و باید کشته شوند.»
«تا دُن ریکاردو با آن تندی فحششان نداده بود، مطمئنم که خیلی‌ها تو صف از سرشان زیادی بود و دیگر دلشان نمی‌خواست که آنجا باشند. و اگر یکی از میانشان داد می‌زد «آهای، بیایید بقیه را ببخشیم، حالا دیگر عبرت گرفته‌اند.» حتم دارم بیشترشان قبول می‌کردند.
«اما دُن ریکاردو با همه‌ی شجاعتش در حق بقیه ظلم بزرگی کرد. چون او مردهای صف را تحریک کرد، در صورتی که پیش‌تر فقط انجام وظیفه می‌کردند و چندان میلی نداشتند، اما حالا دیگر عصبانی بودند و تفاوتش هم پیدا بود.»
«یکی داد زد اگر کشیش را بفرستید بیرون، کارها زودتر راه می‌افتد.» 
«کشیش را بفرستید بیرون.» 
«سه تا دزد گیرمان آمده. کشیش را هم بفرستید بیاید.»
«دهاتی قدکوتاهی به مردی که داد زده بود گفت: «دو تا دزد. دو تا دزد با ارباب ما.»
«مرد اول که صورتش از غیظ سرخ شده بود گفت: «ارباب کی؟»
«به اصطلاح می‌گویند ارباب‌ها.» 
«ارباب من که نیست؛ حتی به شوخی. تو هم اگر نمی‌خواهی بین دو تا صف بیفتی بهتر است درِ دهنت را چفت کنی.»
«دهاتی قدکوتاه گفت؛ من هم مثل تو جمهوری‌خواهِ هوادار آزادی‌ام. با چماق کوبیدم تو دهن دُن ریکاردو. زدم توی پشت دُن فدریکو؛ اما دُن بنتیو را نزدم، ولی اگر رسمی از یارو حرف بزنی، باید بگویی ارباب ما. آن دو تا هم دزد بودند.»  
   

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط