
معرفی کتاب: این صحنه خانهی من است
«این صحنه خانهی من است» پیرامون زندگی، اندیشه و آثار حمید سمندریان در گفتوگو با افسانه ماهیان، کتابی است که نشر قطره آن را به چاپ رسانده است. حمید سمندریان، فرزند حسین و فاطمه، در 9 اردیبهشت 1310، در ساعت 12 ظهر در تهران، خیابان مولوی، متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی و مسلط به زبان فرانسه و مادرش خانهدار بود. او دوران کودکی و نوجوانی را در محلهی حسنآباد سپری کرد.
او در حین تحصیل در دورهی متوسطه در دبیرستانهای رهنما و خاقانی در کلاسهای تئاتر و هنرپیشگی استادان حسین خیرخواه و صادق شباویز شرکت کرد و همزمان به فراگیری و نواختن ویولن نزد استاد ذوالفنون پرداخت.
در سال 1332، سمندریان به آلمان سفر کرد و تحصیلات آکادمیک خود را در کنسرواتوار عالی موسیقی و هنرهای نمایشی هامبورگ در آلمان تحت تعلیم یکی از برجستهترین اساتید تئاتر اروپا «ادوارد مارکس» آغاز کرد.
در سال 1338 و به دعوت وزارت فرهنگ و هنر، سمندریان به ایران باز گشت و فعالیتهای تئاتری خود را در زمینهی تدریس و کارگردانی در ادارهی هنرهای دراماتیک آغاز کرد.
افسانه ماهیان میگوید: گفتوگوی من با سمندریان چهار سال طول کشید و این به این دلیل بود که خودِ او گفته بود که باید حالش خوب باشد و عجله را دوست ندارد. من برای گفتوگو با او در جستوجوی فرصتهای ناب بودم. سرشار از انرژی پیش رفتم، با گرفتن یک قول دیگر از او که این فرصت را به کسی جز من ندهد. آخر حالا دیگر خوشبختانه این کار در میان اهل هنر تقریباً رواج پیدا کرده بود و من به دنبال این هدف بودم که موضوعها و مطالب، ناقص و پیشپاافتاده عرضه نشود. قطعاً بهدنبال نام هم نبود. بیمایگی است که در برابر نامآوری چون او کسی در جستوجوی نام باشد.
و پس از آن، او تحقیقات دیگر در مورد خودش را هم به من ارجاع میداد و این هم یکی از خصوصیات بارز شخصیتی او بود؛ پایبندی به آنچه میگفت. خوشحالی من زمانی بیشتر شد که توانستم مجموعهی عکسهای اجراها و بروشورها و پوسترهای کاری او را هر چند ناقص و پراکنده از لابهلای کاغذ پارههایی که به من میداد، جمعآوری کنم.
همیشه شروع هر گفتوگو برای او انگار یک تفریح بود، یک تفنن، یک سرگرمی اما متفاوت. و جالب اینجا بود کمی که بحث پیش میرفت، بیشتر از من به وجد میآمد، همان شور و هیجان همیشگیاش وقتی از تئاتر میگفت.
کاش میتوانستم توصیف کنم چقدر برایم زیبا بود که او گاه حتی زمان را به دست فراموشی میسپرد و برای من باز هم بزرگتر از تصورم میشد آنجا که بعد از بسیاری از حرفهای مهم میگفت: «حالا اینها به دردت میخورد؟» و من میاندیشیدم که به دردم میخورد؟! من داشتم به سرمایهای برای انتقال به دیگران دست مییافتم و او چقدر تواضع داشت.
قسمتی از کتاب این صحنه خانهی من است:
ـ به سیاست در هنر علاقه دارید؟
*خیر، اگر من به طرف هنر هم گرایش نداشتم، باز سیاست را به چشمی نگاه میکردم که اگرچه برای بشر ضروری است اما درنهایت به ضرر بشر است؛ زیرا در گرایش سیاسی تمهیدهایی وجود دارد که بشر را از اصالتهای اعتقادی دور میکند و ویژگیهای متفاوتی دارد که یکی از آنها عدم صداقت است. سیاستمداری که با صداقت جلو آید، در همان لحظه محکوم به شکست است، مثل بازیگری که با دست باز بازی کند؛ زیرا از همان اول دستش را میخوانند. بنابراین تناقضی که در انسان و کائنات وجود دارد، در سیاست هم هست و این یعنی ضدونقیض یعنی ما هر دو روی سکه را داریم.
ـ میدانم که شما معتقدید که اصلاً سیاست برای هنر مضر است. از نظر شما، چه چیزهای دیگری برای هنر مضر است؟
*هنرگرایی اما هنرمند نبودن! زیرا هنر آنجا هنر است که در سلول به سلول بدن انسان وجود داشته باشد و آدم به جز هنر کار دیگری نتواند بکند، یعنی آدم اسیر طبیعتی شود که آن طبیعت میخواهد فریاد و اعتراضش را با کلام داستانی انسان شده به دنیا بگوید، یعنی هنری که شما نتوانید از آن فرار کنید.
انسان معمولاً خودش شغلش را انتخاب میکند؛ ولی در هنر باید معکوس باشد و هنر انسان را انتخاب کند. شاید ما به ظاهر هنر را انتخاب کنیم ولی در اصل و جلوتر، هنر ما را انتخاب کرده است و اگر اینگونه باشد، هنر انسان در هر مایهای که باشد، دارای اصالت هنری است و اگر نه، بخشی از تردید و مصلحتاندیشی و... در آن به چشم میخورد و بهسرعت خدشهدار میشود. مسئلهی مهم دیگر نبودن آزادی برای هنر است، ما نمیتوانیم به هنر لطف کنیم و فقط مقدار کمی آزادی برای آن در نظر بگیریم و بگوییم که این مقدار کافی است، کل هنر باید با آزادی همراه باشد.
ـ شما هیچوقت وسوسه نشدهاید که در جریانهای سیاسی قدم بگذارید؟
*چرا، من در دبیرستان و دوران نوجوانی گرایشهای سیاسی داشتم، چون شاگرد تئاتر سعدی بودم که استادانی مثل خیرخواه و شباویز داشت و ضمن تدریس تئاتر به ما این هم تدریس میشد که آن تئاتری خوب است که حرف کمونیستی حزب توده را بزند. بعدها دریافتم که محدود کردن تئاتر خفه کردن آن در خودش است و این را که احساس کردم، از تئاتر سیاسی بهطورکلی و آن سیاست خاص بالاخص بیزار شدم. آن سیاستی که در نوجوانی با آن برخورد کرده بودم و خیال میکردم که مالامال از حقایق جاودان زیستن است، پر از دروغ زیستن بود!
خوشبختانه، تا این لحظه حتی به سمت یک پیس سیاسی نرفتهام. اگر در چیزی شبیه به مردههای بیکفن و دفن هم رگههای سیاسی پیدا کنیم، قبل از هر چیز هشتاد درصد آن فلسفی است و شاید تنها پنج درصد آن رگهی سیاسی داشته باشد؛ چون این پیس را دوبار اجرا کردم ، مثال زدم و اگر نه، من به تئاترهای سیاسی هیچ علاقهای ندارم، چون تئاتر سیاسی حتی اگر خوب اجرا شود، خودش را محدود میکند و به بوق تبلیغاتی تبدیل میشود.