
معرفی کتاب: 13 کاری که کودکان دارای ذهن قوی انجام میدهند
«13 کاری که کودکان دارای ذهن قوی انجام میدهند» کتابی است نوشتهی ایمی مورین و چاپ انتشارات بهار سبز. دوران پیشنوجوانی، بهویژه 9 تا 13 سالگی، مرحلهای حساس و سرنوشتساز در فرآیند رشد روانی، اجتماعی و هیجانی کودک به شمار میرود. در این بازهی سنی، کودکان بهتدریج وارد مرحلهای میشوند که هویت فردیشان شکل میگیرد، روابط اجتماعی پیچیدهتری را تجربه میکنند و با چالشهای درونی و بیرونی متعددی مواجه میشوند. در چنین شرایطی، آموزش مهارتهای زندگی، بهویژه مهارتهایی مانند اعتمادبهنفس، عزتنفس، حل مسئله، ارتباط مؤثر، مدیریت هیجانها، همدلی و تصمیمگیری آگاهانه، از جایگاهی بنیادین در سلامت روان، موفقیت تحصیلی و انسجام اجتماعی کودکان برخوردار است.
این کتاب، اثری آموزشی و مبتنی بر روانشناسی رشد است که با هدف ارتقاء مهارتهای فردی و اجتماعی در کودکان 9 تا 13 ساله پایهریزی شده است. «13 کاری که کودکان دارای ذهن قوی انجام میدهند» با اتکا به منابع علمی روز و تجربیات عملی در حوزه آموزش کودکان، تلاش دارد تا به زبانی قابلفهم برای کودکان، مفاهیم بنیادین سالم را آموزش دهد.
ایمی مورین
از سوی دیگر، تمرینها، فعالیتها و پیشنهادهای ارائهشده در کتاب، طی مدتزمانی مشخص، در قالب جلسات انفرادی با گروهی از کودکان در همین بازهی سنی مورد آزمون و بررسی قرار گرفته است. نتایج حاصل از این مداخلات نشان داد که نهتنها کودکان با کتاب ارتباط خوبی برقرار کردند، بلکه اجرای منظم تمرینها به بهبود قابلتوجهی در زمینه EQ منجر شد.
ساختار جملات، انتخاب واژگان، شیوهی بیان مفاهیم مورد استفاده در کتاب، همگی با در نظر گرفتن ویژگیهای رشدی، فرهنگی و شناختی این ردهی سنی بهگونهای تنظیم شدهاند که هم از نظر زبانی در دسترس بوده و هم از نظر روانشناختی تأثیرگذار باشند. علاوهبراین، تمرینها، فعالیتها و پیشنهادهای عملیِ ارائهشده در کتاب در طول چندین ماه، با گروهی از کودکان در همین رده سنی، در محیط کلینیک و مشاورهای بهصورت فردی مورد اجرا و بررسی قرار گرفته است. نتیجهی حاصل از این تجربهی میدانی، نشانگر اثربخشی ملموس و مشهود تمرینها در زمینههای مختلفی همچون تقویت عزت نفس، افزایش جرئتورزی، بهبود روابط با همسالان، کاهش اضطرابهای اجتماعی، توانایی بیان احساسات و ارتقای مهارت تصمیمگیری و حل مسئله بوده است. همچنین بازخوردهای مثبت و قابلتوجهی از سوی والدین دریافت شده که بر کارآمدی و سودمندی عملی این کتاب در فرآیند رشد و تحول روانی کودکان و نوجوانان دلالت دارد.
به قول کلر شیپمن، نویسندهی کتاب پرفروش نیویورک تایمز با عنوان کُد اعتمادبهنفس برای دختران، «این کتاب هدیهای قدرتمند برای کودکان است و به آنها نشان میدهد چطور به خودشان کمک کنند!»
قسمتی از کتاب 13 کاری که کودکان دارای ذهن قوی انجام میدهند:
کارتر خیلی خوشحال بود! بالاخره تعطیلات تابستان شروع شده بود. قرار بود چند ماهِ پیشِرو را از آزادی لذت ببرد. نه تکلیفی! نه زنگ بیدارباشی! بهتر از همه، نه معلمی! پیش خودش فکر میکرد که روزها با دو دوستش شان و لیام، توپبازی و دوچرخهسواری میکند. اما دو روز بعد، زنجیر دوچرخهاش افتاد. سعی کرد درستش کند اما نتوانست. آن را به پدرش نشان داد. پدرش نگاهی کرد و گفت: «تو به یک دوچرخهی جدید نیاز داری. میتونیم زنجیر را دوباره سرِ جاش بگذاریم اما باز هم میافته. قاب زنجیر، خم شده.»
آنها در گاراژ ایستاده بودند و به تکه فلزی نگاه میکردند که یک روزی، دوچرخه بود. کارتر پرسید: «برام یه دوچرخهی جدید میخری؟» پدرش به او نگاهی کرد و گفت: «دلیل خراب شدن دوچرخهات اینه که شیرینکاریهای زیادی باهاش انجام میدی. قرار نیست برات یه دوچرخهی جدید بخرم تا اون رو هم خراب کنی!»
قلب کارتر گرفت. اگر دوچرخه نداشته باشد، همهی تابستان را میخواست چکار کند؟ پس، با اعتراض گفت: «بابا، این منصفانه نیست! من چیکار کنم دوچرخهام اینقدر ارزونه که خم میشه!» پدرش گفت: «کارتر! دوچرخهات ارزون نبود. تو پرشهای زیادی با دوچرخهات انجام دادی با اینکه به تو گفته بودم این کار رو نکن! اگه یه دوچرخهی جدید میخوای، خودت باید بخری.» کارتر گفت: «اما من هیچ پولی ندارم!» پدرش بهآرامی گفت: «پس شاید وقتش رسیده کمی پول دربیاری!»
کارتر با سرعت از گاراژ بیرون رفت. امکان نداشت بتواند پول کافی برای خریدن یک دوچرخهی جدید به دست بیاورد! وقت شام آرام شد و دوباره به گزینههایش فکر کرد. پرسید: «میتونم کارهای بیشتری در خانه انجام بدم تا برای دوچرخهی جدید پول در بیارم؟» پدرش گفت: «نه! چون تو پول بیشتری میخوای معنایش این نیست که من باید به تو کار بیشتری بدم. اگر پول میخوای باید یک کار راه بندازی. ما یک چمنزن داریم. مطمئنم آدمهای زیادی به تو پول میدن تا این تابستان چمنهاشون رو کوتاه کنی.» کارتر، چند روز آینده را به آن فکر کرد. آیا واقعاً میتوانست یک کار چمنزنی راه بیندازد؟ او حتی نمیدانست از کجا شروع کند. باید آگهی درست میکرد؟ وبسایت نیاز داشت؟ باید دمِ درِ همسایهها میرفت و میپرسید: «سلام! میتونم چمنهاتون رو بزنم؟» اگر کار را میگرفت، چقدر باید دستمزد میگرفت؟ اگر یک تکه چمن را فراموش میکرد و کسی عصبانی میشد چه؟ سؤالهایش خیلی بیشتر از جوابهایش بود.
کارتر، واقعاً دوچرخه میخواست، اما راهاندازی یک کار...؟! هیچ سرنخی نداشت که باید چکار کند.
بعضی آدمها در هر صورت از ریسک دوری میکنند ـ حتی ریسکهایی که میتواند به آنها کمک کند زندگی بهتری داشته باشند. بعضی دیگر ریسکهای خیلی بزرگی میکنند. آنها به این فکر نمیکنند که اگر اوضاع خوب پیش نرفت چه اتفاقی میافتد.