
مرگ با لبخند؛ نگاهی به قاتلان جذاب در ادبیات داستانی
در دنیای ادبیات، قاتلان معمولاً با هیولایی در درون یا زخمهایی عمیق توصیف میشوند، اما در برخی موارد، این قاتلان نفرتانگیز که نیستند هیچ، به شکل عجیبی دوستداشتنی، فریبنده و حتی تحسینبرانگیزند. آنها شخصیتهایی چندوجهیاند که گاه از ماجراهای تراژیک سر بر میآورند و گاه با نبوغ یا جذابیتشان خواننده را مجذوب خود میکنند.
قبل از پرداختن به نمونههای خاص، لازم است این پرسش را مطرح کنیم: چرا قاتلانی که جان دیگران را میگیرند، میتوانند برای خوانندگان جذاب باشند؟ چند پاسخ کلیدی به این سؤال وجود دارد:
1. دوگانگی اخلاقی: قاتل جذاب معمولاً انسانی است گرفتار در تضاد بین خیر و شر. ما در او ردپایی از انسانیت، لطافت یا حتی منطق میبینیم و نمیتوانیم او را یک هیولا بنامیم.
2. شخصیتپردازی عمیق: در اغلب موارد، نویسندهها برای چنین شخصیتهایی روایتهای پیچیده، گذشتههایی آشفته یا دلایلی فلسفی برای قتل خلق میکنند که ما را وادار به درک و همدردی با آنها میکند.
3. کاراکترهای کاریزماتیک: برخی قاتلان با هوش، شوخطبعی یا زیبایی ظاهریشان جذابیت پیدا میکنند. آنها مرزهای میان خیر و شر را کمرنگ میکنند.
4. آزادی از قیود اجتماعی: قاتلانی که از قواعد عبور میکنند، بازتابی از خواستههای سرکوبشدهی مخاطباند. آنها کاری میکنند که دیگران جرئتش را ندارند.
1. راسکولنیکف ـ جنایت و مکافات (فئودور داستایفسکی)
راستش را بخواهید، راسکولنیکف یک قاتل حرفهای نیست. او دانشجویی فقیر و گرفتار فلسفهای است که قتل را بهنوعی مشروع میداند. او پیرزنی نزولخوار را میکشد، اما پس از آن، درگیر عذاب وجدانی میشود که تمام زندگیاش را از هم میپاشد. داستایفسکی با نبوغی کمنظیر راسکولنیکف را نه بهعنوان یک قاتل سنگدل، بلکه بهمثابهی انسانی بیمار، دردمند و متفکر خلق میکند. جذابیت او از همینجا میآید: کسی که میخواهد جهان را نجات دهد، اما خود گرفتار تباهی است.
2. تام ریپلی ـ آقای ریپلی بااستعداد (پاتریشیا های اسمیت)
تام ریپلی یک نابغهی جرم است؛ دروغگو، حیلهگر و آگاه به روانشناسی انسانها. او با ظاهر آهسته، ذهن خلاق و خلقوخوی ملایم خود وارد زندگی دیگران میشود، اعتمادشان را جلب میکند و در لحظهای غافلگیرکننده دست به قتل میزند. او درواقع جامعه را فریب میدهد. او همان نقابی است که بسیاری از ما در روابط روزمره به چهره میزنیم. همین شباهتهای انسانی است که باعث میشود تام، علیرغم جنایاتش همچنان برای خواننده فریبنده و حتی گاه دلپذیر باشد.
3. لیدی مکبث ـ مکبث (ویلیام شکسپیر)
او خودش مستقیماً کسی را نمیکشد، اما انگیزهبخش یکی از خونبارترین مسیرهای جنایت در ادبیات است. لیدی مکبث زنی است جاهطلب، باهوش و بیرحم که شوهرش را به قتل پادشاه ترغیب میکند. او نمونهی زنانی است که برخلاف کلیشهی فرشتهی خانه، در دل خود شوق قدرت، کنترل و انتقام دارند. جذابیت او نه در لطافت، در قدرت روانی و تسلطش بر مردی چون مکبث است؛ اما درنهایت وجدان او را از پا درمیآورد و او را به جنون میکشاند. در لیدی مکبث ما تماشاگر شکست یک ذهن پیچیده و سرشار از قدرت هستیم.
4. هانیبال لکتر ـ سکوت برهها (توماس هریس)
شاید بتوان گفت یکی از برجستهترین قاتلان جذاب ادبیات و سینما، دکتر هانیبال لکتر است. روانپزشکی باهوش، شیکپوش، آشنا به هنر و موسیقی کلاسیک و البته آدمخوار. تضاد میان وقار و خشونت، معرفت و درندگی، چیزی است که لکتر را بدل به اسطورهای فرهنگی کرده است. او آدم میکشد، اما همیشه با یک منطق. مخاطب گاه چنان مسحور نبوغ و بیان او میشود که فراموش میکند با یک هیولا طرف است.
5. راوی بوف کور ـ بوف کور (صادق هدایت)
در ادبیات مدرن فارسی، راوی بینام «بوف کور»، یکی از پیچیدهترین و بحثبرانگیزترین قاتلان است. او در یک شب، همسر/زن اثیری خود را میکشد. البته روایتِ هدایت، چنان ذهنی، شاعرانه و مبهم است که قتل بیش از آنکه فیزیکی باشد، روانی و استعاری است. مرد داستان درگیر گذشته، رؤیا و هذیان است. قتل در این داستان، بازتابی از خشم فروخورده، ناکامی جنسی و درهمشکستگی روحی است. او یک قاتل واقعی نیست؛ او «خود» ماست، در مواجهه با پوچی، ترس و سرخوردگی.
6. نابرل وی ـ قاتل درون من (جیم تامپسون)
لو فورد، شخصیت اصلی رمان «قاتل درون من»، یک معاون کلانتر آرام و مؤدب است که در درون خود هیولایی مخفی دارد. او بیرحمانه میکشد، اما همیشه لبخندی به لب دارد. جیم تامپسون با نبوغ روانشناختی خود، نشان میدهد که قاتلان همیشه در قالبهایی بیخطر ظاهر میشوند. لو فورد در ظاهر یک مأمور قانون است، اما در باطن چیزی جز فاجعه نیست. جذابیتش دقیقاً در همین دوگانگی است: انسانی که از او انتظار نجات میرود، اما خود مخربترین چهرهی خشونت است.
7. لاینهس ـ دل تیره (گراهام گرین)
در رمان «دل تیره»، قاتل اصلی نه فردی خونسرد یا دیوانه، بلکه مردی گرفتار احساس گناه مذهبی است. لاینهس شخصیتی است که ایمانش به مسیحیت، او را به کشتن کسی سوق میدهد. او میخواهد روح کسی را نجات دهد، حتی اگر بهای آن جانش باشد. اینجا با یک قاتل عرفانی طرفیم. جذابیت شخصیت از اینجا میآید که او در مسیر خیر میکشد، نه از سر نفرت یا قدرتطلبی.
8. امی دان ـ دختر گمشده (گیلیان فلین)
در ادبیات معاصر، امی دان یکی از شوکهکنندهترین چهرههای ضدقهرمانانه است. او نقش قربانی را بازی میکند، ناپدید میشود و شوهرش را در مظان قتل قرار میدهد؛ اما حقیقت چیز دیگری است. امی زنی است باهوش، خونسرد و قاتل بالقوهای که برای بازگرداندن کنترل به رابطهاش از هیچ کاری دریغ نمیکند. مخاطب در پایان نمیداند باید از او بترسد، تحسینش کند یا از پیچیدگیاش لذت ببرد. او ترکیبی از فمینیسم، جنون و هوش است.
یکی از نکاتی که دربارهی قاتلان جذاب باید به آن توجه داشت، این است که بخش بزرگی از جذابیت آنها ناشی از فرم روایت و زاویهی دید نویسنده است. وقتی داستان از منظر خود قاتل روایت میشود (مثل راسکولنیکف یا لو فورد)، مخاطب وارد ذهن و احساسات او میشود و به جای محکومکردن، او را میفهمد.
همچنین، ادبیات اغلب از خشونت واقعی فاصله میگیرد و آن را در قلمرو فلسفه، اخلاق، روانشناسی یا استعاره بازنمایی میکند. بههمیندلیل، قتل در ادبیات بیشتر از آنکه عملی بیرونی باشد، تجلی یک بحران درونی یا اجتماعی است.