#
#

لیزای لمبث/ فراز و فرودهای جامعه‌ی سنتی

5 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


کتاب «لیزای لمبث» نوشته‌ی ویلیام سامرست موام به همت انتشارات اندیشه مولانا به چاپ رسیده است. «لیزای لمبث» (1897) نخستین رمان سامرست موآم، نویسنده‌ی بریتانیایی است که در 23 سالگی نوشته شد. این رمان کوتاه و واقع‌گرایانه، زندگی طبقه‌ی کارگر لندن در اواخر قرن نوزدهم را با نگاهی بی‌پرده و گاه تلخ به تصویر می‌کشد. موآم که خود در لامبت، محله‌ی فقیرنشین لندن، طبابت می‌کرد، از تجربه‌های مستقیمش برای خلق داستانی استفاه کرد که هم نقد اجتماعی است و هم روایتی انسانی از عشق و رنج.
لیزا، دختر جوان و سرزنده‌ی طبقه‌ی کارگر، در محله‌ی شلوغ لمبث زندگی می‌کند. روزمرگی او میان کار سخت در کارخانه، رابطه‌ی پرتنش با مادر الکلی‌اش و گردش‌های ساده با دوستانش می‌گذرد. زندگی یکنواخت او با ورود جیم، مرد متأهلی که به همسرش بی‌اعتناست، دگرگون می‌شود. رابطه‌ی عاشقانه‌ی لیسا و جیم به‌سرعت به بحران تبدیل می‌شود، چراکه جامعه و خانواده هیچ‌کدام چنین ارتباطی را برنمی‌تابند. درگیری‌های عاطفی، حسادت‌ها و خشونت‌های فیزیکی، که از ویژگی‌های زندگی در لمبث هستند، به فرجامی تراژیک برای لیسا می‌انجامند.
موآم در این رمان، فقر، جهل و چرخه معیوب خشونت را در  طبقه کارگر لندن به تصویر می‌کشد. شخصیت‌ها نه قهرمانان آرمانی، بلکه انسان‌هایی با نقایص اخلاقی هستند: لیسا با وجود معصومیت، ساده‌لوح است؛ جیم خودخواه و ضعیف‌النفس است و مادر لیسا نمادی است از ویرانی ناشی از اعتیاد. نویسنده با دوری از رمانتیسیسم رایج آن دوران، نشان می‌دهد که چگونه شرایط اجتماعی و اقتصادی سرنوشت افراد را رقم می‌‎زند. عشق لیسا و جیم نه یک رؤیای شیرین، بلکه آتش‌بازی است که به خاکستر تبدیل می‌شود.
موآم در این اثر از زبانی ساده، دیالوگ‌های محاوره‌ای و توصیف‌های دقیق از فضای لمبث استفاده می‌کند. او با نثری روان و گاه تلخکامه، طنز سیاه و تراژدی را در هم می‌آمیزد. صحنه‌های درگیری‌های خیابانی یا میهمانی‌های شاد و پر هرج‌ومرج لمبث، با جزئیاتی واقعگرایانه توصیف شده‌اند که گویی خواننده را به میان جمعیت پرتاب می‌کند.
این رمان اگرچه در مقایسه با آثار بعدی موآم (مانند لبه‌ی تیغ یا ماه و شش‌پنی)کمتر شناخته شده، اما سنگ بنای سبک اوست: روایتی بی‌رحمانه از ضعف‌های انسانی، شخصیت‌پردازی چندبُعدی یا پایان‌های غیرشیرین. منتقدان آن را تحت تأثیر ناتورالیسم امیل زولا و رئالیسم چارلز دیکنز می‌دانند؛ اما موآم در نخستین اثرش صدای منحصربه‌فرد خود را دارد ـ صدایی که نه قضاوت می‌کند و نه آرمانگرایی، بلکه فقط نشان می‌دهد.

لیزای لمبث

لیزای لمبث

اندیشه مولانا
افزودن به سبد خرید 145,000 تومان

قسمتی از کتاب لیزای لمبث نوشته‌ی سامرست موام:
لیزا به محض اینکه کارش تمام می‌شد و چایش را می‌خورد، از خانه بیرون می‌زد و در محل از قبل تعیین‌شده‌ای به دیدن جیم می‌رفت. اغلب نزدیک کلیسا قرار می‌گذاشتند جایی که در آن خیابان وست‌مینستر بریج می‌پیچید و به رودخانه منتهی می‌شد. بازو به بازوی هم قدم می‌زدند تا به مکانی می‌رسیدند که بنشینند و استراحت کنند. گاهی قدم‌زنان خود را از محله‌ی آلبرت به پارک بترسی می‌رساندند و آنجا روی نیمکت‌ها می‌نشستند و بازی بچه‌ها را تماشا می‌کردند. زنان دوچرخه‌سوار تقریباً همگی بترسی را رها کرده و به قسمت‌های دیگر رودخانه رفته بودند، اما کافی بود یکی از آن‌ها از کنارشان رد شود تا لیزا با تعصب مخصوص طبقه‌ی اجتماعی‌اش به دوچرخه‌سوار نگاه کند و چیزی درباره‌اش بگوید. جیم و لیزا هر دو بچه‌ها را دوست داشتند و بچه‌های کوچک و فقیر معمولاً دوروبرشان جمع می‌شدند تا روی زانوی جیم بنشینند یا به شوخی با لیزا کُشتی بگیرند. 
آن‌ها تصور می‌کردند کیلومترها از تمام ساکنان خیابان وِر دور هستند، اما دوبار، وقتی داشتند کنار هم قدم می‌زدند، به افرادی که می‌شناختند برخوردند. یک‌بار با دو کارگر که داشتند از سر کارشان در واکسهال به خانه برمی‌گشتند، مواجه شدند؛ تا وقتی کارگرها حسابی نزدیکشان نشده بودند لیزا آن‌ها را ندیده بودند؛ اما به‌محض دیدنشان ناگهان دست جیم را رها کرد و وقتی مردها از کنارشان می‌گذشتند آن‌ها به زمین نگاه کردند؛ مثل شترمرغ‌ها گمان می‌کردند اگر آن‌ها را نبینند، خودشان هم دیده نمی‌شوند. 
وقتی آن دو مرد دور شده بودند، لیزا زیرلب پرسیده بود: «دیدیشون جیم؟ به گمونم ما رو دیدن.» ناخودآگاه برگشت و همان لحظه یکی از آن مردها هم برگشت و نگاه کرد؛ و دیگر شکی نبود که او را دیده بودند.
لیزا گفته بود: «حسابی حالم گرفته شد.»
جیم گفته بود: «من هم همین‌طور. بدنم حسابی گُر گرفته.»
لیزا گفته بود: «ما خیلی احمقیم. باید باهاشون حرف می‌زدیم! به نظرت می‌رن به همه می‌گن؟»
اما چیزی درباره‌ی آن ماجرا نشنیدند. وقتی روز بعد از آن اتفاق جیم با یکی از آن دو مرد در میخانه‌ای روبه‌رو شده بود، آن مرد هیچ اشاره‌ای به آن روز نکرده بود و آن‌ها هم با خود گمان کردند شاید آن مردها آن‌ها را نشناخته بودند. اما بار دوم بدتر بود.
این‌بار هم در محله‌ی آلبرت اتفاق افتاد. آن‌ها به گروهی چهارنفره برخوردند که همگی ساکن خیابان وِر بودند. با دیدن آن‌ها قلب لیزا فروریخت، چون شانسی برای فرار نبود. تصور کرد فوراً دور بزند و در جهت مخالف دور شود، اما دیگر دیر شده بود، چون مردها او را دیده بودند.
لیزای لمبث را سعید کلاتی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 128 صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است. 
  

15
نظرات کاربران
افزودن نظر

121

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

24151

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

12121212

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

2121

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

556

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

4545

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

4545

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

4545

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

سییببیذیبذیبذیذ

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

۲۳۲۳

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

ززرذ

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

رذبلدبلد

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

1212

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

5545

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24

457

مدیرکل ادمین 21:13 1404 اردیبهشت 24
کالاهای مرتبط