
فیلمنامه اصلی: پنهان
«پنهان» فیلمی است به کارگردانی میشائیل هانکه. «پنهان» چند مسئله را طرح میکند، ولی از پاسخ به آنها میپرهیزد و به همین دلیل، برخی از مخاطبان را ناامید میگذارد. اگر از فیلم، توقع پایانی روشن داریم ـ مثلاً اینکه به ما بگوید چه کسی و چرا ویدئوها را فرستاده تا در پایان به نوعی تخلیهی روانی برسیم ـ دلیلش استفادهی هانکه از مقدمات و ابزارهای فرمی و رواییای است که ژانر فیلمهای مهیج را در ذهن تماشاگر تداعی میکند؛ ولی این توقع نقشبرآب میشود و ما را ناامید میگذارد. بنابراین، گرچه غلط و کوتهبینانه است که پنهان را چونان فیلمی جنایی بررسی کنیم، ولی با این روش، دلیل برخی از واکنشها به آن روشن میشود.
پنهان در سادهترین تعریفش داستان زوجی مرفه و بیدغدغه به نام ژرژ و ان لوران (دنیل اوتوی و ژولیت بینوش)، از روشنفکران طبقهی متوسط پاریس است؛ جماعتی که در فرانسه به بوبو ـ بورژواهای سنتشکن ـ معروفاند. ژرژ سالهاست مجری برنامهی نقد ادبی در تلویزیون ـ به سبک برنامهی «دیگ درهمجوش فرهنگ» با اجرای برنار پیوو ـ است و همسرش در انتشارات کار میکند. فرزند دوازده سالهشان، پیِرو (لستر ماکدانسکی) پسرکی دمدمیمزاج و گهگاه ناسازگار و البته ورزشکار موفق و دانشآموز بهظاهر درسخوانی است. بعد از اولین نوار ویدئویی که در آغاز فیلم از آن حرف میزنند، سروکلهی نوارهای دیگری پیدا میشود که همه از زندگی روزمرهشان ضبط کردهاند و به همراه برخی از آنها نقاشیهای کودکانهای با تصاویر جنایتبار دیده میشود: صورتی که از دهانش خون ریخته، یا خروسی سر بریده و خونآلود (این نقاشیها مشابه تصویری است که بدون ارتباط با روایت در بین صحنهها نمایان میشود ـ پسری با سرفههای خونی که در سکوت به دوربین خیره مانده ـ و در ادامه مشخص میشود این تصاویر، خاطراتی است که به تعبیر لیبی ساکستون، رویدادهای امروزی را به وقایع تاریخی ربط میدهد). زن و شوهر به پلیس مراجعه میکنند، ولی نتیجهای نمیگیرند. ژرژ با دیدن نقاشیها به شخص خاصی مشکوک میشود، ولی از افشای نام او برای همسرش خودداری میکند و میان آن دعوا سر میگیرد.
آدرس فرستنده را از روی نوار بعدی تشخیص میدهند و ژرژ به مجتمع مسکونی فقیرنشینی میرود که گویا خانهی برادرخواندهی سابق اوست. این مرد که مجید (موریس بنیشو) نام دارد از دیدن ژرژ تعجب میکند؛ ژرژ را قبلاً در تلویزیون دیده و میشناسد، ولی از دیدن شخصی از دوران کودکیاش یکه میخورد. ژرژ متهمش میکند که با هدف انتقام اتفاق نامعلومی در کودکی، نوارها را ضبط کرده و به خانهی او فرستاده. مجید میگوید روحش هم از وجود نوارها و نقاشیها بیخبر است. مدتی بعد سروکلهی نوارهای بعدی در محل کار ژرژ پیدا و پیرو بهمدت یک شب ناپدید میشود. ژرژ عصبی میشود، به ادارهی پلیس میرود و حکم دستگیری مجید و پسر نوجوانش را میگیرد. پدر و پسر را یک شب در بازداشتگاه نگه میدارند؛ ولی تبرئه و آزادشان میکنند. مجید ژرژ را به خانهاش دعوت میکند و در برابر چشمان حیرتزدهی او رگ گردن خودش را میزند. ژرژ به خانه برمیگردد و برای همسرش اعتراف میکند که در کودکی دروغهایی به هم بافته تا والدینش مجید را از خانه بیرون کنند و به نوانخانه بفرستند. چندی بعد ژرژ در محل کارش با پسر مجید رودررو میشود، ولی خودش را از هرگونه مسئولیتی در خصوص مرگ مجید مبرا میداند. در صحنهی پایانی، پسر مجید به دیدن پسر ژرژ میرود.
مانند فیلم قبلی هانکه؛ یعنی «بازیهای خندهدار» (ساخت اتریش در سال 1997 که خودِ هانکه نسخهی عیناً نمابهنمای مشابه آن را سالها بعد در امریکای شمالی ساخت و در سال 2008 روی پرده رفت)، «پنهان» نیز فیلمنامهی خوشساختی دارد دربارهی خانوادهای که خطری بیرونی تهدیدش میکند: برخی از مؤلفههایش به «جذابیتِ مرگبار» (1987) ادرین لین یا دو نسخهی «تنگهی وحشت» (جی. لی تامپسن در سال 1962 و مارتین اسکورسیزی در سال 1991) شبیه است. تعلیق در بازیهای خندهدار از طریق این پرسش ایجاد میشد که خانواده کِی و چطور از چنگ شکنجهگران رها میشود؛ ولی تعلیق در «پنهان» از طریق این معمای معرفتشناختی ایجاد میشود که چه کسی و چرا ژرژ را آزار میدهد. مخاطب با شنیدن گفتوگوی زن و شوهر دربارهی ماهیت کیسهی پلاستیکی جلوی خانه، از همان نخستین صحنه درگیر مسئله میشود. وقتی میفهمیم شیء موردنظر همان فیلمی است که میبینیم، شخصیتها درواقع همان پرسشِ ما را به زبان میآورند: فیلمبردارش کجا پنهان شده؟ چرا ژرژ در پیادهرو، حین عبور از کنار دوربین، آن را ندیده؟ به قول خودش: «تو نمیدونی همچین شوخی مسخرهای به فکر کی میرسه؟» همین پرسشهاست که روایت را تا پایان پیش میبرد و ما را درگیر نگه میدارد.