#
#

شکستن دماغ استالین / در سایه‌ی تک صدایی‌ها

1 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


کتاب «شکستن دماغ استالین» نوشته‌ی یوجین یلچین را انتشارات مروارید به چاپ رسانده است. این رمان در سال 2011 منتشر شد و در مدت کوتاهی توجه گسترده‌ای را در دنیای ادبیات کودک و نوجوان به خود جلب کرد. این اثر، در سال 2012، نامزد جایزه‌ی ملی کتاب کودکان شد و به‌عنوان یکی از آثار شاخص در زمینه‌ی بازنمایی فضای اتحاد جماهیر شوروی استالینی شناخته می‌شود. هرچند که این کتاب در ظاهر برای نوجوانان نوشته شده است، اما در لایه‌های عمیق‌تر آن، بزرگسالان نیز با حقایق تلخ و واقعیت‌های تاریخی پیچیده‌‌ای مواجه می‌شوند که بازخوانی آن‌ها برای درک تاریخ قرن بیستم ضروری است.
داستان این کتاب در اتحاد شوروی دوران استالین می‌گذرد؛ دورانی که ترس، سوءظن، تبلیغات حکومتی و نبود آزادی بیان، زندگی مردم را شکل می‌داد. یلچین در این رمان کوتاه اما عمیق، از زاویه‌ی دید پسری نوجوان، به نام ساشا زایتسف، روایت می‌کند که با تمام وجود به استالین ایمان دارد و رؤیای عضویت در سازمان جوانان پیشتاز را در سر می‌پروراند. او استالین را همانند قهرمانی بزرگ می‌بیند، اما اتفاقات نامنتظره‌ای در طول تنها یک روز از زندگی‌اش رخ می‌دهد که بنیاد این باورها را به لرزه درمی‌آورد.
این کتاب فقط داستانی درباره‌ی بلوغ و رشد فردی نیست، بلکه تصویری از زندگی زیر سایه‌ی یک رژیم دیکتاتوری تمامیت‌خواه ارائه می‌دهد. یلچین با زبانی ساده و روان و با استفاده از تصاویر سیاه و سفید که خودشان به‌نوعی نمادی از فضای تاریک و خفقان‌آلود جامعه‌ی شوروی هستند، داستانی خلق کرده که هم تأثیرگذار است و هم آموزنده.

 

یوجین یلچین


برای درک بهتر فضای رمان، باید به شرایط اتحاد شوروی در دوران استالین توجه کرد. این دوره با سانسور شدید، سرکوب، دستگیری‌های خودسرانه و وجود اردوگاه‌های کار اجباری شناخته می‌شود. دستگاه تبلیغاتی دولت، استالین را به‌عنوان «پدر ملت»، «رهبر بزرگ» و «حامی مردم» معرفی می‌کرد. کودکان در مدارس می‌آموختند که استالین قهرمان بی‌نظیری است و وظیفه دارند وفاداری مطلق خود را به او نشان دهند.
در همین فضا، سازمان جوانان پیشتاز به وجود آمده که نقش آن شکل‌دهی به نسل آینده‌ی وفادار به حزب کمونیست بود. کودکان از سنین پایین آموزش می‌دیدند که دشمنان مردم را گزارش کنند، حتی اگر آن دشمنان والدین یا بستگان خودشان باشند. ترس و بی‌اعتمادی، بنیان روابط خانوادگی و اجتماعی را از هم گسیخته بود.
یلچین که خود در اتحاد شوروی متولد شده و تجربه‌ی زندگی در این فضا را داشته، با بهره‌گیری از خاطرات و تجربه‌های شخصی، توانسته بادقت و واقع‌گرایی، حال‌و‌هوای آن دوران را بازسازی کند. در «شکستن دماغ استالین» ما نه با یک روایت خشک تاریخی، بلکه با داستانی زنده و انسانی مواجه هستیم که نشان می‌دهد چگونه ایدئولوژی و تبلیغات حکومتی می‌توانند ذهن یک کودک را شکل دهند و چگونه واقعیت تلخ می‌تواند این ذهنیت را در هم بشکند.
یلچین در این رمان از نمادپردازی هوشمندانه‌ای بهره می‌گیرد. شکستن بینی مجسمه‌ی استالین نمادی روشن از شکستن تصویر مطلق و مقدسی است که حکومت از او ساخته بود. این حادثه‌ی به‌ظاهر کوچک، آغاز فروپاشی دنیای ذهنی ساشاست و به‌‎نوعی بازتاب فروپاشی توهمی است که جامعه درباره‌ی رهبر ساخته بود. 

 


همچنین بازداشت پدر ساشا به دست همان سیستمی که او به آن خدمت می‌کرد، نمادی از بی‌ثباتی و بی‌رحمی رژیم استالین است؛ جایی که هیچ‌کس حتی وفاداران، از خطر خیانت و دستگیری در امان نبودند.
فضای تاریک، سرما، صف‌های طولانی برای غذا، و بی‌اعتمادی میان مردم، همه به‌عنوان نشانه‌هایی از یک جامعه‌ی بیمار و گرفتار ترس در سراسر کتاب حضور دارند. تصاویر سیاه و سفید همراه کتاب نیز این حس را تشدید می‌کنند و به خواننده یادآوری می‌کنند که این جهان از رنگ و شادی تهی است.
یلچین از زبانی ساده، روان و کودکانه استفاده می‌کند؛ چراکه داستان از دیدگاه یک کودک روایت می‌شود. این زبان ساده برای مخاطب نوجوان جذاب و قابل درک است و حتی تضاد میان لحن کودکانه و واقعیت‌های تلخ سیاسی‌اش اثرگذاری بیشتری در او ایجاد می‌کند.
تصاویر سیاه و سفید که خود نویسنده طراحی کرده، به‌نوعی بخشی از روایت هستند و فضای بصری خاصی خلق می‌کنند. این تصاویر اغلب حالتی کاریکاتوری و اغراق‌شده دارند که نشان‌دهنده‌ی فضای تبلیغاتی و پوچ شوروی است.

شکستن دماغ استالین

شکستن دماغ استالین

مروارید
افزودن به سبد خرید 240,000 تومان

قسمتی از کتاب شکستن دماغ استالین:
انتهای سالن، مجسمه‌ای گچی از رفیق استالین بین دو پنجره قرار دارد. نه مجسمه‌ای کامل، بلکه فقط سینه و سر. حتی بازو ندارد؛ ولی واقعی به نظر می‌رسد؛ احساسی شبیه این دارم که خود رفیق استالین به من نگاه می‌کند. پرچم را بلند می‌کنم و میله‌ی پرچم را دور خودم می‌چرخانم. طوری که پرچمِ بالای سرم با صدای ویژ این‌سو و آن‌سو می‌رود و به طرف او قدم‌رو می‌کنم. 
همین‌طور که قدم‌رو می‌کنم، پیش خودم تصور می‌کنم رژه‌ی اول ماهِ مه است؛ روز مورد علاقه‌ی من در سال. سروصدای سازهای برنجیِ یک دسته در حال قدم‌رو کردن را می‌شنوم و جمعیت انبوهی را می‌بینم که کف می‌زنند و پرچم‌های قرمزی را می‌جنبانند و فریاد می‌زنند: «زنده باد رفیق استالین!» زیر پاهایم، زمین می‌غرد مثل اینکه تانک‌های قدرتمند و سنگین ارتش سرخ در حال حرکت باشند و آن بالا هم، دسته‌ای منظم از هواپیماهای جنگی، در آسمانِ صاف در حال پروازند و هفت حرفِ عظیم شکل می‌دهند: ا-س-ت-ا-ل-ی-ن.
آرزو می‌کنم پدرم می‌توانست الان من را ببیند؛ او خیلی احساس غرور می‌کرد. حالا که پیشاهنگم، سوار بر سکوی چرخدار مخصوص رژه، که یکسره به رنگ زرشکی و طلایی آراسته شده بود، پیش می‌روم. تا آنجا که می‌توانم، پرچم را بالا می‌گیرم و به جلو چشم می‌دوزم و آنچه می‌بینم آینده‌ی کمونیستیِ روشن ماست. من نمی‌توانم آن را توصیف کنم، ولی اعتقاد دارم نزدیک است. اعتقاد داشتن، مهم‌ترین بخش کار است. اگر آدم واقعاً به چیزی اعتقاد داشته باشد، آن چیز تحقق پیدا می‌کند. 
سکوی چرخدار رژه از کنار جایگاه مرمری که استالین، پیشوا و معلم بزرگ ما، از آنجا رژه را با ژنرال‌های خود تماشا می‌کند، رد می‌شود. او برای من دست تکان می‌دهد. چشمانش از مهربانی برق می‌زند. «این آن چیزی است که ما برای آن می‌جنگیم، رفقا. این پیشاهنگ جوان، آینده‌ی کمونیستی ماست.»
شکستن دماغ استالین را شهاب‌الدین عباسی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 166 صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط