
سینما-اقتباس: خواب زمستانی
«خواب زمستانی» فیلمی درام و محصول سال 2014 سینمای ترکیه به کارگردانی نوری بیلگه جیلان است که از رمان «همسر» اثر آنتوان چخوف و یک داستان فرعی از رمان برادران کارامازوفِ داستایِفسکی اقتباس شده است. وقایعِ داستان در آناتولی میگذرد و فیلم به بررسی شکاف مهم میان ثروتمند و فقیر و همچنین قدرتمند و ناتوان در ترکیهی معاصر میپردازد.
جیلان مدتها بود که آرزو داشت از رمان «همسر» چخوف اقتباسی سینمایی بسازد تا آنکه درنهایت این آرزو محقق شد. «خواب زمستانی» در جشنواره کن 2014 برندهی نخل طلا و جایزه فیپرشی شد.
نوری بیلگه جیلان فیلمنامه را به همراه همسرش ابرو جیلان نوشت. او برای مدتزمان 15 سال آرزو داشت تا آن را بسازد اما برای این کار احساس آمادگی نمیکرد. خودِ جیلان میگوید: «نوشتن این فیلمنامه بسیار چالشبرانگیز بود. شما مبارزه میکنید و لحظاتی وجود دارد که احساس میکنید به جایی نخواهید رسید، اما چند روز بعد از مبارزه، فیلمنامهای وجود دارد و شما روند را فراموش میکنید.»
فیلمبرداری فیلم در دو ماه زمستان در کاپادوکیا و سپس بهمدت چهار هفته در استانبول برای صحنههای استودیویی انجام شد. همچنین فیلم با دوربین سونی F65 گرفته شده است.
رتبه متاکریتیک فیلم براساس 27 نقد، 88 از 100 است. فیلم تحسین جهانی را به همراه داشت. همچنین براساس نمرات سایت روتن تومیتوز، 87 درصد از 84 بررسی مثبت هستند و میانگین امتیاز فیلم 3/8 از 10 است. اجماع انتقادی سایت چنین میگوید: «خواب زمستانی حماسهای طولانی، دیدنی، هیجانانگیز و جذابی است که بینندگان صبور را میطلبد و به صبر آنها یک فیلمِ خوب پاداش میدهد.»
زان بروکس در هنگام اکران فیلم در کن در یادداشتی برای گاردین نوشت: «این یک عکس خیرهکننده است. در بهترین حالت، خواب زمستانی جیلان از نظر روان بودن و قصه، به همان اندازه که اینگمار برگمان قبل از او سختگیر بود، خود را نشان میدهد.»
تلگراف این فیلم را «جسور، زیبا و بسیار طولانی» نامید. یک بررسی مثبت دیگر از نشریه وریتی است. جاستین چانگ، منتقد فیلم، فیلم را «تجربهای بسیار جذاب» خواند و اظهار داشت که نوری بیلگه جیلان با «خواب زمستانی» در اوج خود است. منتقد دیگر، بن کنیگسبرگ با اشاره به اینکه خواب زمستانی طولانیترین فیلم در رقابت جشنواره کن بود، خاطرنشان میکند که این فیلم از همان ابتدا خود را مستعد دریافت جایزه نشان میدهد. او همچنین «افشای آهسته فیلم از جزئیات شخصیتها را بیسروصدا و ویرانگر» دانست.
همچنین در یادداشتی در مجله تایم میخوانیم: «جای تعجب نداشت که خواب زمستانی برنده نخل طلای کن شد» و خاطرنشان میکند: «خواب زمستانی روانشناسی یک زمیندارِ ترکیهای را بررسی میکند که با بحرانهای همسر جوان، خواهرش و مستأجران آسیبدیدهاش روبهرو میشود.»
سینه وو اشاره میکند درحالیکه فیلم قبلی جیلان «روزی روزگاری در آناتولی» از داستایفسکی الهام گرفته است، خواب زمستانی وامدار چخوف است.
قسمتی از کتاب خواب زمستانی:
هتل. حیاط مقابل
خارجی ـ روز
پسر خردسال هدایت، عثمان، در مقابل مستغلاتی که در آن زندگی میکنند مشغول انجام کاری است. فاطمه همراه با گلدانها از نظر محو شده. آیدین کودک را با لقبی که به او داده صدا میزند.
آیدین: پروفسور! مادرت مجا غیبش زد؟
عثمان محو کار خودش است، پاسخ نمیدهد. آیدین اطراف را ورانداز میکند. اثری از فاطمه نیست. بیتوجه، طوری که مشخص است حواسش جای دیگری است، میپرسد:
آیدین: چی کار میکنی تو؟
عثمان: مورچهها رو میکشم.
آیدین: چرا؟
عثمان: همین جوری.
آیدین: ای بابا... مگه میشه؟ مورچه رو که همینطوری بیخودی نمیکشن.
عثمان: میکشن.
آیدین: ببین به بابات میگمها.
عثمان: بگو.
آیدین: عثمان! ببین چی میخوام بهت بگم. ولی گوش کن، یه دیقه نکن.
کودک دست نگه میدارد و نگاه میکند. آیدین با لحنی از سر تنبلی و بیتوجهی به شکلی که مشخص است چندان هم برایش مهم نیست ـ حرف میزند.
آیدین: ببین، این مورچهها که هستن... اینا هم مثل تو بابا دارن، مامان دارن. حالا اگه تو یکی از اینا رو بکشی، مامانبابای اون هم نگرانش میشن، منتظرش میشن، از اینکه برنمیگرده خونه ناراحت میشن. مگه نه؟ حالا اگه تو برنگردی خونه، مامانت ناراحت نمیشه؟ هان؟ خیلی ناراحت میشه. همینه دیگه، اونا هم همینطوری هستن داداش عثمان... واسه همین بایست چی کار کرد؟ مورچهها رو نکشت. مگه نه عثمان جان؟ مگه نه رفیق؟
کودک گیج میشود. پس از مدتی فکر کردن، طوری که به نظر میرسد راهحل را پیدا کرده دوباره به آیدین نگاه میکند.
عثمان: پس مامان باباشم بکشیم.
آیدین: ای بابا این چه حرفیه تو هم؟! چقدر زشت! تازه چطوری میخوای مامان باباش رو پیدا کنی وسط این همه جمعیت؟
عثمان: پس همهشون رو بکشیم.
در همین حین مادر کودک، فاطمه خانم، با سینی چای در دست بیرون میآید. آیدین با اشاره به چایها میپرسد:
آیدین: خیر باشه فاطمه، برای کیه اینا؟
فاطمه: برای نهال خانمه آقا آیدین. آقا لونتِ معلم با دوتا از شاگردهاش اومده.
آیدین: آها، باشه.
آیدین خیلی وقت است که مورچهها و کودک را فراموش کرده. در همین اثنا، به شکلی ابزورد، دو ژاپنی از داخل ساختمان وارد حیاط میشوند. با کولهپشتیهای کوچکشان مشخص است که برای رفتن به جایی آماده شدهاند. بهعنوان صاحب هتل، کمی با آنان صحبت میکند.
آیدین: Everything is ok?
گردشگر ژاپنی: Yeah,yes. Do you know where we can find...?
(گفتوگو برای مدتی ادامه پیدا میکند)
آیدین نشانی جایی را میدهد. سپس به سمت اتاق کارش به راه میافتد. کودک به کشتن مورچهها ادامه میدهد.