رمان‌نویسی که مشتاقانه چشم‌انتظار رمان‌هایش بودیم؛ برای یوسایی که دیگر نیست

5 ماه پیش زمان مطالعه 4 دقیقه


نشریه‌ی گاردین به مناسبت درگذشت ماریو وارگاس یوسا یادداشتی درباره‌ی این نویسنده، به قلمِ ستون‌نویس آرژانتینی خود، منتشر کرده است.
دهه‌ی 1960، برای نسل ما در آرژانتین عصر کشف و شهود بود؛ زمانی‌که در میانه‌ی نوجوانی با جنسیت، متافیزیک، بیتلز، ازرا پاوند، چگوارا، فیلم‌های فلینی و ادبیات نوین امریکای لاتین آشنا شدیم.
در کتابفروشی سر کوچه‌ی مدرسه‌مان، کم‌کم رمان‌هایی ظاهر شدند با جلدهایی که عکس‌های سیاه‌وسفید داشتند ـ آثار نویسندگان اسپانیایی‌زبان که هرچند بورخس را سرچشمه و خاستگاه تمام تلاش‌های ادبی می‌دانستند، اما می‌کوشیدند در رئالیست‌های اروپایی قرن نوزدهم، راه‌های تازه‌ای برای تصویر واقعیت آشفته‌ی اسپانیا و امریکای جنوبی بیابند.

 


یکی از آن رمان‌ها «شهر و سگ‌ها» (که در ترجمه‌ای عجیب به انگلیسی عنوانش به عصر قهرمان برگردان شد) اثر نویسنده‌ای جوان و ناشناخته از پرو به نام ماریو بارگاس یوسا بود. او در سال 1962، برنده‌ی جایزه‌ی تازه‌تأسیس پرمیو بیبلیوتکا برِوه در اسپانیا شده بود. معلم ادبیات ما، هرچند ما را به کاوش در قلمروهای نقض‌کننده‌ی سوررئالیسم و داستان‌های فانتزی تشویق می‌کرد، معتقد بود این رمان برای تصورات نوجوانان بیش‌ازحد افراطی است: خشونت بیش‌از‌حد جوانی و پرسشگریِ بی‌پروا از اقتدار. پیش‌از‌این، هیچ چیز مشابهی در ادبیات داستانی اسپانیایی‌زبان وجود نداشت.
این کتاب، محکومیتی خشمگینانه علیه رژیم نظامی پرو بود ـ آتشی از خشم بر ضد ریاکاری نظم حاکم، آن‌گونه که در معتبرترین آکادمی نظامی لیما (که نویسنده خود در آن تحصیل کرده بود) بازتاب یافته بود. درعین‌حال، روایتی بود از گذر نوجوانی به قلمرو پدرسالاری حاکم. کتاب آن‌قدر مقامات پرویی را به خشم آورد که دستور سوزاندن کتاب صادر شد! و ده‌ها نسخه از آن در حیاط آکادمی نظامی به آتش کشیده شد.
درست در آستانه‌ی دورانی که ناشران زیرک، آن را بومِ ادبیات امریکای لاتین نامیدند، کتاب بارگاس یوسا به‌عنوان یک کلاسیک مدرن و برانداز شناخته شد.
تا آن زمان، رمان موسوم به رمان اعتراض در ادبیات امریکای لاتین، الگویی همچون امیل زولا داشت. زیر سایه‌ی سنگین نویسنده‌ی ژرمینال، نویسندگانی مانند سیرو آلگریا و خوزه ماریا آرگوداس درباره‌ی زندگی کسانی نوشته بودند که فرهنگ اروپایی به ما آموخته بود نادیده‌شان بگیریم. 
اما بارگاس یوسا راه زولا را دنبال نکرد. او گوستاو فلوبر را به‌عنوان راهنمای خود برگزید و یک دهه بعد، در مقاله‌ی درخشان عیش مدام استدلال کرد که مادام بوواری با معرفی راوی عینی که از موعظه‌گری امتناع می‌ورزد و توهم روایت داستانی حقیقی را ایجاد می‌کند، جرقه رمان مدرن را زد.

 


ما با ولعی سیری‌ناپذیر در انتظار رمان‌های بعدی بارگاس یوسا می‌نشستیم: «خانه سبز» (1966)، «گفت‌وگو در کاتدرال» (1969) و بعدها «کاپیتان پانتوجا» و خدمات ویژه (1973) و «عمه خولیا» (1977). در تمام این مدت، می‌کوشیدیم دریابیم این مرد کیست که در عرصه‌ی عمومی، پیوندهای سیاسی‌اش را از چپ به راست تکان می‌دهد، اما در داستان‌نویسی همواره به اصول بنیادین همدلی انسانی پایبند مانده است.
یوسای جوان مانند بسیاری از روشنفکران امریکای جنوبی، ابتدا از انقلاب کاسترو حمایت کرد، اما پس از زندانی شدن شاعر هبرتو پادیلا، خود را مخالف رژیم کوبا خواند. نزدیک به دو دهه بعد، بارگاس یوسا به رهبریِ حزب راست میانه‌ی جنبش آزادی رسید و با دو سیاستمدار دیگر هم‌پیمان شد. در سال 1990، او به‌عنوان نامزد ریاست‌جمهوری، انتخابات را به آلبرتو فوجیموری باخت ـ کسی که بعدها به‌دلیل نقض حقوق بشر به 25 سال زندان محکوم شد و سپس به‌طور غیرقانونی مورد عفو قرار گرفت. ازآن‌پس، بارگاس یوسا فعالیت سیاسی خود را به ستون‌نویسی‌های مکرر در روزنامه‌ها و به شیوه‌ای ظریف‌تر و مؤثرتر به داستان‌نویسی محدود کرد؛ هنری که برای آن در سال 2010، جایزه‌ی نوبل ادبیات را دریافت کرد.
منبع: گاردین

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید