جمهوری کلاغها / استعارهای از جامعه پرتغال در دوران پسادیکتاتوری
رمان «جمهوری کلاغها» نوشتهی ژوزه کاردوزو پیرس را انتشارات نگاه به چاپ رسانده است. این رمان نهتنها یکی از پیچیدهترین و استعاریترین نوشتههای پیرس محسوب میشود، بلکه تصویری چندلایه از تاریخ، سیاست، حافظه و هویت ملی پرتغال ارائه میدهد. نویسنده با زبانی شاعرانه، طنزی تلخ و ساختاری چندصدایی، جهانی خلق میکند که در آن واقعیت و خیال، گذشته و حال، انسان و حیوان، آزادی و سرکوب بهطرزی شگفتانگیز در هم میآمیزند.
در ظاهر، عنوان رمان، یعنی «جمهوری کلاغها» کنایهای از جهانی است که بهدست کلاغها ـ موجوداتی سیاه، پر سروصدا و همواره در حاشیهی حیات انسانی ـ اداره میشود؛ اما در عمق، این عنوان استعارهای از جامعهی پرتغال در دوران پس از دیکتاتوری آنتونیو سالازار است. کلاغها در اثر پیرس نماد مردمیاند که هم قربانی و هم تماشاگر خشونت تاریخی خود بودهاند؛ جامعهای که میان فراموشی و یادآوری و میان سکوت و اعتراض گرفتار مانده است. پیرس از این استعاره بهره میبرد تا نقدی ظریف و چندلایه از میراث استبداد، انزوا و شکستهای اخلاقی ملت پرتغال ارائه دهد.
در این رمان، کلاغها درواقع انسانهاییاند که به حیوان تبدیل شدهاند یا برعکس، حیواناتی که نقش انسانها را در نظامی فاسد بازی میکنند. آنها درون ساختاری بهظاهر جمهوریخواه زندگی میکنند؛ اما این نظام چیزی جز کاریکاتوری از دموکراسی نیست: جامعهای که در آن صداها سرکوب میشوند، گذشته تحریف میشود و حقیقت در میان هیاهوی جمعی گم میشود. پیرس با خلق چنین جهانی، آینهای دربرابر تاریخ پرتغال قرار میدهد و از طریق زبان تمثیل، روح جمعی زخمی این ملت را به نمایش میگذارد.
ژوزه کاردوزو پیرس
یکی از ویژگیهای برجستهی آثار ژوزه کاردوزو پیرس، تمایل او به شکستن ساختارهای سنتی روایت است. در «جمهوری کلاغها» راوی مشخصی وجود ندارد؛ روایت میان صداهای مختلف در نوسان است و گاه از منظر سومشخص دانای کل، گاه از زاویهی دید یک کلاغ، و گاه از چشم انسانی که در تبوتاب یادآوری گذشته است، بیان میشود. این چندصدایی بودن، ساختاری پیچیده به رمان میدهد که آن را شبیه به یک کُر تراژیک یونانی میسازد؛ گروهی از صداها که با هم میخوانند، اما هر کدام بهتنهایی نیز معنایی مستقل دارند.
پیرس با استفاده از تکنیکهای جریان سیال ذهن، روایت غیرخطی و تکهتکه شدن زمان، رمانی میآفریند که در آن مرز میان گذشته و حال، خیال و واقعیت و زندگی و مرگ از بین میرود. گاه راوی در زمان حالِ پرتغال پس از انقلاب قدم میزند و گاه به روزگار تاریک دیکتاتوری بازمیگردد. این درهمتنیدگی زمانی نه صرفاً بازی فرمی، بلکه نشانگر ذهنی است که قادر نیست گذشته را رها کند؛ ذهنی جمعی که همواره با خاطرات شکست و سرکوب درگیر است.
در «جمهوری کلاغها» مسئلهی حافظه نقش محوری دارد. پیرس با زبانی استعاری، فرآیند فراموشی تاریخی ملت پرتغال را نقد میکند. جامعهای که پس از سقوط دیکتاتوری بهظاهر آزاد شده، اما هنوز زخمهای سرکوب را بر تن دارد، در خطر فراموشی و بیتفاوتی است. کلاغها در این رمان حاملان حافظهاند؛ آنها با قارقار مداوم خود گویی میکوشند گذشته را زنده نگه دارند، اما انسانها ترجیح میدهند صدای آنها را نشنوند.
طنز سیاه نویسنده در این رمان، ابزار اصلی او برای نقد است. او از طریق طنز، چهرهی پوچ و متناقض جامعهی پرتغالی را برملا میکند: جامعهای که هم به گذشتهاش افتخار میکند و هم از آن شرم دارد؛ هم دم از آزادی میزند و هم در بند سنتها و ترسهاست. کلاغها در این جهان، هم نشانهی خرد جمعیاند و هم نماد بدشگونی، هم حافظان حافظهاند و هم گورکنان حقیقت. پیرس با این چندگانگی معنایی، خواننده را به تفکری مداوم وادار میکند.
پیرس از نویسندگان و فیلسوفانی چون فرانتس کافکا، جورج اورول و آلبر کامو تأثیر پذیرفته است. در «جمهوری کلاغها» میتوان ردپای «قصر» کافکا یا »مزرعه حیوانات» اورول را بهوضوح دید، اما نویسنده این الگوها را بهگونهای بومی و پرتغالی بازآفرینی میکند. اگر در اثر اورول حیوانات علیه انسانها شورش میکنند، در جهان پیرس حیوان و انسان چنان در هم ادغام شدهاند که مرز میان سلطهگر و قربانی از بین میرود.
قسمتی از رمان جمهوری کلاغها:
بگذارید یکبار برای همیشه روشن کنم: آن کوچهی مهآلودِ بیزونته که در رمان الکساندرا آلفا حکایتش را آوردهام، اصلاً چنین نامی نداشت و چهبسا هرگز وجود خارجی نیز نداشت.
همانطور که در آن زمان نوشتم، الکساندرا آلفا آن کوچهی مذکور را تنها از طریقِ توصیفات دوستی که در آنجا سکونت داشت، و احتمالاً با یکی دو بار سرک کشیدنِ شبانه به آن محل، میشناخت. میدانست که کوچه با مغازهی نبش خیابانی آغاز میشود که به لبنیاتیِ بیزونته شهره بود (شواهدی در دست است که حتی اتومبیلش را جلوی درِ آن مغازه متوقف کرده بود)، اما از آن فراتر نرفته و هرگز خودِ آن بیزونتهی نورانی را، که لابد آن تو، پشتِ پیشخان، با سیگاری آویخته به گوشهی لب و با تمام هیبتِ آن غدهی درخشانی را که از زیر چانهاش تا روی سینهاش امتداد داشت ندید یا حتی نیمنگاهی هم به او نینداخت. پیراهنش نایلونی بود، نیازی به گفتن نیست؛ بیزونته همیشه پیراهنهای نایلونیِ کولیوار به تن میکرد، از آن نوعی که الکتریسیتهی ساکن ایجاد میکند و مو را بر پوست سیخ میکند؛ اما الکساندرا از این جزئیات بیخبر بود.
جمهوری کلاغها را پیمان نوربخشفرد ترجمه کرده و کتاب حاضر در 185 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.