
تاریخ مختصر عدالت/ سیر تکامل یک مفهوم مهم
کتاب «تاریخ مختصر عدالت» نوشتهی دیوید جانستون را نشر همان به چاپ رسانده است. این کتاب، یکی از آثار مهم در حوزهی فلسفهی سیاسی و اخلاق است که با رویکردی تاریخی و تحلیلی به مفهوم عدالت میپردازد و مسیر تحول آن را از دوران باستان تا معاصر دنبال میکند. جانستون در این اثر فقط به بیان نظریههای عدالت نمیپردازد، بلکه زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسیای را که باعث شکلگیری هر دیدگاه شدهاند نیز بررسی میکند. رویکرد او این نیست که فقز مجموعهای از نظریهها را پشت سر هم بیاورد، بلکه او میکوشد با نگاهی پیوسته و تحلیلی نشان دهد چگونه هر دورهی تاریخی با مسائل خاص خود مواجه بوده و در نتیجه، مفهوم عدالت در آن دوره شکل ویژهای پیدا کرده است. این کتاب هم برای خوانندهای که علاقهمند به تاریخ اندیشه است جذابیت دارد و هم برای کسی که میخواهد بفهمد چرا عدالت، این ایدهی دیرینه، همچنان یکی از پرچالشترین مفاهیم در سیاست و فلسفه باقی مانده است.
دیوید جانستون
جانستون بحث خود را از جوامع باستانی آغاز میکند؛ جایی که عدالت عمدتاً در قالب نظم کیهانی و هماهنگی میان نیروهای جهان دیده میشد. در یونان باستان، اندیشمندانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو تلاش کردند مفهوم عدالت را از سطح اسطورهای به عرصهی عقلانی و فلسفی بکشانند.
پس از آن، کتاب به جهان رومی و ایدههای حقوق طبیعی و قانونمداری میپردازد. رومیها بیش از یونانیان به جنبههای حقوقی و نهادی عدالت توجه کردند. آنها مفهوم حق را توسعه دادند که پایهای برای حقوق مدنی و بینالمللی شد. نویسنده توضیح میدهد که چگونه حقوق رومی به واسطهی تأکید بر قواعد کلی و قابلاجرا در همه جا، ایدهای از عدالت را پروراند که با نظم و پیشبینیپذیری همراه بود. این دیدگاه بعداً در قرون وسطی و با ظهور اندیشهی مسیحی در قالب ایدهی قانون الهی و عدالت الهی بازتفسیر شد.
در دوران قرون وسطی، الهیدانان مسیحی مانند آگوستین و توماس آکویناس عدالت را بهعنوان فضیلتی الهی و انسانی همزمان میدیدند. رنسانس و اصلاحات مذهبی مرحلهای بودند که در آن انسانگرایی و فردیت دوباره اهمیت یافتند و عصر روشنگری و انقلابهای امریکا و فرانسه، مفهوم برابری را به کانون بحث عدالت آوردند.
قرن نوزدهم شاهد ظهور دیدگاههای جدیدی بود که با صنعتی شدن و سرمایهداری درگیر شدند. متفکرانی چون مارکس عدالت را نه در حقوق فردی بلکه در رهایی از استثمار طبقاتی میدیدند. مارکس معتقد بود که نظام سرمایهداری ذاتاً ناعادلانه است و عدالت واقعی فقط با الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ممکن میشود. در مقابل، جان استوارت میل و دیگر فایدهگرایان بر بیشینه کردن رفاه جمعی تأکید کردند و عدالت را تابع اصل بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد دانستند. جانستون این بخش را با بررسی تنش میان برابری و آزادی در قرن نوزدهم جمعبندی میکند.
در قرن بیستم، نظریههای عدالت متنوعتر و پیچیدهتر شدند. جان رالز با نظریهی عدالت بهعنوان انصاف، تلاش کرد رویکردی لیبرال و درعینحال حساس به نابرابریها ارائه دهد. او پیشنهاد داد که اصول عدالت باید در شرایط «پرده جهل» انتخاب شوند، جایی که هیچکس از موقعیت واقعی خود در جامعه خبر ندارد. در نقطهی مقابل، رابرت نوزیک دیدگاهی لیبرتارین مطرح کرد که عدالت را در احترام به حقوق مالکیت و آزادی فردی خلاصه میکرد. جانستون همچنین به نقدهای فمینیستی و چندفرهنگی از نظریههای عدالت میپردازد که بر بیتوجهی سنتهای فلسفی به جنسیت، نژاد و تفاوتهای فرهنگی انگشت میگذارند.
یکی از نکات جالب در کتاب این است که جانستون نشان میدهد مفهوم عدالت فقط یک ایدهی نظری نیست، بلکه همواره با ساختارهای قدرت و روابط اجتماعی گره خورده است. او توضیح میدهد که چرا در هر دورهی تاریخی، تعریف عدالت با نیازها و چالشهای همان دوره پیوند خورده است؛ از نظم کیهانی در یونان باستان تا دغدغههای حقوق بشر و برابری جنسیتی در دوران معاصر.
در پایان، جانستون بحث میکند که عدالت مفهومی باز و سیال است که باید در پرتو سنتهای گذشته فهمیده شود و حتی باید نسبت به مسائل و تغییرات آینده نیز حساس باقی بماند. او بر این باور است که هرچند اختلافنظرها دربارهی عدالت هرگز از بین نخواهد رفت، این خود نشانهی پویایی و زنده بودن این مفهوم است. عدالت درواقع فرآیندی مداوم از گفتوگو، نقد و بازاندیشی است که هر نسل باید آن را از نو تعریف و عملی کند.
قسمتی از کتاب تاریخ مختصر عدالت نوشتهی دیوید جانستون:
شهرت کانت بهعنوان یکی از فیلسوفان بزرگ مدرن یکبار برای همیشه با انتشار کتاب «نقد عقل محض» او در سال 1781 تثبیت شد. عمدهی نوشتههای او در فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی بعد از آن منتشر شد. این آثار با بنیاد متافیزیک اخلاق در سال 1785 شروع و با متافیزیک اخلاق در سال 1797 به اوج رسید. کانت در طول تقریباً دو دههای که به این نوشتهها اختصاص داد، مباحثش را به تفصیل توضیح داد و روشن کرد.
کانت در رد این نظر که فایده میتواند مبنای مناسبی برای استدلال دربارهی اخلاق و عدالت باشد، مکرر به دو استدلال متوسل میشود. اول اینکه هر نتیجهای که ممکن باشد با استدلال بر مبنای فایده به آن برسیم، غیرقطعی خواهد بود. این نقطهی محوریِ مثال متولی زمین اوست. کانت مطرح میکند که متولیای که تصمیم میگیرد براساس پیامدهای فایدهگرایانه در مورد نحوهی واگذاری ملک تصمیم بگیرد، ناگزیر است عواقب هرگونه واگذاری ممکن را برآورد کند ـ عملی که به حتم بینتیجه خواهد بود و متولی را بدون تعیین تکلیف روشن اخلاقی باقی میگذارد. او بیان میکند که در مقابل، متولیای که تصمیم میگیرد کاری را انجام دهد که (به عقیدهی کانت) وظیفه اقتضا میکند، هیچ شکی در راهکار برحق ندارد. او اشاره میکند که حتی کودکی هشت یا نه ساله نیز میتواند بفهمد که چگونه مطابق وظیفه عمل کند.
دومین استدلال کانت این است که یک نظریهی صحیح اخلاقی نمیتواند مبتنی بر خوشبختی باشد؛ زیرا علل خوشبختی از فردی به فرد دیگر متفاوت است، بهطوری که تنها فردی که تحت تأثیر قرار میگیرد میتواند تصمیم بگیرد که چگونه خوشبختی خود را به بهترین نحو دنبال کند. مردم باید از تجربه بیاموزند که چه چیزی برای آنها خوشبختی میآورد و تجربهی هر فرد خاص همان فرد است. ازاینرو، هیچ نتیجهگیری کلی (یا دستکم همهشمولی) را در مورد اخلاق نمیتوان براساس خوشبختی به دست آورد ـ و به نظر کانت، احکام اخلاق باید بالطبع جهانی باشد و به همهی افراد به شکل واحدی فرمان دهد و هیچ توجهی به تمایلاتی که از فردی به فرد دیگر متفاوت است، نداشته باشد. علاوهبراین، کانت اعتقاد دارد که این درست است که هر انسانی اجازه داشته باشد خوشبختی را به روش خودش دنبال کند و تلاش برای تحمیل هر مفهوم خاصی از خوشبختی بر انسانها اشتباه است. به نظر میرسد او گمان میکند که تلاش برای تحمیل خوشبختی از این طریق از ویژگیهای رهیافت فایدهگرایانه است.
تاریخ مختصر عدالت را مصطفی تاجزاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در 312 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.