
بیوگرافی: کیگو هیگاشینو
کیگو هیگاشینو (متولد 4 فوریه 1958) نویسندهی ژاپنی است که عمدتاً بهخاطر رمانهای معماییاش شناخته میشود. نام او برای سالها در لیست بهترین نویسندگان آثار تعلیقی ـ معمایی ادبیات ژاپن قرار داشت. این نویسنده جوایز ادبی زیادی برای آثارش دریافت کرده و تقریباً 20 کتابِ او به فیلم و سریال تلویزیونی تبدیل شدهاند.
هیگاشینو در بخش ایکونوکو در شهر اوزاکا در استان اوزاکا به دنیا آمد. حروف لوگوگرافی که نامخانوادگی او را تشکیل میدهند، ابتدا به عنوان «تونو» تلفظ میشد؛ اما پدرِ کیگو آن را به هیگاشینو تغییر داد.
دوران کودکی هیگاشینو که در یک منطقهی کارگری سپری شد، بهدلیل طبقهی پایینی که خانوادهی او به آن تعلق داشت چالشبرانگیز بود. او در مدرسهی ابتدایی کوجی، دبیرستان هیگاشی ایکونو و دبیرستان هانان تحصیل کرد و در دوران دبیرستان بود که شروع به خواندن داستانهای معمایی کرد.
هیگاشینو در دانشگاه اوزاکا در رشتهی مهندسی برق تحصیل کرد و در آنجا کاپیتان باشگاه تیراندازی با کمان شد. او با مدرک لیسانس مهندسی فارغالتحصیل شد.
هیگاشینو در دوران دبیرستان و دانشگاه شروع به نوشتن کرد و دستنوشتههای خود را به دوستانش نشان میداد. در سال 1981، بهعنوان مهندس در شرکت Nippon Denso (در حال حاضر DENSO) شروع به کار کرد و با یک معلم دبیرستان ازدواج کرد. شبها و آخر هفتهها زمانهایی بود که او در آنها مینوشت. در سال 1983، رمانهای معمایی منتشرنشدهی خود را برای بررسی جایزه سالانهی ادوگاوا رامپو ارسال کرد. در سال 1985، در 27 سالگی، برندهی بهترین اثر معمایی شد. در سال 1986، از DENSO استعفا داد تا بهعنوان یک نویسندهی تماموقت در توکیو کار کند.
هیگاشینو یکی از محبوبترین نویسندگان در آسیا و بنا به گزارشها، محبوبترین رماننویس در چین است. حقوق ترجمهی کتابهای او همچون مظنون ناشناس، به کشورهایی همچون چین، تایلند، فرانسه، روسیه و اسپانیا فروخته شد. این نویسنده در سال 2009، بهعنوان رئیس انجمن نویسندگان رازآلود ژاپن انتخاب شد و تا سال 2013، در این سِمت قرار داشت. از سال 2002 تا 2007 در کمیتههای مختلف MWJ فعالیت کرد و نقش مشابهی را برای جایزهی ادوگاوا رامپو از سال 2008 تا 2013 ایفا کرد.
پس از زلزلهی بزرگ شرق ژاپن در سال 2011، هیگاشینو حق امتیاز 100 هزار نسخه از چاپ مجدد بالهای کیرین را به تلاشهای امدادی در مناطق آسیبدیده اهدا کرد.
گفته میشود هیگاشینو از تبلیغات اجتناب میکند؛ زیرا ترجیح میدهد مردم او را در خیابان نشناسند.
قسمتی از رمان معجزات مغازهی نامیا نوشتهی کیگو هیگاشینو:
آیا واقعاً نامههایی از آینده به اینجا آمده بود؟ آن دو دیگر هرگز دربارهی آن شب صحبت نکرده بودند.
اما دستهی نامههایی که او در تابوت پدرش گذاشته بود، حقیقتی سرد و دشوار بود.
خواهرش، یوریکو، دربارهی آن سؤال کرده بود. «قضیهی اون همه نامه چیه؟» تاکایوکی تلاش نکرد جوابی بدهد.
بااینحال، نحوهی مرگ یوجی عجیبترین قسمتش بود. به آنها گفته شده بود که او همین امروز و فردا میمیرد، اما انگار نیروی زندگی او بهطور نامحدودی ادامه داشت، بدون آنکه از هم بگسلد نحیفتر میشد، شبیه رشتههای لزج ناتو یا سویای تخمیرشده. او بهندرت غذا میخورد و بیشتر روزها بهسختی از خواب بیدار میشد، اما حدود یک سال دیگر زندگی کرد. انگار زمان در بدنش کند پیش میرفت.
غرق در فکر بود که با شنیدن صدایی به خودش آمد.
«اممم، ببخشید؟»
برگشت و زن جوان قدبلندی را دید که لباس ورزشی پوشیده بود. زن در خیابان، مقابل او ایستاده بود و دوچرخهای را نگه داشته بود. ساک ورزشی با بند روی صندلیای بسته شده بود که روی لاستیک عقب قرار داشت.
«سلام، کمکی از دستم برمیاد؟»
زن مردد پرسید: «شما احیاناً یه آقایی به اسم نامیا میشناسین؟»
«من پسرش هستم. اینجا قبلاً مغازهش بوده.»
با تعجب دهانش را باز کرد و پلک زد. «اوه، که اینطور.»
«اومده بودین مغازه؟»
«بله، یعنی متأسفانه نه بهعنوان مشتری.» نگاهش را به سمت خیابان پایین انداخت، بیآنکه چیزی به زبان بیاورد، عذرخواهانه خم شده بود.
تاکایوکی سری تکان داد و دودوتا چهارتا کرد. «پس برای راهنمایی اینجا اومده بودین.»
زن گفت: «بله، زندگیم رو از این رو به اون رو کرد.»
«خوشحالم میشنوم. چند وقت پیش بود؟»
«خب، باید نوامبر پارسال بوده باشه.»
«نوامبر سال پیش؟»
به کرکره نگاهی انداخت و پرسید: «مغازه برای همیشه تعطیل شده؟»
«خب، بعد از فوت پدرم...»
از تعجب نفسش بند آمد و ابروهایش پایین افتاد. «فوت کرد؟ کی؟»
«ماه پیش.»
«اوه، این... تسلیت میگم.»
تاکایوکی سری تکان داد. «ممنونم.» به ساک ورزشی نگاه کرد. «شما ورزشکارین؟»
«من شمشیربازم.»
تاکایوکی انتظار این را نداشت. «شمشیرباز! وای.»
با خنده گفت: «مردم اکثراً عادت ندارن شمشیرباز ببینن. ببخشید که مزاحم شما شدم. مراقب خودتون باشین.» و سوار دوچرخهاش شد.