معرفی کتاب: تبدیل رؤیا به ثروت
کتابِ «تبدیل رؤیا به ثروت» نوشتهی مایکل مسترسون یکی از مهمترین و واقعگرایانهترین کتابهایی است که تاکنون دربارهی کارآفرینی نوشته شده است. برخلاف بسیاری از آثار الهامبخش و پرشور در حوزهی کسبوکار که کارآفرینی را همچون سفری هیجانانگیز و بیخطر ترسیم میکنند، مسترسون در این کتاب تصویری دقیق، صادقانه و گاه تلخ از مسیر ساخت یک کسبوکار موفق ارائه میدهد. او نهتنها دربارهی موفقیتهای خود، بلکه دربارهی ترسها، تردیدها، شکستها و اضطرابهایی که هر کارآفرین واقعی با آنها دستوپنجه نرم میکند، سخن میگوید. همین صداقت و نگاه زمینی باعث شده که این کتاب به اثری متفاوت در میان کتابهای مدیریتی و اقتصادی بدل شود.
مسترسون میگوید: «بیشتر مردم عاشق ایدهی آزادی مالیاند اما از مسئولیت، استرس و ریسک کارآفرینی گریزانند.» او خودش نیز در آغاز چنین بوده است؛ فردی که نمیخواست کسبوکاری را از صفر بنا کند، اما با گذر زمان و تجربه، فهمید که راهی جز پذیرش چالشها و یادگیری از اشتباهات ندارد. مسترسون با صراحت میگوید: «من هرگز رؤیای ساختن یک امپراتوری تجاری را نداشتم. فقط میخواستم کنترل زمان و درآمدم را به دست بگیرم. اما همین خواستهی کوچک مرا وارد مسیری کرد که همهچیز را در زندگیام تغییر داد.»
مایکل مسترسون
کتاب از همان آغاز این پیام را منتقل میکند که کارآفرینی فقط برای افراد پرشور و ماجراجو نیست. بسیاری از کسانی که امروز موفقترین کارآفرینان جهاناند، در ابتدا شک و تردید زیادی داشتهاند. آنها از شکست میترسیدند، از قضاوت دیگران هراس داشتند و نمیخواستند تمام زندگیشان را روی یک ایده شرط ببندند. اما تفاوت آنها با دیگران در این بود که با وجود ترس، گام برداشتند و در مسیر، یاد گرفتند چگونه با اضطراب و عدم قطعیت کنار بیایند.
مایکل مسترسون در سراسر کتاب، به نوعی فلسفهی عملگرایانه و زمینی در کارآفرینی دعوت میکند. او برخلاف بسیاری از کتابهای انگیزشی که به شما میگویند «فقط ایمان داشته باشید»، تأکید دارد که ایمان بدون ساختار و برنامه، تنها شما را به ناامیدی میکشاند. او معتقد است که کسبوکار موفق بیش از آنکه بر پایهی شور و هیجان بنا شود، بر پایهی محاسبه، نظم و تصمیمهای کوچک روزمره استوار است.
در دیدگاه او، کارآفرینان واقعی کسانیاند که از ترس فرار نمیکنند، بلکه یاد میگیرند آن را مدیریت کنند. او میگوید اگر از شکست نترسید، احتمالاً درک درستی از خطر ندارید. اما اگر بتوانید با ترس زندگی کنید و همچنان حرکت کنید، دقیقاً همانجایی هستید که باید باشید.
مسترسون در بخشهایی از کتاب، کارآفرینی را بهنوعی «تربیت ذهن برای پذیرش بینظمی» تشبیه میکند. او مینویسد: «هیچچیز در دنیای واقعی کسبوکار طبق برنامه پیش نمیرود. اگر از آدمهایی هستید که فقط در شرایط کنترلشده میتوانید کار کنید، بهتر است کارآفرین نشوید.» این نگاه صادقانه یکی از ویژگیهای مهم کتاب است؛ چرا که به جای وعدههای رؤیایی، خواننده را با واقعیتهای زمخت اما قابلمدیریت این مسیر آشنا میکند.
یکی از پیامهای اصلی نویسنده در سراسر کتاب این است که نباید تمام زندگی را وقف کار کرد. او خود در دورههایی از زندگی، تمام وقتش را صرف کار کرده و نتیجهاش را افسردگی و فرسودگی میداند. او هشدار میدهد که کارآفرینی اگر با مراقبت از خود همراه نباشد، بهسرعت تبدیل به نوعی بردگی مدرن میشود.
آنچه این کتاب را از بسیاری کتابهای مشابه متمایز میکند، صداقت بیپردهی مسترسون است. او هیچچیز را پنهان نمیکند: نه شکستهایش را، نه ترسهایش را، نه حتی اشتباهات مالیاش را. او از تجربهی ازدستدادن صدها هزار دلار میگوید، از تصمیمهایی که بر پایهی غرور گرفته و پشیمان شده است و از لحظههایی که به جدیت فکر کرده همهچیز را رها کند؛ اما در پایان هر ماجرا، یک درس عملی ارائه میدهد که خواننده میتواند از آن در زندگی خود استفاده کند.
همین جنبهی انسانی و تجربهمحور باعث شده کتاب، نه فقط برای صاحبان کسبوکار بلکه برای هرکسی که بهدنبال استقلال شخصی و ذهنی است، الهامبخش باشد.
تبدیل رویا به ثروت:کار آفرین های محتاط چگونه بدون انجام ریسک های بزرگ،ثروتمند..(ثروتمندان خودساخته)
نگاه نوینقسمتی از کتاب تبدیل رؤیا به ثروت:
وقتی احساس میکنید فردی میتواند یک فوق ستاره باشد، سریع ارتباط ایجاد کنید. سر صحبت را باز کنید و تا جایی که میشود دربارهی او اطلاعات کسب کنید. از خودتان علاقه نشان دهید، کارش را دنبال کنید و پیشنهاد دهید که میتوانید کمکش کنید. در موقع مناسب بگویید: «اگر یک وقت خواستی چنین کاری بکنی... با من تماس بگیر. این حرف را هروقت او را دیدید بگویید. پیام منتقل خواهد شد و درنهایت تماس خواهد گرفت.»
وقتی تماس گرفت، استخدامش کنید و تا موقعی که متوجه شوید چه کارهایی میتواند انجام دهد، برای چند ماه از نزدیک با او کار کنید. آن تواناییهایی را که به دنبالش هستید، در این مدت، معلوم خواهد شد. بعد، دعوتش کنید که آیندهی مشترکی از نظر حرفهای با هم رقم بزنید و جایگاهی در تیم اصلیتان به او بدهید.
فوق ستارهها مثل پرندگان نایاب هستند. اگر وقتی استخدامشان میکنید، احساس باارزش بودن نکنند، خیلی زود، همکاری را قطع میکنند. بسیار هوشمندانه است (در درازمدت، ارزانتر هم هست) که از همان اول با آنها مثل یک شرکت رفتار کنید.