
بیوگرافی: فدریکو گارسیا لورکا
فدریکو دل ساگرادو کوراسون دِ خسوس گارسیا لورکا پنجم ژوئن 1898 در روستایی در آندلس اسپانیا دیده به جهان گشود. سالها بعد همراه خانواده به گرانادا نقل مکان کرد و پس از سفرهای بسیار و سالها اقامت در مادرید، تأثیر زندگی در روستا همواره با او ماند.
در دوران نوجوانی، موسیقی جذابیت بیشتری برای فدریکو داشت تا ادبیات. برخلاف تصور، اولین آثار او نوشتههای ادبی نبود بلکه قطعاتی برای پیانو بود. دوستانش در دانشگاه گرانادا، که لورکا برای گذراندن دورهی مقدماتی فلسفه و حقوق در پاییز 1914 به آن وارد شده بود، او را بیشتر آهنگساز میدانستند تا نویسنده. دو تن از استادان دانشگاه بیش از دیگران بر او تأثیر گذاشتند: نخست، فرناندو دِ لوس ریوس که استاد حقوق سیاسی بود و بعدها رهبر حزب سوسیالیست اسپانیا شد و دیگری، مارتین دومینگس بروئتا، استاد ادبیات و هنر که در هموار کردن مسیر نویسندگی برای او نقشی بسزا داشت.
لورکا در بهار 1919 به اقامتگاه دانشجویان مادرید وارد شد. اگر پا به آنجا نمیگذاشت شاید موجودیت جدی پیدا نمیکرد، این اقامتگاه جایی آرمانی بود برای جوانان بیآلایشی که میخواستند اسپانیا را از نو، عاشقانه و با دستهای خود بسازند. در اینجا بود که با بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و دانشمندان اسپانیا و دیگر کشورها که در اقامتگاه به ارائهی آثار یا کنفرانسهای علمی میپرداختند، آشنا شد که در میانشان میتوان از لوییس بونوئل و سالوادور دالی نام برد. در دو سال ابتدایی و پربار اقامت در مادرید همچنین با خوان رامون خیمنس آشنا شد و همو لورکا را یاری کرد تا بعضی از اشعارش در مجلههای مهم اسپانیا چاپ شود و به انتشار اولین کتاب شعر نیز مجابش کرد. علاوهبراین، تعدادی سوئیت برای پیانو نوشت و نمایشنامهی افسون پروانه را به روی صحنه برد و این مقدمهی نوشتن نمایشنامههایی شد که اغلبشان در تاریخ تئاتر جهان ماندگار شدند.
لورکا هنگام چاپ نخستین کتاب شعرش در مه 1921، به گرانادا بازگشته بود و بیشتر وقتش صرف نوشتن قطعاتی کوتاه برای پیانو میشد. در این ایام با مانوئل دِ فایا آشنا شد و عشقش به موسیقی فولکور اسپانیا را با او در میان نهاد. این آشنایی انگیزهای شد تا طرحهای بسیاری را با هم به انجام برسانند.
برخی از طرحهای او کاملاً محلی بودند و برخی بر تمامی اسپانیا و اروپا تأثیر گذاشتند ـ مانند مسابقهی موسیقی فلامنکو در ژوئن 1922. این مسابقه که با تشویق دِ فایا و با حمایت شهرداری گرانادا برگزار شد، حاصلش بالا آمدن موسیقی فلامنکو از سطح کافهها به سالنهای اپرا، معرفی این موسیقی همچون هنر و احترام به آن و گسترشش در روسیه و فرانسه بود.
در آوریل 1925، لورکا به خانوادهاش نوشت که برای گذراندن تعطیلات عید پاک به منزل دوستش سالوادور دالی دعوت شده است. سفر بعدی و طولانیتر لورکا به کاتالونیا در سال 1927 بود و هر دو این سفرها تأثیر عمیقی بر زندگی و آثار لورکا باقی گذاشتند. از رهاوردهای این دوستی و سفر سرودن قصیدهای برای سالوادور دالی و تشویق شدن لورکا به نقاشی بود. او نخستین نمایشگاه نقاشیهایش را در 1927 در بارسلونا برپا کرد.
تا سال 1928 جهان هنری این دو بسیار به هم نزدیک میشود. از سویی، فضای زیباشناختی دالی بر کار لورکا تأثیری ژرف میگذارد و بیان او را به استعاره نزدیک میکند ـ بیانی که لورکا آن را «شعرگویی به شیوهی دالی» مینامد؛ و از سویی دیگر، این آشنایی شناخت عمیقتری از فرهنگ و هنر عامه برای لورکا به ارمغان میآورد و او را از محدودهی فرهنگی مادرید فراتر میبرد.
لورکا بهرغم موفقیتهای پیدرپی در سالهای 27 و 28 گرفتار بحران روحی شد. این بحران با دریافت نامهای از دالی دربارهی مجموعه شعر «ترانههای کولی»، که بهتازگی منتشر شده بود، بیشتر شد. دالی این اثر را «دنبالهرو شعرهای کهن و فاقد هرگونه احساس» خواند و او را متهم به عادتگرایی و استفاده از کلیشهها ساخت. این نامه سرآغاز تیرگی روابط آنها شد که با فیلم سگ آندلسی، ساختهی دالی و بونوئل، به اوج خود رسید. علاوهبر خردهگیریهای جامعهی هنری بر آخرین اثر او، قطع رابطه با هنرمند مجسمهساز، امیلیو آلادرن، که وابستگی عاطفی زیادی به او داشت، و همچنین توقیف نمایشنامهها و مجلهای به نام گایو که تازه دو شماره از آن منتشر شده بود افسردهترش کرد.
لورکا در بهار 1929، به پیشنهاد یکی از دوستانش و برای اینکه مدتی از اسپانیا دور باشد به نیویورک سفر کرد و بخت این را یافت که افزون بر آموختن زبان انگلیسی، با گوناگونی مذهبی و نژادی آشنا شود. میتوان گفت که سفرش به نیویورک درهای دنیای مدرن را بر او گشود. در هارلم با داستاننویس سیاهپوست نلا لارسن قدم زد، موسیقی جاز و بلوز را شنید، سینمای صامت را شناخت، آثار ویتمن و تی. اس. الیوت را خواند و یکی از مهمترین آثارش با عنوان شاعر در نیویورک را سرود و دو رمزنوشته از نمادهای پیچیده و سختفهم برجا گذاشت که همگی پس از مرگش منتشر شدند. با اینکه در نامههایش نیویورک را پیشرفتهترین و مدرنترین شهر جهان میخواند، اما آثاری که در آنجا نوشت غم و تنهایی انسان مدرن را نمایش میداد. پس از نُه ماه اقامت در نیویورک به ورمونت و کوبا سفر نمود و این سفرها دیدگاهش را نسبت به هنر دگرگون کردند. ورود به هاوانا، که لورکا حس آزادی و آرامش را در آن تجربه کرد، ورود به «امریکای اسپانیایی» بود و پشت سر گذاشتن «شهر سیمهای فلزی و مرگ».
با اعلام حکومت جمهوری در اسپانیا در روز دوم آوریل 1931، لورکا با شوق پروژههای فرهنگی جدیدی را برای دادوستد فرهنگی میان شهرها و روستاها آغاز کرد. با همکاری فکری دو تن از دوستانش کنفرانسهای بسیاری در نقاط مختلف کشور برگزار کرد؛ در تمامی شهرهای بزرگ کمیتههایی فرهنگی بنا نهاد؛ تبادل ایدهها را گسترش داد و در کنفرانسهایش از روشنفکران دعوت کرد تا برای عشق به اصول آزادی، پیشرفت جامعه و گسترش همبستگی متحد شوند. برای لورکا شعرخوانی وسیلهای بود برای تغییر یا آنگونه که خود میگفت:«زنجیری جادویی برای همبستگی جانها.»