بیوگرافی: جکلین هارپمن

16 ساعت پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


در تاریخ ادبیات اروپا، نام‌هایی هستند که بی‌هیاهو و آرام وارد جهان نوشتن شدند، اما اثرشان چنان ژرف و درخشان بود که نمی‌توان آن را از حافظه‌ی ادبیات زدود. جکلین هارپمن از همین دسته است؛ نویسنده‌ای بلژیکی‌زبان، روان‌درمانگر و زنی که میان دو جهان زیسته بود: جهان واقعیت زخم‌خورده از جنگ و تبعید، و جهان خیالِ سرشار از روان‌کاوی، جنسیت و آزادی. زندگی او از تبعید در دوران کودکی تا شهرت ادبی در دوران بزرگسالی، داستانی از بازگشت، شناخت خود و بازسازی درون است.
جکلین هارپمن در 5 ژوئیه‌ی 1929 در ایتربک، یکی از مناطق بروکسل، پایتخت بلژیک، در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. خانواده‌ی او در زمان جنگ جهانی دوم، همچون بسیاری از یهودیان اروپایی، ناچار به فرار از بلژیک شدند تا از دست نیروهای نازی در امان بمانند. این دوران تبعید، که در کشور مراکش سپری شد، برای هارپمن خردسال تجربه‌ای تعیین‌کننده بود. او بعدها در مصاحبه‌ای گفته بود: «درک از بی‌خانمانی، از بی‌جایی و از اینکه زندگی ممکن است در یک روز از زیر پای تو خالی شود، چیزی است که تا آخر عمر با من ماند.»

این تجربه‌ی مهاجرت و تبعید، در تمام آثار او ردپایی دارد. در بسیاری از رمان‌هایش، شخصیت‌هایی می‌بینیم که در جهانی بی‌ثبات و گاه بی‌رحم، به‌دنبال معنای خانه، هویت و رستگاری می‌گردند. کودکی در تبعید برای هارپمن نه‌تنها تجربه‌ی جغرافیایی، بلکه تجربه‌ای روانی بود: نوعی گسست از ریشه که بعدها در روان‌درمانی و نوشتن به آن بازگشت.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، خانواده‌ی هارپمن به بلژیک بازگشتند. جکلین نوجوان در بازگشت با کشوری روبه‌رو شد که ویرانی‌های جنگ در آن هنوز زنده بود؛ مردمی خسته، فرهنگی زخمی و خاطره‌ای جمعی از ترس. او در همین فضا، تحصیل خود را در دبیرستان‌های بروکسل ادامه داد و سپس به دانشگاه آزاد بروکسل رفت تا در رشته‌ی ادبیات و فلسفه درس بخواند. علاقه‌اش به زبان و روان انسان باعث شد خیلی زود به سمت نوشتن کشیده شود.
در اواخر دهه‌ی 1950، او نخستین تلاش‌های ادبی خود را آغاز کرد. این آثار اولیه بیشتر داستان‌های کوتاه و دست‌نوشته‌هایی بودند درباره‌ی زنان تنها، بی‌پناه یا در حال کشف خود. در همین زمان نیز در بیمارستانی به‌عنوان پرستار کار می‌کرد، تجربه‌ای که بعدها تأثیر زیادی بر نگاه انسان‌محور و روانی او به جهان داشت.

نخستین رمان جکلین هارپمن با عنوان Breve Arcadie در سال 1959 منتشر شد. این کتاب آغاز مسیری بود که بعدها به یکی از مهم‌ترین صداهای ادبی فرانسه‌زبان بلژیک ختم شد. رمان، داستان زنی است که می‌کوشد میان خواست فردی و انتظارات اجتماعی تعادل برقرار کند. منتقدان در همان زمان متوجه زبان شاعرانه و نثر روان‌تحلیلی او شدند.
پس از آن، رمان‌های Les Bons Sauvages (1966) و Le Bonheur dans le crime (1967) منتشر شدند که هر دو با استقبال محدود اما عمیق روبه‌رو شدند. بااین‌حال، بحران شخصی و حرفه‌ای در زندگی هارپمن آغاز شد. او به‌شدت دچار افسردگی شد و از نوشتن فاصله گرفت. این دوره نزدیک به 15 سال طول کشید و در آن، جکلین تصمیم گرفت مسیر دیگری را دنبال کند: روان‌درمانی.
در دهه‌ی 1970، جکلین هارپمن، تحصیلات جدیدی را در رشته‌ی تحلیل روان آغاز کرد و به‌عنوان روان‌درمانگر در بروکسل فعالیت کرد. او خود بعدها می‌گفت: «در آن سال‌ها، به جای اینکه بنویسم، گوش می‌دادم و گوش دادن، شکلی دیگر از نوشتن است.»
روان‌درمانی برای او نه صرفاً یک شغل، بلکه ابزاری برای شناخت انسان و خودِ درونش بود. سال‌ها کار با بیماران، تجربه‌ی زخم‌های روحی و آشنایی با پیچیدگی ذهن، همه در بازگشت دوباره‌ی او به نوشتن تأثیر گذاشت. به‌نوعی می‌توان گفت که در این دوران، هارپمن درون خویش را کاوید تا زبان جدیدی برای رمان‌های آینده‌اش بیابد.

در سال‌ 1987، جکلین هارپمن پس از دو دهه سکوت، با رمانی درخشان به صحنه‌ی ادبی بازگشت: «خاطره‌ی آشفته». این رمان بازتابی از کار و روان‌درمانی اوست، جایی که مرز میان حافظه و خیال در هم می‌آمیزد. منتقدان آن را بازگشت نویسنده‌ای دانستند که صدایش پخته‌تر و ژرف‌تر از پیش شده است.
در رمان‌های جکلین هارپمن، همواره نوعی درون‌گرایی فلسفی و روانی وجود دارد. شخصیت‌های او اغلب زنانی هستند که در جست‌وجوی معنا، آزادی و رهایی از نقش‌های اجتماعی‌اند. هارپمن در آثارش نه به‌دنبال قهرمان‌سازی است و نه سرزنش جامعه؛ او بیشتر به گفت‌وگوی درونی انسان با خویشتن می‌پردازد.
هارپمن را نمی‌توان صرفاً نویسنده‌ای فمینیست نامید، گرچه دغدغه‌ی زنانه در تمام آثارش موج می‌زند. او بیش از آنکه شعار بدهد، می‌نویسد تا هویت زن را از درون تجربه کند.

منی که هرگز مردان را نشناختم

منی که هرگز مردان را نشناختم

کتابسرای میردشتی
افزودن به سبد خرید 298,000 تومان

قسمتی از کتاب منی که هرگز مردان را نشناختم نوشته‌ی جکلین هارپمن:
زنان از من پرسیدند که از یک غروب آفتاب تا غروب بعدی چقدر زمان گذشته است؟ براساس ساعت من، کمی بیشتر از بیست‌ودو ساعت و نیم گذشته بود. البته این چیزی را ثابت نمی‌کرد، زیرا ما به‌طور دقیق نمی‌دانستیم که ضربان قلب من چقدر بود. هیچ‌یک از زنان تا‌به‌حال طبیعت پوشیده از سنگ با آب‌وهوای معتدل را ندیده بودند؛ اما همگی اعتراف کردند که زیاد اهل سفر نبودند و در زندگی گذشته‌شان اهمیت چندانی به جغرافیا نمی‌دادند. اطلاعاتشان فقط در حد محیط اطرافشان و پیاده‌روی‌های محدود در اطراف شهر خودشان بود. البته، زنان قبلاً فیلم‌هایی تماشا کرده بودند که در کشورهای دیگر فیلم‌برداری شده بود ولی خودشان هرگز آن محیط‌ها را از نزدیک ندیده بودند، اما خُب زمین جای بسیار بزرگ و پهناوری بود! کم بودن پوشش گیاهی این سرزمین خیلی عجیب بود. چند درختچه به چشم می‌خورد که ظاهری آشنا و شبیه به بلوط، شمشاد و کاج اروپایی داشتند و چند درختچه‌ی دیگر که خُب نامشان را به‌خاطر نمی‌آوردند و همچنین یک جور پوشش گیاهی روی خاک که ظاهری ناآشنا داشت. هیچ گل خودرویی در آنجا نبود که البته معنای خاصی هم نداشت، زیرا شاید فصل مناسب روییدن گل نرسیده بود. زنان از نبود حشرات متعجب بودند، اما چیز زیادی از این موضوع دستگیرشان نشد. پستی بلندی‌ها و ناهمواری‌های روی خاک آنجا موج‌دار و ممتد بود و تا افق کشیده شده بود؛ اما اگر بخواهم آنجا را تپه‌ای توصیف کنم، اغراق کرده‌ام. ما فکر می‌کردیم که آنجا کره زمین نیست، اما چطوری می‌توانستیم جلوی چنین طرز فکری را بگیریم؟


سرانجام زنان تصمیم خودشان را گرفتند: «ما باید به دنبال یک شهر بگردیم.»
اما اگر شهرها متعلق به نگهبانان بودند، چه؟ اگر دوباره دستگیر می‌شدیم، چه؟ بحث‌های بی‌شماری ایجاد شد که همه بیهوده بودند، زیرا درواقع هیچ شهری پیدا نکردیم. هیچ عجله‌ای برای رفتن از آنجا نداشتیم: لذت بودن در هوای آزاد، آب‌تنی در رودخانه و خوردن هر میزان غذایی که دوست داشتیم، تنبلمان کرده بود. چندین روز را به بحث و گفت‌وگوهای بی‌فایده گذراندیم و بعد خیلی زود چیزهای متنوع و لذت‌بخش، به گفت‌وگوها و بحث‌ها پایان داد.

مشاهده آثار جکلین هارپمن

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط