
باید پای خودت تو بازی گیر باشه/ زندهبودن یعنی پذیرفتن ریسک
کتاب «باید پای خودت تو بازی گیر باشه» نوشتهی نسیم نیکلاس طالب به همت انتشارات روزنه به چاپ رسیده است. نسیم نیکلاس طالب را بیشتر برای ایدهی قوی سیاهش میشناسند. کتابی که بیشتر از 3 میلیون نسخه فروخته، به بیش از 30 زبان زندهی دنیا ترجمه شده و طبق ارزیابی ساندیتایمز، یکی از 12 کتاب اثرگذار بعد از جنگ جهانی دوم است. قوی سیاه پرندهای ناشناخته، نامتعارف، زشت و ناخوانده است که همیشه در کمین و دور از چشم ما نشسته تا برنامههای ما را به هم بریزد. البته گاهی هم میتواند زیبا باشد و برنامههای بهتری برایمان رقم بزند. قوی سیاه اتفاقی است که سه مشخصه دارد: اول اینکه ما بهعنوان یک جامعه، نمیتوانیم وقوعش را پیشبینی کنیم. دوم اینکه تأثیر بسیار زیادی بر زندگی ما دارد (جنگ جهانی اول یا ظهور اینترنت را در نظر بگیرید) و سوم اینکه وقتی به عقب برمیگردیم، خودمان را گول میزنیم که وقوعش از اول هم مشخص و واضح بوده. طالب میگوید تاریخ از قوهای سیاه تشکیل شده که این یعنی ما درواقع نمیدانیم تاریخ چطور پیش میرود و بدتر از آن این است که ما هرگز کاملاً این را نمیفهمیم که «ما هرگز کاملاً نمیفهمیم» چون دنیایمان را براساس یک سری دیتای ناقص ساختیم.
میگویند بخش عمدهای از ثروت طالب از طریق پیشبینی سقوط بازارهای مالی جهان، در سال 2008 و بعد از آن کسب شده. طالب از سال 2004، همهجا میگفت منتظر سقوط بازارهای جهانی است؛ اما هیچکس به او توجهی نمیکرد و حتی مسخرهاش میکردند. بنابراین ترجیح داد با معاملات آتی روی سهام شرکتها، نشان بدهد که حاضر است زندگیاش را روی باورش شرط ببندد. بعد از بحران بانکداری سالهای 2007 و 2008، طالب مشهور شد؛ چون در کتاب «قوی سیاه» (2007) این بحران را پیشبینی کرده بود.
طالب 4 کتاب مطرح و معروف در رابطه با این موضوع و عواقب و تأثیرات آن نوشته و معتقد است این کتابها از هم مستقل نیستند و به هم مربوطاند. این، پنجمین کتاب از این مجموعه است. مجموعهای که اسم باشکوه اینسرتو (در لاتین یعنی ابهام) را برایش انتخاب کرده. سؤال اصلی اینه که ما چطور تو یک دنیای پر از ابهام بقا یابیم و پیشرفت داشته باشیم؟ طالب متوجه شد آدمهایی که پایشان در بازی گیر است ـ به عبارت دیگر، آدمهایی که ریسکهای واقعی میپذیرند ـ دنیا را بهتر از آدمهایی که پایشان گیر نیست، درک میکنند؛ مثلاً اگر یک بانکدار بداند که میتواند از کمکهای مالی دولتی استفاده کند، انگیزهای ندارد دانشش از دنیا را گسترش بدهد و آنقدر ریسک به سیستم تحمیل میکند تا سیستم سرریز شود و به فروپاشی برسد. اگر به آدمها اجازه بدهی ریسکهایشان را بندازند گردن دیگران، انگیزهای ندارند که این ریسکها را محاسبه و مدیریت کنند و بعد: بوووم! قوی سیاه از راه میرسد.
این نشان میدهد اگر بازارها آزاد بودند و آدمهایی آنها را اداره میکردند که با پول خودشان سرمایهگذاری و شرطبندی میکردند، ما در دنیایی امنتر و پر بازدهتری زندگی میکردیم. مشکل اینجاست که آدمهایی که امور را اداره میکنند تقریباً هرگز پایشان در بازی گیر نیست. طالب با مثالهایی از حمورابی تا سنکا، آنتئوس غول پیکر تا دونالد ترامپ نشان میدهد که چطور تمایل به پذیرش ریسکهای خودت، یک ویژگی اساسی در قهرمانها، قدیسها و آدمهای خودشکوفاست.
باید پای خودت تو بازی گیر باشه (ناقرینگی های پنهان شده تو زندگی روزمره)
روزنه
قسمتی از کتاب باید پای خودت تو بازی گیر باشه:
کتابا چجوری ممنوع میشن؟ قطعاً نه بهخاطر اینکه باعث رنجش یه آدم معمولی شدن. بیشتر آدما منفعلن و چندان اهمیتی به این چیزا نمیدن. یا اونقدری اهمیت نمیدن که بخوان تقاضای ممنوعیت بدن. با توجه به اون چیزی که تو قسمتای قبل گفتیم، به نظر میرسه برای ممنوعیت یه سری کتابا یا گذاشتن یه سری افراد تو لیست سیاه، صرفاً وجود چنتا فعال (با انگیزه) کفایت میکنه. برتراند راسل، فیلسوف و منطقدان بزرگ، شغلشو تو دانشگاه سیتیِ نیویورک از دست داد فقط بهخاطر نامهی یه مادر عصبانی ـ و کلهشق ـ که دلش نمیخواست دخترش با آدمی که سبک زندگی عیاشانه و ایدههای سرکشانه داره، تو یه اتاق باشه.
به نظر میرسه همین موضوع برای یه سری ممنوعیتای دیگه هم صدق میکنه. حداقل برای ممنوعیت الکل تو ایالات متحده که منجر به داستانای جالب مافیایی شد که صدق میکنه.
اجازه بدین نتیجهگیری کنیم که شکلگیری ارزشای اخلاقی تو جامعه ناشی از تغییرات تدریجی توافق همگانی نیست. نه خیر. این متعصبترین آدمِ گروهه که دقیقاً بهخاطر همون تعصبش، فضیلت رو به دیگران تحمیل میکنه. همینو میشه به حقوق مدنی تعمیم داد.
یه نگاه بندازیم به اینکه چجوری مکانیزمای دین و سرایت اخلاقیات از همون پویاییهای بازنرمالسازی تو قوانین رژیم غذایی پیروی میکنه ـ و چجوری میتونیم نشون بدیم که اخلاق چیزیه که به احتمال بیشتر، توسط اقلیت القا میشه. اوایل این بخش، ناقرینگی بین اطاعت کردن و سرپیچی از دستورات رو دیدیم: یکی که تابع قانون (یا دستور) باشه، همیشه از دستورات پیروی میکنه، اما یه مجرم یا کسی که اصول و درست حسابی نداره، همیشه از دستورات سرپیچی نمیکنه. به همین صورت، درمورد اثرات حاد و ناقرینه تو قوانین رژیم غذایی حلال صحبت کردیم. بیاین اینا رو با هم ادغام کنیم. مشخصه که تو زبان عربی کلاسیک واژهی حلال یه متضاد داره: حرام. تجاوز از دستورات قانونی و اخلاقی ـ هر دستوری ـ میشه حرام. این کلمه دقیقاً همون منعیاتیه که هم غذایی که میخوری و هم همهی رفتارای دیگهی انسانی رو کنترل میکنه، مثل قرض دادن پول با بهره (بدون سهیم شدن تو ضررهای قرض گیرنده) یا کشتن صاحبخونهی یه نفر واسه تفریح. حرام حرامه و ناقرینهاس.
همین که یه دستور اخلاقی مقرر بشه، کافیه یه اقلیت کوچیک ناسازگار از طرفدارایی با توزیع جغرافیایی داشته باشیتا این قاعده رو به جامعه تحمیل کنی. خبر بد اینه که اگه کسی به نوع بشر به صورت یه کل نگاه کنه، ممکنه اشتباهاً فکر کنه آدما خودبهخود بااخلاقتر، بهتر و بانزاکتتر شدن و نفسشون خوشبوتر شده درحالیکه این موضوع فقط واسه یه درصد کوچیکی از انسانها صدق میکنه.
اما همهچی دو جنبه داره. خوب و بد. خیلیا فکر میکردن مردم عادی لهستان تو از بین بردن یهودیا همکاری میکردن. وقتی از پیتر فریتسچ مورخ پرسیدن: «چرا لهستانیا تو ورشو بیشتر به همسایههای یهودیشون کمک نکردن؟» جواب داد که اکثرشون کمک کردن اما واسه کمک کردن به هر یهودی، 7 تا 8 نفر لهستانی لازم بود درحالیکه یه لهستانیِ خبرچین کافی بود تا دوجین یهودی رو لو بده. حتی اگه این رفتار ضدیهودی گزینشی رد بشه، باز هم تصور اینکه یه اقلیت از نمایندههای بد چه نتایج بدی میتونن به بار بیارن، سادهاس.