
اتول نامه 2 / فرهنگ ماشیننوشتهها در ایران
جلد دوم کتاب اُتولنامه نوشتهی سید جمال هادیان طبائی زواره به همت انتشارات کتابسرای میردشتی به چاپ رسیده است. «اتولنامه» داستان بلند و پایانناپذیر زندگی است؛ داستانی که از تولد شروع میشود اما با مرگ پایان نمیپذیرد؛ داستانی که استغاثه و شکر و نیایش به درگاه پروردگار، محبت به عزیزان و بزرگان و عشق به زادگاه و وطن را در دل خود نهفته است. داستانی که اندرزها و پرهیزها، قدردانیها و شکایتها، جوانمردیها و نامردیها، عاشقیها و بیوفاییها را شامل میشود و گاهی با سخنان نغز و طنز، تلنگری به خواننده میزند که در هیچ کتاب حکیمانهای یافت نمیشود. خلاصه آنکه داستان «اتولنامه» داستانِ مفصل زندگی است. داستانی که هزارهها و سدهها را پشت سر گذاشته و با خود هزاران واژه و عبارت، سخن موزون و مسجع، منظوم و منثور آورده است. ماشیننوشتهها ندای قلبی و صدای خاموش رانندگان است که در عین سادگی و بیپیرایگی، عمیق، دلنشین، جذاب و تأثیرگذارند و چون از دل برمیآیند لاجرم بر دل مینشینند و مخاطب را به تفکر و تأمل در کار خویش وا میدارند.
سُرایندهی «اتولنامه» یک نفر نیست، بلکه هزاران مرد و زن سختکوش و پُرطاقت و شوفرهای گرم و سرد چشیدهی روزگار، تجربهها، آموختهها و خاطرات سالهای عزیز عمر خویش را بر اتولهایشان نگاشتهاند تا داستان زندگی پدید آید؛ شوفرهایی که محفل و مأوای آنها، خیابانها، جادهها، بیابانها، پایانهها، باراندازها، گاراژها و تعمیرگاههاست. این مردان و زنان ساده و بیپیرایه و راهیان و رفیقان جاده هر روز پارهای نو بر این داستان میافزایند تا شیرینتر و کاملتر شود و کتاب زندگی بر پسوپیش اُتولها نقش بندد و آویزهی گوش و ملکهی ذهن هزاران رهگذر شود.
موضوع بیشتر ماشیننوشتهها، گله و شکایت شوفرها از روزگار و فرازوفرودهایش است. برخی از ادیبان، ماشیننوشتهها را در «سبک ادبی واسوخت» جای دادهاند. واسوخت به معنای «نسوختن از عشق» است. در تاریخ ادبیات، همواره عاشق و معشوق، قهرمان غزلها بودهاند و معمولاً عاشق ناز معشوق را کشیده است. بعد از شکل گرفتن این مکتب ادبی، الگوی این رفتار تغییر یافت و عاشق از معشوق رویگردان و گلهمند شد. شاعرانی که تا آن زمان در شعر خویش، همواره ناز معشوق را میکشیدند و از قد و قامت و خالِ هندوی او میگفتند با ادبیاتی که دیگر رنگ و بویی از عشق نداشت، به جای ستایش یار، او را سرزنش کردند. در واسوخت، شاعر بهخاطر شکست در عشق و کامیاب نشدن، از استغنا به غناء و از نیاز به ناز روی میآورد و به جای ستایش به سرزنش دوست میپردازد و بیوفایی او را با بیوفایی پاسخ میدهد. این سبک از زمان محتشم کاشانی تا به امروز، ادامهدار شده است و ردپای آن را میتوان در ترانههای امروزی نیز دید با این تفاوت که شاعران گذشته با لحنی مؤدبانه از معشوق گلهگذاری میکردند و ترانهسرایان امروزی با درشتی و گستاخی و حتی دشنامواره به معشوق بیوفا میتازند.
به نظر میرسد پس از 124 سال که از ورود نخستین اتومبیل به ایران و شروع فرهنگ رانندگی در این مرزوبوم میگذرد، هنوز هم مکنونات ذهنی رانندگان حول گله و شکایت از روزگار، بیوفاییها و نامردمیها میگردد. آنچه تغییر کرده صورت ظاهر گلهها و شکایتهاست که بیشتر تحت تأثیر ترانههای پاپ قرار دارد و در جلد دوم «اتولنامه» بیشتر مشهود است.
قسمتی از کتاب اتولنامه 2:
*کاپیتان سودابه بهارلو زاده و ساکن نجفآباد در استان اصفهان است. او از کودکی عشق و علاقهی زیادی برای نشستن پشت فرمان ماشینهای سنگین داشته و در کنار ادامه تحصیل تا مقطع کارشناسی، با پشتکار و غلبه بر همهی مخالفتها و دشواریها، گواهینامهی پایهیک دریافت کرده است. او میگوید: «روزی که میخواستم در آزمون پایهیک شرکت کنم، من تنها متقاضی زن بودم و یک اتوبوس پر از آقایانی که برخی از آنها برای چندمینبار در این آزمون شرکت کرده بودند. وقتی افسر پلیس از من خواست پشت فرمان اتوبوس بنشینم و رانندگی کنم، در برابر نگاههای متعجب آقایان با اعتمادبهنفس پشت فرمان نشستم و رانندگی کردم. به محض اینکه افسر پلیس قبولی مرا اعلام کرد همهی آقایان حاضر مرا تشویق کردند و دست زدند.» سودابه امروز از رانندگان مطمئن و موفق ناوگان اتوبوسرانی مسیر اصفهان ـ تهران است و در سال 1402، به همراه کاپیتان فاطمه میرزایی از کاشان و کاپیتان شفیعی از خمین بهعنوان رانندهی نمونهی اتوبوس انتخاب شده است.
*کاپیتان «فاطمه میرزایی» رانندهی ناوگان اتوبوسرانی کاشان ـ تهران است. او هر روز مسیر کاشان تا تهران و بهعکس را رانندگی میکند. فاطمه میگوید: «از کودکی به رانندگی علاقه داشتم و بالاخره در سال 1395 با حمایت خانواده و بهویژه همسرم، گواهینامهی پایهیک گرفتم و از سال 96 فعالیت رسمی خود را بهعنوان رانندهی اتوبوس شروع کردم. بسیاری از مسافران، بهویژه بانوان و دختران دانشجو، پایه ثابت سفر با اتوبوس من هستند و در سفر با اتوبوسی که رانندهی خانم دارد احساس صمیمیت و راحتی بیشتری میکنند.» فاطمه بسیار بانشاط است و هر روز صبح با دستهای از گلهای طبیعی وارد اتوبوس میشود و اسفند دود میکند. او نام اتوبوسش را «مانِلی» گذاشته و این اسم را روی شیشهی جلو اتوبوسش نوشته است که در گویش مازندرانی «برای من بمان» معنی میدهد. او در سال 1402 به همراه کاپیتان سودابه بهارلو از نجفآباد و کاپیتان شفیعی از خمین بهعنوان رانندهی نمونه اتوبوس انتخاب شده است.