
آنچه رفت؛ آنچه آمد/ زندگی، عشق و آزادی به روایت هیلاری کلینتون
کتاب «آنچه رفت؛ آنچه آمد» نوشتهی هیلاری کلینتون به همت انتشارات مریخ به چاپ رسیده است. در «آنچه رفت؛ آنچه آمد»، هیلاری نظرات صریح خود را در مورد زندگی، عشق، سیاست، آزادی، دموکراسی، تهدیداتی که با آن روبهرو هستیم و آیندهای که در دسترس ماست ارائه میدهد.
او قدرتی را که از عمیقترین دوستیهایش، ایمان متدیستیاش و نزدیک به پنجاه سال ازدواجش با رئیسجمهور بیل کلینتون به دست آورده، توصیف میکند. او درحالیکه بهعنوان استاد دانشگاه به کلاس درس بازگشته، رؤیای ریاست جمهوری را پشت سر گذاشته و به فعالیتهای جدیدی در مسیر زنان و دموکراسی میپردازد.
هیلاری ما را به خط مقدم چالشها میبرد و برای اولینبار، داستان عملیات خود را برای انتقال زنان افغان به مکان امن، در روزهای دلخراش پایانی طولانیترین جنگ امریکا، به اشتراک میگذارد.
اما ما همچنین در طول کتاب، با زنان مخالف شجاعی آشنا میشویم که از دیکتاتورها در سراسر جهان سرپیچی میکنند، بینشهای شخصی جدیدی در مورد رقیب قدیمی او ولادیمیر پوتین به دست میآوریم و حتی راههایی را میآموزیم که سبب میشود والدینِ نگران از کودکان در برابر فناوری سمی محافظت کنند.
در پایان، «آنچه رفت، آنچه آمد» گواهی بر این ایده است که امر شخصی سیاسی است و امر سیاسی شخصی است و طرحی را برای آنچه هریک از ما میتوانیم انجام دهیم تا زندگی خود را بهتر کنیم ارائه میدهد.
هیلاری کلینتون در سال 2016، نخستین زنی در تاریخ ایالات متحده شد که نامزدی ریاست جمهوری یک حزب بزرگ (دموکراتها) را به دست آورد و نخستین زنی بود که با وجود شکست در انتخابات، رأی مردم را در یک رقابت ریاست جمهوری از آن خود کرد. هیلاری بهعنوان همسر چهل و دومین رئیسجمهور ایالات متحده، ویلیام جفرسون کلینتون، از سال 1993 تا 2001 جایگاه بانوی اول امریکا را داشت. کلینتون همچنین اولین سناتور زنی بود که نمایندهی نیویورک شد. در سنا، او ابتدا از دولت بوش در مورد برخی از مسائل سیاست خارجی، ازجمله رأی به قطعنامهی جنگ عراق و متعاقباً مخالفت با دولت در مورد هدایت جنگ در عراق و بیشتر مسائل داخلی حمایت کرد، ولی بعدها اختلافنظرهایی بهوجود آمد. همچنین در مقام وزیر امور خارجه، هیلاری کلینتون نخستین بانوی اول سابق بود که در کابینهی رئیسجمهور دموکرات بعدی خدمت کرد.
قسمتی از کتاب آنچه رفت؛ آنچه آمد:
تلاشهای امریکا در افغانستان، همراه با تلاشهایِ متحدانمان و خودِ افغانها، نتایجی را به بار آورد: از سال 2001 تا 2012، میانگین امید به زندگی یک زن افغان از چهل و چهار سال به شصت و دو سال افزایش یافت. تا زمانی که وزارت امور خارجه را ترک کردم، مرگومیر نوزادان نیز 22 درصد کاهش یافت. در زمان طالبان، تنها نهصد هزار پسر و هیچ دختری در مکاتب ثبتنام نکرده بودند. تا سال 2010 اما، بیش از هفت میلیون دانشآموز ثبت نام کردند که نزدیک به چهل درصد آنها دختر بودند. زنان افغان بیش از یکصد هزار وام شخصیِ خرد دریافت کردند که به آنها اجازهی تجارت و ورود به اقتصاد رسمی را داد؛ اما فساد بیداد میکرد، دولت ضعیف بود و طالبان ثابت کرد که دشمنی مقاوم است. گاهی به نظر میرسید ما در تلاش برای کمک به ایجاد یک دموکراسی بر پایهای از شنهایِ لغزانیم؛ اما من مدام به خودم یادآوری میکردم که نسلی از زنان افغان عمدتاً با سرمایهگذاری و فداکاریهایِ امریکا از آزادی و فرصتهای بیسابقه برخوردار شدند و اگر این مسئله را فراموش میکردم، ملان آنجا بود که یادآوریام کند: زنان افغانستان رویِ ما حساب میکردند و آیندهی افغانستان رویِ آن زنان حساب میکرد.
این موضوع هرگز به اندازهی روزهای پایانی قبل از سقوط دوبارهی کشور تحت سلطهی طالبان درست نبود. ملان فوریت مرا برایِ سازماندهی عملیاتی جهت کمک به انتقال فعالان زن افغان، دانشگاهیان، مقامات دولتی و سایر افراد موجود در فهرستمان (زنانی که احتمالاً هدف طالبان بودند) به اشتراک گذاشت. او، همکارانش در «مؤسسهی زنان، صلح و امنیتِ جورج تان» را، که پس از ترک دولت تأسیس کرده بود، گرد هم آورد. چیزی که هنوز نمیدانستیم این بود که چقدر سریع باید گرد هم آییم و درنهایت چند نام به فهرستمان اضافه خواهد شد ـ ما فقط میخواستیم آماده باشیم.