عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: وُلپن
وُلپن (در ایتالیایی به معنای روباه حیلهگر) نمایشنامهای کمدی در پنج پرده به قلم بن جانسن است که در نوشتن آن از عناصر کمدی شهری و افسانهی جانوران استفاده شده است. این طنزی بیرحمانه از حرص و شهوت و همچنین پربازیگرترین نمایشنامهی جانسون است و در بین بهترین کمدیهای دوران ژاکوبین قرار دارد.
این نمایشنامه در دو نسخه نگاشته شده است و نسخهی دوم که احتمالاً مورد بررسی دقیق جانسون قرار گرفته است، اساس اکثر نسخههای مدرن را تشکیل میدهد.
ولپن نجیبزادهای ونیزی است که پس از یک بیماری طولانی وانمود میکند که در بستر مرگ است تا ولتور، کرباچیو و کوروینو را فریب دهد؛ سه مردی که آرزوی به ارث بردن ثروت او را دارند. به نوبهی خود، هریک از مردان با یک هدیهی مجلل به خانهی ولپن میآید تا نامش در وصیتنامهی ولپن بهعنوان وارث ثبت شود؛ اما اتفاقات چگونه پیش خواهند رفت و چه وقایعی در انتظار این شخصیتهاست؟
ولپن نمایشنامهای است که بیش از هر چیز دربارهی پول و قدرت نفوذ آن بر مردم است. در جهانی که پول، زندگی را کنترل میکند، هر چیزی حتی شرافت بهایی دارد. این اثر که در سال ۱۶۰۶ منتشر شده، در مرکزیت خود شخصیتی به نام ولپن را میبیند. ولپن شرور حیلهگر اما طنازی است که از احمقهای حریصی سوءاستفاده میکند که امیدوارند پس از مرگش، گنجینههای او را به ارث ببرند.
جانسون در این نمایشنامه، حرص و طمع را که حواس و اخلاق را فاسد میکند محکوم میکند.
ولپن نمایشنامهای ۵ پردهای است. بن جانسن در اینجا اثری پیچیده و زیرکانه خلق کرده است. این نمایشنامهای است که هرگز، گذر زمان رنگ کهنگی به آن نداده است و حتی امروزه نیز به اندازهی قرن هفدهم موضوعیت دارد.
قسمتی از نمایشنامهی ولپن:
کرباچیو: خیلی بدجنسه! هیچ پولی هم ندارد! میآید اینجا چه کند؟
مسکا: نمیدانید؟
کرباچیو: برای ارث؟ ها؟
مسکا: اینطور اشخاص پیش یک آدم ناخوش رو به مرگ که یک دستش توی دست طبیب است، دست دیگرش در دست گورکن و هیچ وارثی هم در دنیا ندارد میآیند چه بکنند؟
کرباچیو: راست میگویی، اما میدانی من اینطور نیستم... اوه! نه، من ابداً اینطور نیستم... من دوست دارم به عیادت اشخاص محتضر بروم ثواب دارد. هرکس میخواهد باشد... من الان هشتاد سال دارم، چهار تا برادر، دو تا خواهر، دیگر خیلی از دوستها و دشمنهایم چک و چانهشان را بستمام و هنوز شکر خدا سرپا هستم... ای مسکا! من پیرمرد هشتاد ساله چقدر اشخاص را در گهواره بوسیدهام، بزرگشان کردهام و پیش از من زیر خاک سیاه رفتهاند و تابهحال هفت تا کفن پوساندهاند و من به قدرت خدا هنوز نیمهجانی دارم که شکر خدا را بکنم؟ این کروینو را هم من یقین دارم به دست خودم توی گور خواهم کرد... اما ولپن مثل پسر من است. از بچگی میشناسمش. خب، امروز حالش چطور است؟
مسکا: بد! خیلی بد!
کرباچیو: نبضش میزند؟
مسکا: خیلی ضعیف، به طوری که محسوس نیست.
کرباچیو: نفس میکشد؟
مسکا: مثل دم آهنگری خرخر میکند.
کرباچیو: زهرآبش چه رنگ است؟
مسکا: قرمز مثل خون.
کرباچیو: خیلی خوب... زبانش؟
مسکا: سخت مثل تخت کفش.
کرباچیو: خیلی خوب! خیلی خوب! عرقش چطوره؟ گرمه یا سرد؟
مسکا: سرد مثل آب یخ.
کرباچیو: پس دیگر طولی ندارد. (خوشحال) من خوب میشناسم. خیلی از این چیزها دیدهام، میدانی یک وقتی میرسد که نفس اینطور میشود (تقلید میکند) خر... پوم... خر... پوم... خر... پوم. دو سه دفعه هم اینطور تکان میخورد... باز خر... دیگه نفس بالا نمیآید. آنوقت کار یارو تمام است.
مسکا: آن موقع تقریباً نزدیک شده، کمکم دارد همینطور که میگویید نفس میکشد.
کرباچیو (محرمانه) خب، وصیتنامه امضا شد؟
مسکا: وصیتنامه؟ هاه! راستی وصیتنامه. ولپن میخواهد... چی میگفت؟ هاه! میخواهد متن وصیتنامه را کمی تغییر بدهد؟
کرباچیو: تغییر بدهد؟ چرا؟ چیچی را میخواهد تغییر بدهد؟ به سهم من دست نزند هاه! تو خودت نشان من دادی که در وصیتنامه نوشته بود: بیست هزار لیره به اقای کرباچیو داده شود؛ هیچکس حق ندارد بدون اجازه ولپن وصیتنامه را تغییر بدهد و خودش هم که دیگر کارش تمام است.