جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

میزانسن: همه پسران من

میزانسن: همه پسران من

«همه پسران من» اثر آرتور میلر نمایشنامه‌ای است که وقایعش در طول جنگ جهانی دوم به وقوع می‌پیوندد و در مورد تاجری به نام جو کِلر است که شهوت به پول او را کور کرده است و تبدیل به شخصیتی علیه جامعه و حتی می‌توان گفت ضد اجتماعی شده است. جو کلر در طول جنگ با همسرش کیت و پسرش کریس زندگی می‌کند درحالی‌که پسر دیگرش لری در یک سانحه هوایی جان باخته است.

مرگ پسر بزرگ آن‌ها، لری، در طول جنگ، کیت را کاملاً منقلب کرده است. جو کلر در طول جنگ، یک سودجوی جنگی بوده و با شریک تجاری خود، استیو دیور، تجارت خود را برای ارسال سیلندر برای هواپیماهای جنگنده راه‌اندازی کرده بود. بااین‌حال اکنون استیو دیور در زندان به سر می‌برد؛ زیرا به اتهام حمل سرسیلندرهای ترک‌خورده برای جت‌های جنگنده مجرم شناخته شده است.

آیا پول مهم‌تر از روابط و میهن‌پرستی است؟ چه کسی مسئول این جنایات فجیع بود؟ آیا استیو دیور مقصر بود؟ «همه‌ پسران من» درامی است که سؤالاتی از این دست را در ذهن باز می‌کند. همه‌ی پسران من داستان بازتابی از جامعه است و اینکه چگونه مردمی که شهوت پول بر آن‌ها غلبه کرده، می‌توانند به هر میزانی برای کسب ثروت خم شوند، حتی اگر به قیمت روابط و خیانت به ملت باشد. انسان‌هایی که غرق در مادی‌گری و خودخواهی شده‌اند ضدقهرمانان این درامِ آرتور میلرند.

میلر «همه‌ پسران من» را بعد از اولین نمایشنامه‌اش «مردی که همه‌ی شانس‌ها را داشت» نوشت. مردی که همه‌ی شانس‌ها را داشت نمایشنامه‌ای بود که در برادوی شکست خورده بود و تنها چهار اجرا را تجربه کرده بود. «همه پسران من» واپسین تلاش میلر برای نوشتن یک نمایشنامه‌ی موفق تجاری بود. او با خود عهد کرد که اگر این نمایشنامه مخاطبی پیدا نکرد، شغل دیگری برای خود دست‌وپا کند.

در اینجا تأثیر هنریک ایبسن بر میلر و به‌خصوص نمایشنامه‌ی اردک وحشی مشهود است، جایی که میلر ایده‌ی دو شریک تجاری را گرفت که در آن یکی مجبور است مسئولیت اخلاقی و قانونی دیگری را بپذیرد. این تم روایی البته در نگاه دو درام‌نویس بزرگ جهان، نتیجه‌ای متفاوت به بار آورده است.

قسمتی از نمایشنامه‌ی همه پسران من نوشته‌ی آرتور میلر:

فرنک: سلام.

کلر: سلام، فرنک. این ورا؟

فرنک: هیچی. صبح بعد از صبحانه قدم می‌زنم. (به آسمان می‌نگرد.) قشنگه، نه؟ دریغ از یه تکه ابر.

کلر: (به بالا می‌نگرد) آره، قشنگه.

فرنک: چه خوبه همه‌ی یکشنبه‌ها این جوری باشه.

کلر: (به صفحات کناری‌اش اشاره می‌کند.) روزنامه می‌خوایی؟

فرنک: چه فرقی می‌کنه، همه‌ش خبرهای بد. خبر داغ امروز چیه؟

کلر: نمی‌دونم، صفحه‌های خبری رو دیگه نگاه نمی‌کنم. نیازمندی‌ها جالب‌تره.

فرنک: چطور، مگه چیزی می‌خوایی بخری؟

کلر: نه، خوشم می‌آد. خوشم می‌آد ببینم ملت چه چیزهایی می‌خوان، می‌فهمی؟ مثلاً نیگا، اینجا یه بابایی دنبال دو تا سگ نیوفاندلندیه. حالا دو تا سگ نیوفاندلندی می‌خواد چی کار، خدا عالمه.

فرنک: بامزه‌ست.

کلر: این یکی رو. خریدارِ دیکشنری‌های کهنه. با قیمت بالا.

آخه دیکشنری کهنه می‌خواد چی کار؟

فرنک: چه عیبشه، حتماً کلکسیون کتاب داره.

کلر: می‌خوایی بگی این شکلی نون می‌خوره؟

فرنک: معلومه، از این جور آدم‌ها زیادن.

کلر: (سرش را تکان می‌دهد) چه کار و کاسبی‌هایی که آدم نمی‌بینه. عهد ما ملت یا وکیل بودن، یا دکتر بودن یا تویه فروشگاه کار می‌کردن. حالا...

فرنک: خب، من یه وقتی می‌خواستم جنگلبان بشم.

کلر: اِ، خب، بفرما؛ عهد ما از این چیزها نبود. (صفحه را از نظر می‌گذراند و با دست گرد و خاکش را می‌تکاند.) آدم این طور صفحه‌ها رو که نگاه می‌کنه‌ها، تازه می‌فهمه چقدر از مرحله پرته. (همان‌طور که صفحه را از نظر می‌گذراند، به‌نرمی، از سر تعجب) پوف‌ف‌ف!

فرنک: (متوجه درخت می‌شود.) اِ، درختتون چی شده؟

کلر: می‌بینی تو رو خدا؟ انگار دیشب باد انداخته‌ش. تو هم صدای باد رو شنیدی، هان؟

فرنک: آره، تو حیاط ما هم غلغله بود. (به طرف درخت می‌رود.) چه حیف! (به طرف کلر برمی‌گردد.) کِیت چی گفت؟

کلر: فعلاً که همه‌شون خوابن. منتظرم بیاد خودش ببیندش.

فرنک: (جاخورده) هیچ حواست هست؟ خیلی جالبه.

کلر: چی؟

فرنک: لاری ماه اوت بود به دنیا اومد. این ماه بیست و هفت سالش می‌شد. این درخت هم تو همین ماه باید بشکنه.

کلر: (تحت تأثیر قرار گرفته.) جالبه یادته‌ها که روز تولد اون یادته، فرنک. جالبه.

فرنک: آخه، من دارم روی زایچه‌ش کار می‌کنم.

کلر: با زایچه‌ش چی کار می‌کنی؟ این جور کارها رو که معمولاً واسه‌ی آینده‌ی آدم‌ها می‌کنن، مگه نه؟

فرنک: خب، من هم دارم همین کار رو می‌کنم. ببین، طبق اطلاعات گزارش‌شده، لاری بیست و پنج نوامبر مفقود شده، درسته؟

کلر: خب؟

فرنک: خب دیگه. فرض بگیریم که اون روز بیست و پنج نوامبر کشته شده باشه. حالا کِیت می‌خواد...

کلر: هان، بگو، پس کِیت ازت خواسته زایچه دربیاری؟

فرنک: آره، کیت می‌خواد بفهمه که بیست و پنج نوامبر روز سعد لاری هست یا نه.

کلر: روز سعد دیگه یعنی چی؟

فرنک: اِ، روز سعد، یعنی روزی که طبق گفته‌ی ستاره‌هاش روز بخت و اقبال اون آدمه. به عبارت دیگه، آدم محاله که روز سعدش بمیره.

کلر: خب، بالاخره فهمیدی اون روز، روز سعدش بوده یا نه؟ بیست و پنج نوامبر؟

فرنک: من الان دنبال همینم دیگه. وقت می‌بره. ببین، نکته اینه که، اگه بیست و پنج نوامبر روز سعد اون باشه، پس این امکان کاملاً وجود داره که اون هنوز یه جایی زنده باشه، چون -منظورم اینه که ممکنه.

در این لحظه متوجه جیم می‌شود. جیم به او مثل یک احمق دیوانه نگاه می‌کند. او رو به جیم -با خنده‌ای نامطمئن:

اصلاً شما رو ندیدم.

کلر: (به جیم) حرف‌هاش معقوله؟

جیم: ایشون؟ ایشون کارشون درسته. فقط مغزشون معیوبه، همین.

خرید کتاب همه پسران من

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.