میزانسن: روباهیاب
«روباهیاب» نمایشنامهای است نوشتهی داون کینگ که نشر نی آن را در قالب مجموعهی جهان نمایش به چاپ رسانده است. داون کینگ نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس بریتانیایی است. او کودکی و نوجوانیاش را در گلاسترشر انگلستان گذراند و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهی نمایشنامهنویسی از دانشگاه گلدسمیت لندن گرفت. خانم کینگ یکی از اعضای اتاق نویسندگان ۱۰در رادیوتلویزیون بیبیسی است. در اتاق نویسندگان ۱۰ با حمایت از نویسندگان جوان، زمینهی اجرای متون نمایشی آنها فراهم میشود. ماحصل این همکاری نمایشنامههای رادیویی تنها و تنها من، مرد سیاهپوش، ۲۸ و اپیزودهایی از مجموعهی رادیویی و علمیتخیلی سیاره ب است. او همچنین نمایشنامههای زیادی برای صحنه نوشته است که در تئاتر رویال کورت لندن، تئاتر سوهو، تئاتر همپستد، تئاتر یونیون و... اجرا شدهاند. از جملهی این نمایشنامهها میتوان به مجسمههای آبی، قبض دوبل باغوحش، ارزش اسمی، پسرک سگکلهای و دهانکوسه به آیکیا میروند، روباهیاب و نمایشنامهای به نام دنیای قشنگ نو (اقتباس از رمانی به همین نام به قلم آلدوس هاکسلی) اشاره کرد.
در میان کارهای اولیهی کینگ نمایشنامهی روباهیاب برای او اعتبار ویژهای به ارمغان آورد. این نمایشنامه در سال ۲۰۱۳ جایزهی بنیاد نمایشنامهنویسان تئاتر ملی رویال را از آن خود کرد، پیش از آن هم در سال ۲۰۱۱ جایزهی پاپاتانگو و در سال ۲۰۱۲ جایزه آفوستاِند را از آن خود کرده بود. کارهای سینمایی کینگ اقتباسهایی از آثار نمایشی او هستند. فیلم کوتاه او با عنوان خط کارامان با بازی هنرمندانهی اُلیویا کولمن هجده جایزهی بینالمللی، از جمله جایزهی بفتا را از آن خود کرد.
روباهیاب درامی رئالیستی_ناتورالیستی است از باورهای مذهبی، مسئولیتهای اجتماعی و امیال انسانی. حوادث آن در جهانی آخرالزمانی روی میدهد که چندان دور از واقعیت کنونی نیست. ویلیام بلور روباهیاب جوانی است که سالها دور از خانه و خانواده زندگیاش را سراسر وقف آموزشهایی مذهبی کرده و حالا از طرف دولت انگلستان مسئولیت دارد زمینهای کشاورزی سرزمینش را از خطر آفت حیوانی مرموز و سرخ نجات بدهد. او در این راه هیچ تردیدی نباید به خود راه بدهد، چراکه در انگلستان همه وظیفه دارند تمام و کمال در خدمت منافع دولت باشند.

قسمتی از نمایشنامهی روباهیاب نوشتهی داون کینگ:
سمیوئل صبح یه سر رفتم پشت بوم. حتم دارم نصف گندمها خیس شده.
جودیت: شاید خشک شن.
سمیوئل: اگه به این هوا باشه، خشک نمیشن.
مکث
...تو زمین طرف دروازهی شرقی، چه بذری هدر رفت. مثل باتلاق شده.
جودیت: شاید تونستیم چیزی ازش برداشت کنیم. از هیچی که بهتره.
سمیوئل: خیلی زود کاشتمشون. حالا معلوم شد.
جودیت: ما که فعلاً نمیدونیم، میدونیم؟ بارون ممکنه فردا بند بیاد.
مکث
...ترهفرنگیهای خوبی تو راهه.
سمیوئل: هه! من به اون نمیگم خوب!
مکث. قطرات باران به پنجره میکوبند.
...گوش کن! سفر تو همچین روزی حماقته.
جودیت: خیس آب میشه. تا برسه یخ میزنه!
سمیوئل: آره!
مکث.
...نامه رو دوباره نشونم بده.
جودیت نامهای بیرون میکشد. سیموئل آن را میگیرد و نگاه میکند.
...دستخط شیکی داره.خیلی قشنگه!
جودیت: افتخاریه یکی از اینها بیان اینجا بمونن. همه همینو میگن.
سمیوئل: هه! «بازرسی محل». این دیگه چه صیغهایه.
جودیت: نمیدونم.
مکث
سمیوئل: نمیفهمم چرا ما.
جودیت: چیزی نگفته.
سمیوئل: خیلیهای دیگه هستن که اتاقهای بیشتری دارن. تو این محل!
جودیت: آره، اما اون...
سمیوئل: باید به یه خونهی بزرگتر میرفت.
جودیت: حالا خواسته بیاد اینجا.
سمیوئل: آره! اینجور به نظر میآد.
مکث.
...اگه اینجا، تو مزرعهی ما، خبری بود من میفهمیدم. یعنی من مزرعهمو نمیشناسم؟! من شب و روز اون بیرونم، هیچی ندیدم. تو هیچی ندیدی. بقیه هم هیچی ندیدن. چون هیچی نیست.
جودیت: اونها باهوشن. قایم میشن. مردم اینجور میگن.
سمیوئل: من میفهمیدم.
جودیت به نشانهی تأیید سر تکان میدهد.
مکث.
اون چیزی شنیده. حتماً چیزی شنیده.
جودیت: چی؟
سمیوئل: شرط میبندم یکی موش میدوونه.
جودیت: نگو اینو. کی ممکنه این کارو بکنه؟
سمیوئل: هر کی میتونه باشه.
جودیت به نظر نگران میآید.
جودیت: نه! بعیده اینطور باشه، همچین چیزی ممکن نیست.
سمیوئل: وقتی اومد اینجا ازش میپرسم.
جودیت: همچین کاری نمیکنی! اگه کسی چیزی هم گفته باشه تو بدترش میکنی.
مکث.
سمیوئل: خیله خب! بذار بیفته دنبال شایعات و وقتشو هدر بده. من هیچی نمیگم.
مکث.