
من ملاله هستم/ دختری که برای گرفتن حق تحصیل ایستادگی کرد و هدف گلوله طالبان قرار گرفت
«من ملاله هستم» عنوان کتابی است نوشتهی ملاله یوسف زی که نشر زرین اندیشمند آن را به چاپ رسانده است. داستان ملاله یوسف زی از آنجا شروع میشود که والدین او بعد از تولد یک دختربچه در بخش خود در شمال پاکستان شروع به کار میکنند. او میگوید که در جشن به دنیا آمدن یک پسر، تفنگ شلیک میکنند اما چنین کاری را برای دختران انجام نمیدهند. سرنوشت آنها این است که آشپزی و نظافت انجام دهند تا نه دیده شوند و نه شنیده. پس چطور ملاله این کار را انجام داد؟ کسی که بهسختی نامش وارد شجرهنامهی خانواده شد چطور توانست نماد قدرتمند در کتابهای تاریخ برای حق جهانی تحصیل دختران باشد؟ خاطرات او با عنوان «من ملاله هستم» جواب این سؤال را به ما میدهد.
ملاله یوسف زی یک مبارز آموزشی از دره سوات پاکستان است که با نوشتن مقاله در مورد زندگی در دوران طالبان برای بی.بی.سی اردو مورد توجه عموم قرار گرفت از نام مستعار گل ماکایی برای مقالههایش استفاده میکرد. او اغلب در مورد مبارزههای خانوادهاش برای حق تحصیل دختران در جامعهی خودشان صحبت میکرد. در اکتبر ۲۰۱۲، ملاله هدف شلیک طالبان قرار گرفت و آنها زمانی که ملاله با اتوبوس از مدرسه به خانه بازمیگشت، گلولهای به سرش شلیک کردند؛ اما او بهطور معجزهآسایی نجات پیدا کرد و به مبارزهی خود برای آموزش ادامه داد. ملاله به پاس شجاعت و حمایت، در سال ۲۰۱۴، جایزهی نوبل را دریافت کرد و با داشتن ۱۷ سال جوانترین فردی شد که این جایزه را دریافت کرده است.
همچنین او افتخار دریافت جایزهی صلح ملی پاکستان را در سال ۲۰۱۱ داشت و در سال ۲۰۱۳ جایزهی بینالمللی صلح کودکان را دریافت کرد و اسمش در لیست برترین شخص سال روزنامه تایمز نوشته شد. ملاله تلاش میکند از طریق صندوق ملاله، که یک سازمان غیرانتفاعی است، دسترسی همگانی به آموزش را امکانپذیر کند و در برنامههای آموزشی جامعه سرمایهگذاری کرده و از حامیان آموزش در سراسر جهان حمایت میکند.

قسمتی از کتاب من ملاله هستم:
ده سالم بود که طالبان به درهی ما آمد. من و مونیبا کتاب توآیلایت را میخواندیم و اشتیاق داشتیم که خونآشام شویم. از نظر ما، طالبان دقیقاً مثل خونآشامها شب آمدند. آنها گروهی ظاهر شدند درحالیکه مسلح به چاقو و کلاشینکف بودند. ابتدا در سوات بالا و در مناطق تپهای ماتا دیده شدند. در آغاز آنها خود را طالبان نمینامیدند و شبیه طالبان افغانی با عمامه و چشمان سیاهشده که ما در عکسها دیده بودیم نبودند.اینها مردانی با ظاهر عجیب، موها و ریشهای بلند و نامرتب و جلیقههای استتار که روی شلوار کامیزشان قرار داشت بودند. شلوارهایشان بالای قوزک پایشان بود. کفشهای مخصوص دو یا صندلهای ارزان پلاستیکی به پا داشتند. گاهی اوقات جورابهای ساقبلند زنانه را روی سرشان میکشیدند که دو سوراخ برای چشمهایشان داشت. بینیشان را با انتهای عمامههایشان پاک میکردند، نشانهای پارچهای سیاهی به خودشان میبستند که روی آنها نوشته شده بود: شریعت یا شهادت و گاهی اوقات عمامه سیاه استفاده میکردند. بنابراین مردم آنها را تور پاتکی مینامیدند. ظاهری تیره و کثیف داشتند که دوست پدرم آنها را افرادی محروم از حمام و آرایشگاه توصیف میکرد. رهبر آنها مولانا فضلالله ۲۸ ساله بود. او قبلاً صندلی قرقرهدار را برای عبور از رودخانه سوات راهاندازی کرده بود. به دلیل فلج اطفال در دوران کودکیاش پای راستش را روی زمین میکشید.
او در مدرسه مولانا صوفی محمد، بنیانگذار جنبش تحریک نفاذ شریعت محمدی، درس خوانده و با دختر او ازدواج کرده بود. وقتی صوفی محمد در سال ۲۰۰۲، در جمع رهبران مبارز دستگیر شد فضلالله رهبری جنبش را بهعهده گرفت. مدت کوتاهی قبل از زمینلرزه فضلالله در امام دری که یک روستای کوچک در فاصله چند مایلی میننگوره و سمت دیگر رودخانه سوات بود ظاهر شد و ایشتگاه رادیویی غیرقانونی خود را راهاندازی کرد. در دره ما همه بیشتر اطلاعاتشان را از رادیو به دست میآوردند چون بیشتر مردم تلویزیون نداشتند یا بیسواد بودند. خیلی زود همهجا صحبت از ایستگاه رادیویی با اسم ملا اف ام بود و فضلالله بهعنوان رادیو ملا معروف شد. هرشب از ساعت ۸ تا ۱۰ و دوباره صبحها از ساعت ۷ تا ۹ پخش میشد. در ابتدا فضلالله خیلی عاقل بود. او خودش را اصلاحطلب اسلامی و مفسر قرآن معرفی میکرد. مادرم خیلی مذهبی بود و در آغاز از فضلالله خوشش میآمد. فضلالله از ایستگاه رادیویی خود استفاده میکرد تا مردم را تشویق به قبول عادتهای خوب و ترک راه و رسمی که او بد میدانست کند. او میگفت مردها باید ریش خود را بلند کنند اما سیگار کشیدن و جویدن تنباکو را ترک کنند. میگفت مردم باید استفاده از هروئین و هشیش را کنار بگذارند!