معرفی کتاب: دختر با بارانی زرد و نُه نمایشنامه دیگر
«دختر با بارانی زرد و نُه نمایشنامه دیگر» عنوان کتابی است شامل مجموعه نمایشنامههایی از یون فوسه، نمایشنامهنویس نروژی. در نیمهی آغازینِدههی نودِ میلادی، یک گروه تئاتر سوئدی، نوشتنِ نمایشنامهای را، همراه با پیشپرداختِ ناچیزی به یون فوسه، شاعر و نویسندهی نروژی سفارش داد. یون فوسه تا آن زمان نهتنها هیچ نمایشی ننوشته بود، بلکه حتی هیچ دلِ خوشی هم از تئاتر، بهخصوص تئاتر نروژ نداشت. از او در آن زمان فقط دو سه رمان، یکی دو مجموعه شعر و داستانِ کوتاه، و یکی دو کتاب برای کودکان منتشر شده بود. رمانهای کمحجمِ لنگرگاه . گیتارِ بسته به خاطر فرم تکرارشونده و نثر بدیع و منحصربهفردشان، نام یون فوسه را اینجا و آنجا و در میان اندکشماری از روشنفکران و نویسندگانِ شمال اروپا سرِ زبانها انداخته بود.
دو هفته بعد، نمایشنامهای کمحجم و نحیف، با پُست به دست گروه تئاتر سوئدی رسید. در آن حجم اندک کلمهها و جملهها، که به صورت شعر، زیرِ هم زیرِ هم نوشته شده بود، چه سِرّ و جادویی نهان بود که فیتیلهی انفجار را در ذهن آن جمع کوچک تئاتری کبریت زد.
گروه تئاتر نمایشنامه را روخوانی کرد و درجا تصمیم به اجرایش گرفت. چیزی در این نمایشنامه بود که تا آن روز در تئاتر مرسوم نبود و آنچه بود به نظر نو و تازه میآمد. کلیشههای متداول گذشته را کنار گذاشته بود و درحالیکه از شخصیترین حالات و احساسات آدمی سخن میگفت، پرسشهای بزرگ و بنیادین را در مقابل مخاطب قرار میداد. این نمایشنامه اولین اثری است که یون در ۱۹۹۶ میلادی برای صحنه نوشت و به دنبال آن تا همین اکنون، ۲۰۲۱ میلادی، بیش از سی اثر نمایشی از او منتشر شده و این آثار دستکم به چهل زبان زندهی دنیا ترجمه شده است و در صدها شهر جهان بر صحنه رفته است و هنور و روزبهروز، کارگردانان و بازیگرانِ مطرح و خوشنام، برای به صحنه بردن این آثار بخت خویش را در بوتهی آزمون میگذارند. نمایشنامههای یون شباهت چندانی با آنچه بر صحنههای مرسوم تئاترها به نمایش درمیآمد نداشت، چیزی نو و تازه در جریان بود که کارگردان و بازیگرانِ دغدغهمند را به دام جادوی خود گیر میانداخت و آنها را به کار روی این متنها و نقشها وامیداشت. دلبستگی بینظیر دستاندرکاران تئاتر به متنهای کمحرف و ساکت و بیچیزِ یون فوسه، و همینطور کنجکاوی و استقبال پرشور تماشاچیان از اجراها، که یکی به دنبال دیگری بر صحنههای شهرهای جهان میدرخشید، حیرت همگان، حتی خود یون را نیز برانگیخته بود. بخت با یون فوسه دیگر یار شده است. نام یون اکنون در کنار کلاسیکهایی همچون شکسپیر و چخوف و ایبسن و استریندبرگ و بکت و پینتر قرار گرفته است. حالا دیالوگهای کوتاه و مینیمال و هر دم نحیفشوندهی یون، جایگاه رفیع گفتوگوهای پر طمطراق و دورودراز تئاتر پیش از او را پر کرده است.
مکثها، مکثهای کوتاه، مکثهای بلند و مکثهای خیلی بلند، نمایشنامههای یون فوسه را به سمفونیهای بیصدای سکوت و تا مرز نیستی و برهوت پیش برده است و کارگردان و هنرپیشه را به چالش وامیدارد تا با این نیستی درآمیزد و نوع دیگری از بازیگری را بر صحنه بیافریند که پیش از آن مرسوم نبوده است. در این متنها چیزی غنوده بود که اهالی تئاتر را به شور و حال و تلاش و دستوپنجه نرم کردن با خود و نقش خود وادار میکرد.
یون فوسه در سال ۱۹۵۹ در غرب نروژ به دنیا آمد، دوران کودکی را در ساحل دریا قد کشید و بالید و در برگن به مدرسه و دانشگاه رفت و جامعهشناسی و فلسفه خواند. روحِ طبیعت برگن، با پاییزها و زمستانهایش، با تابستانها و بارانهای یکریزش، با آن دریا و موجهایش و آن آسمان سراسر ابرش و آن کوهها و آبدرههایش و خلیجها و دریاچههایش و آن بادها و بادبانهایش در آثار یون جوری به خوردِ اثر رخنه کرده است که آنها را به مرزِ شعرِ محض نزدیک کرده است.
منتقدان صاحبنام و محققان بسیاری دربارهی یون و آثارش کتابها و رسالههای زیادی نوشتهاند، آنچنان که حجم آنها از آثار خودِ یون افزونتر است. آثار یون فوسه جوایز بسیاری را نصیب او کرده است، از جمله جایزه بزرگِ ایبسن که دو بار به او تعلق گرفت و هرساله نام یون فوسه را در صدر نامهایی که برای جایزهی نوبل کاندید میشوند میتوان پیدا کرد.
کتاب «دختر با بارانی زرد و نُه نمایشنامهی دیگر» دربرگیرندهی دَه نمایشنامه است که نویسنده در طول سی سال نمایشنامهنویسی خود، یعنی از نیمهی آغازین دههی نودِ میلادی تا به اکنون، نوشته است. کنار هم قرار گرفتن این آثار به ما تصویری از روندِ رشد و تحول کار نمایشنامهنویسیِ او نیز میدهد.

قسمتی از نمایشنامهی «دریا» از کتاب «دختر با بارانی زرد و نُه نمایشنامه دیگر» نوشتهی یون فوسه:
نور بالا میآید. دو مرد، ملوان و نوازندهی گیتار پشت به یکدیگر و با فاصله ایستادهاند.
ملوان: من ملوانم.
(مکث کوتاه)
نوازنده: کی؟
ملوان: ملوان! من ملوانم. بارها گفتم بهت، ولی تو باز داری میپرسی! توی کلهات نمیشه فرو کنی، و به خاطر بسپری، ملوان هستم من؟
نوازنده: خیله خب، ملوانی!
ملوان: درسته! قبلاً گفته بودم حالا هم میگم بهت، حالا هم باز تکرار میکنم، ملوانم ملوانم ملوان! خب دیگه یاد بگیر! بسپر به حافظهت و دیگه یادت باشه و به یادت بمونه و دیگه سؤال نکن و بدون که من کیام.
نوازنده: حالا یادم میمونه! تو ملوانی!
(مکث کوتاه)
تو کسی هستی که کشتی میرونه دیگه!
ملوان: درسته! دقیقاً همینطوره. من کسی هستم که کشتی میرونه.
(مکث کوتاه)
و من این کشتی رو دارم میرونم.
نوازنده: این مگه یه کشتییه؟
ملوان: بله، این یه کشتییه!
نوازنده: اما، اینجا که دریایی نیست!
ملوان: ما سوارِ کشتیایم و روی دریاییم!
نوازنده: ما، نه روی دریاییم و نه این یه کشتییه!
ملوان: چرا هست، این یه کشتییه. ما توی این کشتیایم و روی دریاییم.
(مکث)
یا شاید!
(مکث)
شاید!
(مکث)
شاید ما روی دریا نباشیم.
(مکث)
نه، نه، معلومه که نه!
(مکث کوتاه)
گفتم که،
(مکث)
ما توی یک کشتیایم. من ملوانِ کشتیام. کشتیِ خیلی بزرگ!
خب، توی کشتیِ بزرگی مثل این، خیلی آدم هست دیگه...
آدمهای مختلف!
نوازنده: خیلی آدم هست؟ کو آدم؟ پس کو بقیهشون؟
ملوان: همه هستن اینجا. الان پیداشون میشه. به زودی همه میان.
(مکث کوتاه)
چون که هستن همهشون!
نوازنده: ولی هیچکس اینجا نیست!
ملوان: همه هستن! همهشون همین جا هستن.
(مکث کوتاه)
همگی مثلِ من و تو سوارِ این کشتیان.
نوازنده: اما من هیچکس رو نمیبینم.
ملوان: همه اینجا هستن.
(مکث کوتاه)
خیلی آدم اینجاست. خیلی! خیلی.
(مکث کوتاه.)
من و تو نیستیم فقط که اینجاییم. اگه خوب فکر کنی، میبینی مثلاً پدر و مادر تو اینجاین.
(مکث کوتاه.)
و همینطور مثلاً، پدر و مادرِ من. اونا هم هستن. خیلیها هستن. همه هستن!
(مکث کوتاه)
به هر حال، عدهای هستن دیگه.
نوازنده: نه! اینطوری نیست که میگی. اینجا فقط من و تو هستیم.
ملوان: تو تصور میکنی من و تو هستیم فقط؟ اینطوری فکر میکنی؟
نوازنده: بله، اینطوری فکر میکنم!